دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بر پیکر ارباب، گوئیا کفن دوخت

ابری رسید و پیکرت را بر بدن دوخت

بر پیکر ارباب گوئیا کفن دوخت

 

تیری رسید و جسم عبدالله را هم

بر پیکر ارباب، جای پیرهن دوخت

 

جلوۀ حُسن ازل

بنویسید غزل افتاده

جلوۀ حُسن ازل افتاده

 

بنویسید که از عرش خدا

سیزده ظرف عسل افتاده

 

عسل از کنج لبش ریخت

باد وقتی که برآن حلقۀ گیسو افتاد

سنگ باران شد و میدان به هیاهو افتاد

 

سنگ احساس ندارد که یتیمی سخت است

سنگ آنقدر به او خورد که از رو افتاد

 

از عسل شیرین‌تر لحظۀ آرامش توست

قد کشیدی چقدر مرد شدی در سختی

مرد آن است که غالب بشود بر سختی

 

از عسل شیرین‌تر لحظۀ آرامش توست

شادی از اینکه رسیده‌ست به آخر سختی

 

رفتن عبدالله بن الحسن (ع) در میدان خدمت عم بزرگوار

باز می‌خواهم سری پر شور و شر

تا بنالم همچو مرغان سحر

 

طبع لیلی را دگر مجنون کنم

از غم دل، دیده را جیحون کنم

 

اذن گرفتن قاسم بن الحسن از عم بزرگوار

 

باز می‌خواهم دلی در رنج و غم

تا زنم بر کوی عاشقان قدم

 

پرده بردارم ز روی عاشقان

افکنم بر دیدۀ بیگانگان

 

هفت بند نی (بند پنجم)

 

پاشید تا خدا به زمین دانه‌های سرخ

رویید از نگاه تو پروانه‌های سرخ

 

نام تو از تصوّر اسطوره‌ها گذشت

آن سو تر از توهمُّ افسانه‌های سرخ

 

شیرین‌تر از عسل

ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی

ریحانۀ بهشتی باغ نبوتی

ای جلو کرده حسن تو چون گوهر از صدف

‌ای یادگار سبزترین گوهر شرف

ماه زیبای کفن پوش

لاله سرخی و از خون خودت، تر شده‌ای

بی سبب نیست که اینگونه معطر شده‌ای

دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی

راستی باغی از آلالۀ پرپر شده‌ای

آخرین زائر چشمان عمو

چشم‌هایی که پر از باران بود

تشنگی را به عمو می‌بخشید

باغبان، کوچک، اما یک باغ

لالۀ سرخ به او می‌بخشید

عطر مدینه

قاسم که تنش ز زخم‌ها پُر شده بود

 خالى ز خودىّ و از خدا پُر شده بود

 

زهرا به زیارتش مگر می‌آمد

 کز عطر مدینه کربلا پُر شده بود

 

گل مجتبى

 

این پیک خدا بُوَد، جوابش بدهید

 ماه است، پناه ز آفتابش بدهید

 

اى سنگ‌دلان کوفه و شام و عراق!

 قاسم گل مجتبى است، آبش بدهید

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×