دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خلوص نیّت

گوش کن، این داستان غم‌فزا

از حسین و کعبه و دشت بلا

 

دوش کردم از خردمندی سؤال

نکته‌ای را تا بگوید شرح حال

 

 

یمین و یسار

قصّه‌ای دارم بسی پُر‌انقلاب

از سر بُبریده و شام خراب

 

آن شنید‌ستم که اندر کربلا

شد سر سلطان مظلومان، جدا

 

بید لرزان

 

بود مسلم با دو نور دیدگان

حسب دعوت، میهمان کوفیان

 

چون بدانستند آن قوم ظلال

خون مهمان را به کیش خود حلال

شوق دیدار

چار فرزند امام مجتبی

بود هم‌راه شهید کربلا

 

طفلی از آن چار، عبدالله بود

طعنه‌زن رخسار او بر ماه بود

 

کحل بصر

ای خون حق! که دشت بلا گشته جای تو

جز خالق تو، کس نبُوَد خون‌بهای تو

 

کرّوبیان ز عرش، به صد شوق آمدند

شاید کنند کُحل بصر، خاک پای تو

 

توسّل

 

چون که شد گلزار شاه دین خزان         مانْد بر جا غنچه‌ای زآن گلستان

 

کهربایی رنگش از تاب عطش         بود از سوز عطش در حال غش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×