دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
به خون دیدۀ عطشان کربلا، برگرد

امین حضرت یکتا! چرا نمی‌آیی؟

چراغ دیدۀ زهرا! چرا نمی‌آیی؟

 

پیمبر است که با گریه هر سحر گوید

الا سلالۀ طاها! چرا نمی‌آیی؟

 

مرهم لطف کن

بر دل بی‌درد ما غم لطف کن

زخم دل را باز مرهم لطف کن

 

بر کویر چشم‌های خشک ما

چشمه‌ای مانند زمزم لطف کن

 

لیلۀ قربانی

سیدی! کن نظر این بی‌سر و سامانی من

گریه‌دار است ز بس شام پریشانی من

 

آخر از عشق تو کارم به سرِ دار کشید

به تماشا بنشین لیلۀ قربانی من

 

بدون اشک غمت، باغ دیده پژمرده است

جهان من که جدا از تو جانم افسرده است

شبی صدا نزنم یا حسین، دلم مرده است

 

قسم به عشق که جانم به گریه محتاج است

بدون اشک غمت، باغ دیده پژمرده است

 

روسفید اشک

شادم از اینکه باز مرا غم نجات داد

دل را زلال گریه و ماتم نجات داد

 

یکسال معصیت کمرم را هلال کرد

آخر مرا هلال محرم نجات داد

 

رنگ ماتم

باید به محله رنگ ماتم بزنم

بر سر در خانه، چوب پرچم بزنم

 

ایام غم و سیاه‌پوشان شماست

بگذار سیاهی محرم بزنم

 

اشک ریز غروب گودالم

بوی اسپند کرده مدهوشم

دارم آقا سیاه می‌‌پوشم

 

اشک ریز غروب گودالم

از همین ابتدای چاووشم

 

آنقدر بد دیدم که در باور نیاید

وقتی نفس از سینه بالاتر نیاید

جز هق‌هق از این مرد غمگین بر نیاید

 

خیلی برای آبرویم بد شد اینجا

آنقدر بد دیدم که در باور نیاید

 

دل نامه‌بر

می‌درد داغ تو هر لحظه گریبان مرا

کاش خاموش کنی سینۀ سوزان مرا

 

خنده کردند در این شهر، همین که گفتم:

برسانید به او حال پریشان مرا

 

مردم بی عاطفه

نامه دادم که بیا، سخت پشیمانم من

از همه رانده شدم، بی سر و سامانم من

 

بسته رویم همه درها شده، در حالی که

بین این مردم بی عاطفه مهمانم من

 

دل‌شوره‌های آفتاب

این قافله هر چه شتابش بیشتر شد

دل‌شوره‌های آفتابش بیشتر شد

 

جای تمام نخل‌ها، لشگر درآمد

با هر قدم یعنی سرابش بیشتر شد

 

دخترت را ببر که خسته شده

آمدی با سر آمدی، چه کنم؟

بین تشت زر آمدی، چه کنم؟

 

هر دو دستم شکسته، اما تو

با دو چشم تر آمدی؟ چه کنم؟

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×