دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تا فاطمیه دست دلم را رها مکن

اندازۀ دوماه عزا غم گرفته‌ام

چشمم گواه این دل ماتم گرفته‌ام

 

پیراهن سیاه تنم را شب فراق

بر سینه‌ام نهاده و محکم گرفته‌ام

 

می‌سوزم و هوای دلم دشت کربلاست

 

بر آه آهِ من جگر سخت خاره سوخت

بر وای وای من دل سنگ ستاره سوخت

 

همچمون کبوتران ز عطش بال می‌زنم

لب تشنه‌ام، دلم، جگر پاره پاره سوخت

 

یک عمر خواندی از غم آقای تشنه لب

خورشید سر زد از سحرت أیها الغریب

از سمت چشم‌های ترت أیها الغریب

 

تو ابر رحمتی که به هر گوشه سر زدی

باران گرفت دور و برت أیها الغریب

نمانده چاره که آتش به استخوان افتاد

امان نداد مرا این غم و به جان افتاد

میان سینه‌ام این درد بی امان افتاد

 

به راه روی زمین می‌نشینم و خیزم

نمانده چاره که آتش به استخوان افتاد

 

چنان به سینۀ خود چنگ می زنم از آه

که شعله بر پر و بال کبوتران افتاد

درون حجره به یاد حسین می‌سوزم

عبا به پایم اگر گیر می‌کند، غم نیست

اگر به کوچه زمین می‌خورم، دمادم نیست

 

میان کوچه فقط یک نفر زمین خورده

به غیر مادرمان این چنین در عالم نیست

مگر بار دیگر محّرم شده

چه کس زد شراره به بال وپرش

عبا را کشیده به روی سرش

 

دلش مثل شمعی شده مشتعل

گهی دست خود را بگیرد به دل

به دست شما هست انگشتری

تو آن هفتمین قبلۀ باوری

امام پس از موسی جعفری

 

تو در امتداد علی نازلی

تو رودی و دنبالۀ کوثری

روضۀ عصر دهم در نظرش معلوم است

 

آسمان است و خسوف قمرش معلوم است

غربت بی حد او از سفرش معلوم است

 

کوله بار سفر آخرتش را بسته

از مناجات و نماز سحرش معلوم است

 

موی آشفته و اوضاع به هم ریخته‌اش

با عبایی که کشیده به سرش معلوم است

الغرض یک حرف دارم با تو آن هم کربلاست

یک سلام از ما جواب از سمت مرقد با شما

فطرس نامه‌بر تهران به مشهد با شما

 

باز هم میل زیارت کرده‌ایم از راه دور

نیّت از ما، قصد از ما، رفت و آمد با شما

 

ما کبوترهای بی‌بالیم اما آمدیم

لذت پرواز در اطراف گنبد با شما

از کربلا تا طوس

تنها تو می‌­فهمی غمِ غربت چشیدن را

وادی به وادی بر زمین، دامن کشیدن را

 

حتماً دلت بهتر خبر دارد دمِ رفتن

با چشم‌­های خیره حالِ دل بریدن را

 

گفتند: خاکِ طوس بوی کربلا دارد

یاد تو آوردند فصلِ سیب چیدن را

کربلای رضا

سر آن سر که افتد به پای رضا دل آن دل که دارد هوای رضا رضای خدا گر طلب می‌کنی دلا! رو طلب کن رضای رضا

خون حسین در رگ و در ریشۀ من است

باید به قد عرش خدا قابلم کنند

شاید به خاک پای شما نازلم کنند

 

دل می‌کَنَم از آنکه دل از تو بریده است

دل می‌دهم به دست تو تا بی دلم کنند

 

امشب کمیت شعرم اگر لنگ می‌زند

فردا به لطف چشم شما دعبلم کنند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×