دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مصیبت ورود

 

چون تازه شد مصیبتشان از ورود شام

از شهر شام، خاست عیان، رستخیز عام

 

ناکرده فرق، آل علی را ز مشرکان

افتاده اهل شهر، در اندیشه‌های خام

 

گنج معارف

 

چون شام، اهل‌بیت نبی را مقام شد

صبح امید زینب غم‌دیده، شام شد

 

گنج معارف ازلی بوده آن گروه

نبْوَد عجب خرابه‌ی‌‌شان گر مقام شد

رسوایی یزید

 

بگفت زینب غم‌دیده، با دلی غمناک:

«گرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک»[i]

 

به دوستیّ تو سوگند! صبر پیشه کنم

«هزار دشمنم ار می‌کنند، قصد هلاک»

فریاد از تو

 

اى یزید! این همه بیداد مکن، داد از تو!

 کس ندیده است چو ما این همه بیداد از تو

 

در جهان، خانه‌ی ظلم و ستمت ویران باد!

 ز آن که ویران شده بس خانه‌ی آباد از تو

جواب کوبنده

زینب آن جلوه‌ی شکیبایی

روح دانایی و توانایی

 

منطقش منطق متین علی

خطبه‌اش خطبه‌های زهرایی

 

بار عام

 

آسمان‌ها را نخواهد شد ز یاد

مجلس مُستنکر ابن زیاد

 

مجلسی ترتیب، آن بدنام داد

وندر آن بنْشسته، بار عام داد

تخت عاج

تا سر شه، تشت زر مأوا گرفت

کار عشق و عاشقی بالا گرفت

 

یا رب! او را خود چه شوری بُد به سر؟

گاه بُد در دیر و گاهی تشت زر

 

 

با آل علی

 

باز آمد در نظر، بزمی پلید

وه! چه بزمی؟ بزم مِیْشوم یزید

 

بود مست باده‌ی کبر و غرور

خوانْد «آل‌الله» را اندر حضور

بوجهل ثانی

در ورود عترت شاه شهید

مجلسی آراست خصم دین، یزید

 

مجلسی در وی، صلای خاص و عام

شامیان در آن نموده ازدحام

 

از تبار نور

من چراغ بزم‌گاه وحدتم

من فروغ مشعل حرّیّتم

 

آفتابی شد به ابر خون، نهان

من شفق‌آسا کنم نورش، عیان

 

یمین و یسار

قصّه‌ای دارم بسی پُر‌انقلاب

از سر بُبریده و شام خراب

 

آن شنید‌ستم که اندر کربلا

شد سر سلطان مظلومان، جدا

 

ماتم اسلام

 

دور گردون بس که دشمن‌کام شد

ماتم اسلام، عید عام شد

 

شد چو در شام، اختران برج دین

آسمان گفتی فروشُد بر زمین

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×