دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سجاده‌اش بر غربت او گریه کرده

از بار داغش پشت پیغمبر شکسته

تنهاترین سردار بی لشگر، شکسته

 

سجاده‌اش بر غربت او گریه کرده

پای غریبی‌اش دل منبر شکسته

 

مثل زینب، بلند گریه کنیم

باید امشب بلند گریه کنیم

مثل زینب، بلند گریه کنیم

 

که مرتب بلند گریه کنیم

سوخت از تب، بلندگریه کنیم

 

جملۀ آخر

در پیش من آتش مزن بال و پرت را

خونین مکن جان پدر چشم ترت را

 

فردا همینکه جمع کردی بسترم را

آماده کن کم‌کم عزیزم بسترت را

 

همه گفتند که جان‌ها همه قربان حسین

بنویسید مرا: بی سر و سامان حسن

بنویسید: منم تشنۀ احسان حسن

 

حسن در حسنِ حسن، عشق حسن، جان حسن

دل عشاق شکار است به پیکان حسن

 

خون گریه‌

بس کن عزیز تا سحر بیدار، بس کن

کشتی مرا از گریۀ بسیار، بس کن

 

ای چند شب بیدار مانده، آب رفتی

ای چند شب گریان من، این بار بس کن

 

لباس مشکی من یادگاری زهراست

اگرچه گریه نمودم دو ماه با غمتان

مرا ببخش نمردم پس از محرمتان

 

لباس مشکی من یادگاری زهراست

چگونه دل کنم از آن؟ چگونه از غمتان؟

 

مرغ بهشت

در موقع سپر شدنش محسن

کامل نگشته بود تنش محسن

 

زهرا به خانه بود و سپر می‌شد

هر دفعه موقع زدنش محسن

 

خاطرۀ گریه‌آور

ز درد بال و پری زد، ولی پرش افتاد

 میان کوچه عبای مطهرش افتاد

 

دوباره کوچۀ باریک و سنگ‌های زمین

مواظب است نیافتد، که آخرش افتاد

 

جگر آتشین

خون بر لبش نشست، عرق بر جبین نشست

پنجاه و چند مرتبه آقا زمین نشست

 

پنجاه مرتبه به زمین خورد و ایستاد

از بس که زهر بر جگرش آتشین نشست

 

کنج خرابه هم چقدر یاد مادر است

هیزم رسید و آتشی از در بلند شد

ای وای من که نالۀ مادر بلند شد

 

مأمور شد به صبر علی، از سکوت او

سوء استفاده کرد ستمگر، بلند شد

 

دوباره از غم کرب و بلا پریشان شد

دو دست بر کمرش، مثل مادرش زهرا

شکست بال و پرش، مثل مادرش زهرا

گریست چشم ترش، مثل مادرش زهرا

ندید دور و برش، مثل مادرش زهرا

 

تشنۀ دیدار

دست ما نیست اگر دست به دامان توییم

فاطمه خواسته که بی سر و سامان توییم

 

تا ببینیم کمی از وجنات نبوی

تشنۀ دیدن رخسار درخشان توییم

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×