مشخصات شعر

شکر خدا محارمِ تو دورِ زینبند

هرکس که بر کریم پناهنده می‌شود

دلمرده هم اگر برسد زنده می‌شود

آنقدر می‌دهند که شرمنده می‌شود

آیا به روز حشر سرافکنده می‌شود

 

واللهِ اعتقاد من این است تا ابد

زین خانه ناامید گدایی نمی‌رود

 

وقتی به گریه طینت من رنگ و بو گرفت

این چهرۀ سیاه کمی شستشو گرفت

کم کم تمام زندگی‌ام بوی او گرفت

این گونه بود بی سر و پا آبرو گرفت

 

از آن به بعد خانۀ دلدار شد دلم

تا آمدم به خویش گرفتار شد دلم

 

امشب حسن حسن نکنم شب نمی‌شود

بی یا حسن تجلی یارب نمی‌شود

زلفی که باد خورده مرتب نمی شود

هرکس به هم نریخت مقرب نمی‌شود

 

آتش زده هوای وصالت به جان من

یا ایها الکریم و یا ایها الحسن

 

مارا خدا کنارِ کریمان بزرگ کرد

ریزه خورِ دیارِ کریمان بزرگ کرد

آنقدر در جوارِ کریمان بزرگ کرد

انگار از تبارِ کریمان بزرگ کرد

 

عمری به دستگیری‌ات اقرار کرده‌ایم

ما اعتماد بر کرم یار کرده‌ایم

 

عمری سبو زجام کرم می‌زنم حسن

نقش تو را به چشم ترم می‌زنم حسن

سربند سبز رویِ سرم می‌زنم حسن

با نام تو به سینه حرم می‌زنم حسن

 

باید مدینه محشر کبری به پا کنیم

بالای قبر تو حرمی را بنا کنیم

 

از راه دور دست تمنا گرفته‌ایم

عمری است در حریم تو مأوا گرفته‌ایم

دستان خویش سوی تو بالا گرفته‌ایم

هرچه گرفته‌ایم ز زهرا گرفته‌ایم

 

بیهوده نیست آبروی رفته می‌خَرَند

فرزندها ز مادرشان ارث می‌برند

 

زلفت رها کنی همه بی خانه می‌شویم

ابرو نشان دهی همه دیوانه می‌شویم

ماخاک بوس گوشۀ میخانه می‌شویم

گِرد تو پرکشیده و پروانه می‌شویم

 

در آسمان چشم سیاهت هوایی‌ام

شکر خدا ز روز ازل مجتبایی‌ام

 

چشمان من به سوی درِ بستۀ بقیع

بُغضی است در گلویِ درِ بستۀ بقیع

سر می‌نَهیم رویِ درِ بستۀ بقیع

گریه شده وضویِ درِ بستۀ بقیع

 

ای کاش پرچمی سرِ این قبر می‌زدیم

با گریه پرچمی سرِ این قبر می‌زدیم

 

قربان آن جگر که چهل سال پاره بود

زخمی از آن شکستگی گوشواره بود

در کوچه‌ها فقط پیِ یک راهِ چاره بود

با ماه رفته بود و عصایِ ستاره بود

 

چون کوچه تنگ بود کسی در برابرش

بگذاشت، پا به چادر و رد شد ز مادرش

 

در کوچه مادرت به عصا احتیاج داشت

چشمش ندید، راهنما احتیاج داشت

پهلو شکسته ضربه کجا احتیاج داشت

سیلی که خورد،  ضربۀ پا احتیاج داشت؟

 

لعنت بر آنکه با لگدش بارِ او شکست

با دستِ بسته شخصیت یار او شکست

 

از آن به بعد خنده به لب‌ها حرام شد

تو هفت ساله بودی و عمرت تمام شد

در شهر، آلِ فاطمه بی احترام شد

توهینِ بر علی همه جا لفظِ عام شد

 

دیدی کسی که حرمت صدیقه را شکست

بر منبر پیمبر و جایِ علی نشست

 

آهسته‌تر قدم بزن ای مردِ کوچه‌ها

بشکن سکوتِ بی کسی و سردِ کوچه‌ها

مویت سپید کرده دگر دردِ کوچه‌ها

یادت نرفته خندۀ نامردِ کوچه‌ها

 

دیدی ز مالیات مغیره معاف شد

اینها سپاسِ شدت ضربِ غلاف شد

 

لعنت به هرکسی که تو را  بد صدا زده

زخمِ زبان به سینۀ درد آشنا زده

صبر تو طعنه بر همۀ انبیا زده

صلحِ تو ریشۀ همۀ فتنه را زده

 

آری چکیدۀ علی و مصطفی تویی

بنیانگذار نهضتِ کرببلا تویی

 

با زهرِ همسرت جگرت ریخته به هم

زهرا کجاست؟ مویِ سرت ریخته به هم

تصویرهایِ چشم ترت ریخته به هم

خانه دوباره در نظرت ریخته به هم

 

بیرون بریز خون جگر های خود حسن

کمتر به پیش خواهرِ خود دست و پا بزن

 

خونین دهن ز کرببلا حرف می‌زنی

از ماجرایِ رأس جدا حرف می‌زنی

از نیزه‌هایِ بی سر و پا حرف می‌زنی

از لشگری بدون حیا حرف می‌زنی

 

گرچه بناتِ فاطمه در تاب و در تبند

شکر خدا محارمِ تو دورِ زینبند

 

دستِ حرام زاده به معجر نمی‌خورد

ضربِ لگد به پهلویِ دختر نمی‌خورد

آتش زبانه‌اش به مویِ سر نمی‌خورد

با ناسزا به زینب تو، بر نمی‌خورد

 

خون جگر اگر چه به لب‌هایِ تو نشست

آهسته جان بده که ابالفضل زنده است

 

در کربلا سپاهِ حرامی چه می‌کنند

با چشمِ خیره خواهرِ تو دوره می‌کنند

پوشیۀ زنان حرم پاره می‌کنند

زنها و دختران همه آواره می‌کنند

 

زینب پس از حسین گرفتار می‌شود

آواره بین کوچه و بازار می‌شود

شکر خدا محارمِ تو دورِ زینبند

هرکس که بر کریم پناهنده می‌شود

دلمرده هم اگر برسد زنده می‌شود

آنقدر می‌دهند که شرمنده می‌شود

آیا به روز حشر سرافکنده می‌شود

 

واللهِ اعتقاد من این است تا ابد

زین خانه ناامید گدایی نمی‌رود

 

وقتی به گریه طینت من رنگ و بو گرفت

این چهرۀ سیاه کمی شستشو گرفت

کم کم تمام زندگی‌ام بوی او گرفت

این گونه بود بی سر و پا آبرو گرفت

 

از آن به بعد خانۀ دلدار شد دلم

تا آمدم به خویش گرفتار شد دلم

 

امشب حسن حسن نکنم شب نمی‌شود

بی یا حسن تجلی یارب نمی‌شود

زلفی که باد خورده مرتب نمی شود

هرکس به هم نریخت مقرب نمی‌شود

 

آتش زده هوای وصالت به جان من

یا ایها الکریم و یا ایها الحسن

 

مارا خدا کنارِ کریمان بزرگ کرد

ریزه خورِ دیارِ کریمان بزرگ کرد

آنقدر در جوارِ کریمان بزرگ کرد

انگار از تبارِ کریمان بزرگ کرد

 

عمری به دستگیری‌ات اقرار کرده‌ایم

ما اعتماد بر کرم یار کرده‌ایم

 

عمری سبو زجام کرم می‌زنم حسن

نقش تو را به چشم ترم می‌زنم حسن

سربند سبز رویِ سرم می‌زنم حسن

با نام تو به سینه حرم می‌زنم حسن

 

باید مدینه محشر کبری به پا کنیم

بالای قبر تو حرمی را بنا کنیم

 

از راه دور دست تمنا گرفته‌ایم

عمری است در حریم تو مأوا گرفته‌ایم

دستان خویش سوی تو بالا گرفته‌ایم

هرچه گرفته‌ایم ز زهرا گرفته‌ایم

 

بیهوده نیست آبروی رفته می‌خَرَند

فرزندها ز مادرشان ارث می‌برند

 

زلفت رها کنی همه بی خانه می‌شویم

ابرو نشان دهی همه دیوانه می‌شویم

ماخاک بوس گوشۀ میخانه می‌شویم

گِرد تو پرکشیده و پروانه می‌شویم

 

در آسمان چشم سیاهت هوایی‌ام

شکر خدا ز روز ازل مجتبایی‌ام

 

چشمان من به سوی درِ بستۀ بقیع

بُغضی است در گلویِ درِ بستۀ بقیع

سر می‌نَهیم رویِ درِ بستۀ بقیع

گریه شده وضویِ درِ بستۀ بقیع

 

ای کاش پرچمی سرِ این قبر می‌زدیم

با گریه پرچمی سرِ این قبر می‌زدیم

 

قربان آن جگر که چهل سال پاره بود

زخمی از آن شکستگی گوشواره بود

در کوچه‌ها فقط پیِ یک راهِ چاره بود

با ماه رفته بود و عصایِ ستاره بود

 

چون کوچه تنگ بود کسی در برابرش

بگذاشت، پا به چادر و رد شد ز مادرش

 

در کوچه مادرت به عصا احتیاج داشت

چشمش ندید، راهنما احتیاج داشت

پهلو شکسته ضربه کجا احتیاج داشت

سیلی که خورد،  ضربۀ پا احتیاج داشت؟

 

لعنت بر آنکه با لگدش بارِ او شکست

با دستِ بسته شخصیت یار او شکست

 

از آن به بعد خنده به لب‌ها حرام شد

تو هفت ساله بودی و عمرت تمام شد

در شهر، آلِ فاطمه بی احترام شد

توهینِ بر علی همه جا لفظِ عام شد

 

دیدی کسی که حرمت صدیقه را شکست

بر منبر پیمبر و جایِ علی نشست

 

آهسته‌تر قدم بزن ای مردِ کوچه‌ها

بشکن سکوتِ بی کسی و سردِ کوچه‌ها

مویت سپید کرده دگر دردِ کوچه‌ها

یادت نرفته خندۀ نامردِ کوچه‌ها

 

دیدی ز مالیات مغیره معاف شد

اینها سپاسِ شدت ضربِ غلاف شد

 

لعنت به هرکسی که تو را  بد صدا زده

زخمِ زبان به سینۀ درد آشنا زده

صبر تو طعنه بر همۀ انبیا زده

صلحِ تو ریشۀ همۀ فتنه را زده

 

آری چکیدۀ علی و مصطفی تویی

بنیانگذار نهضتِ کرببلا تویی

 

با زهرِ همسرت جگرت ریخته به هم

زهرا کجاست؟ مویِ سرت ریخته به هم

تصویرهایِ چشم ترت ریخته به هم

خانه دوباره در نظرت ریخته به هم

 

بیرون بریز خون جگر های خود حسن

کمتر به پیش خواهرِ خود دست و پا بزن

 

خونین دهن ز کرببلا حرف می‌زنی

از ماجرایِ رأس جدا حرف می‌زنی

از نیزه‌هایِ بی سر و پا حرف می‌زنی

از لشگری بدون حیا حرف می‌زنی

 

گرچه بناتِ فاطمه در تاب و در تبند

شکر خدا محارمِ تو دورِ زینبند

 

دستِ حرام زاده به معجر نمی‌خورد

ضربِ لگد به پهلویِ دختر نمی‌خورد

آتش زبانه‌اش به مویِ سر نمی‌خورد

با ناسزا به زینب تو، بر نمی‌خورد

 

خون جگر اگر چه به لب‌هایِ تو نشست

آهسته جان بده که ابالفضل زنده است

 

در کربلا سپاهِ حرامی چه می‌کنند

با چشمِ خیره خواهرِ تو دوره می‌کنند

پوشیۀ زنان حرم پاره می‌کنند

زنها و دختران همه آواره می‌کنند

 

زینب پس از حسین گرفتار می‌شود

آواره بین کوچه و بازار می‌شود

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×