مشخصات شعر

در سینۀ تو روضۀ گودال مانده است

 

در این بهار چهره دم از گل نمی‌زنیم

با نغمۀ تو خنده به بلبل نمی‌زنیم

 

معراج می‌رویم چو شبنم نه مثل رود

یعنی قدم به خاک تنزل نمی‌زنیم

 

خود می‌شویم آینه‌ای از جنون خود

دیگر سری به باب تفاعل نمی‌زنیم

 

تدبیر عقل روز جنون را چه می‌کند؟

تکیه به سمت کهنۀ این پل نمی‌زنیم

 

بستیم چشم خود ز تماشای عالمی

دیگر به روی آینه هم زل نمی‌زنیم

 

از پا نشسته‌ایم ز مستی، ببخش اگر

بر دامن تو دست توسل نمی‌زنیم

 

دریا کرانه‌ای ز دل بیکران توست

هر جا دلی شکسته همان جمکران توست

 

روزی که آفتاب ظهور تو می‌دمد

از قلّه‌ها طراوت نور تو می‌دمد

 

مست نماز نافلۀ ناز می‌شویم

وقتی اذان صبح ظهور تو می‌دمد

 

با همرهان بگوی که آهسته پا نهند

گل در مسیر سبز عبور تو می‌دمد

 

موسی به دست، نان تجلّی گرفته است

از آتشی که قعر تنور تو می‌دمد

 

پاکان زمین واقعه را ارث می‌برند

این‌ها ز آیه‌های زبور تو می‌دمد

 

با شوق آن که چشم گشایی به انتقام

شمشیر زیر پلک صبور تو می‌دمد

 

با صبح حمله‌ای به شب شوم می‌کنی

شادی به قلب مردم مظلوم می‌کنی

 

ما را به سمت آبی خود رهسپار کن

ای گل به قلب سرد زمستان بهار کن

 

بر دوستان زبان سوی تبلیغ وا نما

بر دشمنان زبانۀ تیغ آشکار کن

 

افطار عاشقان تو دیدار روی توست

شهدی از این رطب به لب روزه‌دار کن

 

ای گلشن بتول چه شد جوشن رسول؟

آبی ز شعله در جگر ذولفقار  کن

 

عیسای روح را ز دمت جان تازه بخش

ایّوب صبر را ز تبت بی قرار  کن

 

قوم لجوج حضرت موسی ستمگرند

این توسن رها شده را راهوار کن

 

همراه تو عنایت غیب است بی گمان

سردار این سپاه شعیب است بی گمان

 

در شرح تو زبان غزل لال مانده است

خورشید تو به روزن غربال مانده است

 

باید به شعر وصف تو حیرت ردیف کرد

وقتی زبان قافیه‌ها لال مانده است

 

قرآن چشم های تو بر دل نزول کرد

تفسیر این خجستۀ انزال مانده است

 

خورشید پشت ابر، بر این پهنه سایه کن

این سیب‌های باغ خدا کال مانده است

 

دل شد مذاب خانۀ آتشفشان زخم

بر چهره‌ها گلایۀ تبخال مانده است

 

برخیز، گاه حمله به سفیانی آمده ست

بشتاب رفع فتنۀ دجّال مانده است

 

در  هق هق  زیارت  ناحیّه  فاش شد

در سینۀ تو روضۀ گودال مانده است

 

یا صاحب الزمان و یا فارس الحجاز

تنها تویی به زخم دل شیعه چاره ساز

 

مادر به انتظار نشسته برای تو

کی می‌رسد ز کعبۀ دل‌ها صدای تو؟

 

گفتی که آرزوی ظهور است در دلت

کی مستجاب می‌شود آخر دعای تو

 

دست نجف تو را ز علی می‌کند طلب

یثرب به ناله خواسته از مجتبای تو

 

تنها به انتقام تو از دیده می‌رود

اشکی که مانده در سحر کربلای تو

 

ای میزبان صحن اباالفضل جلوه‌ای

ما مانده‌ایم و حسرت مهمان سرای تو

 

مشتاق قبله‌ایم و شاخص به دست توست

در سجده‌ایم تربت خالص به دست توست

 

در سینۀ تو روضۀ گودال مانده است

 

در این بهار چهره دم از گل نمی‌زنیم

با نغمۀ تو خنده به بلبل نمی‌زنیم

 

معراج می‌رویم چو شبنم نه مثل رود

یعنی قدم به خاک تنزل نمی‌زنیم

 

خود می‌شویم آینه‌ای از جنون خود

دیگر سری به باب تفاعل نمی‌زنیم

 

تدبیر عقل روز جنون را چه می‌کند؟

تکیه به سمت کهنۀ این پل نمی‌زنیم

 

بستیم چشم خود ز تماشای عالمی

دیگر به روی آینه هم زل نمی‌زنیم

 

از پا نشسته‌ایم ز مستی، ببخش اگر

بر دامن تو دست توسل نمی‌زنیم

 

دریا کرانه‌ای ز دل بیکران توست

هر جا دلی شکسته همان جمکران توست

 

روزی که آفتاب ظهور تو می‌دمد

از قلّه‌ها طراوت نور تو می‌دمد

 

مست نماز نافلۀ ناز می‌شویم

وقتی اذان صبح ظهور تو می‌دمد

 

با همرهان بگوی که آهسته پا نهند

گل در مسیر سبز عبور تو می‌دمد

 

موسی به دست، نان تجلّی گرفته است

از آتشی که قعر تنور تو می‌دمد

 

پاکان زمین واقعه را ارث می‌برند

این‌ها ز آیه‌های زبور تو می‌دمد

 

با شوق آن که چشم گشایی به انتقام

شمشیر زیر پلک صبور تو می‌دمد

 

با صبح حمله‌ای به شب شوم می‌کنی

شادی به قلب مردم مظلوم می‌کنی

 

ما را به سمت آبی خود رهسپار کن

ای گل به قلب سرد زمستان بهار کن

 

بر دوستان زبان سوی تبلیغ وا نما

بر دشمنان زبانۀ تیغ آشکار کن

 

افطار عاشقان تو دیدار روی توست

شهدی از این رطب به لب روزه‌دار کن

 

ای گلشن بتول چه شد جوشن رسول؟

آبی ز شعله در جگر ذولفقار  کن

 

عیسای روح را ز دمت جان تازه بخش

ایّوب صبر را ز تبت بی قرار  کن

 

قوم لجوج حضرت موسی ستمگرند

این توسن رها شده را راهوار کن

 

همراه تو عنایت غیب است بی گمان

سردار این سپاه شعیب است بی گمان

 

در شرح تو زبان غزل لال مانده است

خورشید تو به روزن غربال مانده است

 

باید به شعر وصف تو حیرت ردیف کرد

وقتی زبان قافیه‌ها لال مانده است

 

قرآن چشم های تو بر دل نزول کرد

تفسیر این خجستۀ انزال مانده است

 

خورشید پشت ابر، بر این پهنه سایه کن

این سیب‌های باغ خدا کال مانده است

 

دل شد مذاب خانۀ آتشفشان زخم

بر چهره‌ها گلایۀ تبخال مانده است

 

برخیز، گاه حمله به سفیانی آمده ست

بشتاب رفع فتنۀ دجّال مانده است

 

در  هق هق  زیارت  ناحیّه  فاش شد

در سینۀ تو روضۀ گودال مانده است

 

یا صاحب الزمان و یا فارس الحجاز

تنها تویی به زخم دل شیعه چاره ساز

 

مادر به انتظار نشسته برای تو

کی می‌رسد ز کعبۀ دل‌ها صدای تو؟

 

گفتی که آرزوی ظهور است در دلت

کی مستجاب می‌شود آخر دعای تو

 

دست نجف تو را ز علی می‌کند طلب

یثرب به ناله خواسته از مجتبای تو

 

تنها به انتقام تو از دیده می‌رود

اشکی که مانده در سحر کربلای تو

 

ای میزبان صحن اباالفضل جلوه‌ای

ما مانده‌ایم و حسرت مهمان سرای تو

 

مشتاق قبله‌ایم و شاخص به دست توست

در سجده‌ایم تربت خالص به دست توست

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×