دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
وسعت صحرا

خواهم اگر به آن قد و بالا ببینمت باید تو را به وسعت صحرا ببینمت تکه به تکه جسم تو را جمع کردم و می چینمت به روی عبا تا ببینمت

بهانه

سلام کرد و نشان داد جای سلسله را

چه بی مقدمه آغاز می‌کند گله را

 

نه از سنان و نه از شمر گفت نه خولی

بهانه کرد فقط طعنه‌های حرمله را

 

برات کربلا

بر سینۀ خود می‌فشارم زانوی غم را

وقتی که بی تو باز می‌بینم محرم را

 

صاحب عزا با دست‌های خویش کوبیدی

بر روی دیوار کدامین خانه پرچم را

دلیر کوچک

کوچک‌ترین دلیر پس از شیرخواره بود

طفلی که در سپهر شجاعت ستاره بود

 

هرچند که اجازۀ جنگاوری نداشت

آماده باش، منتظر یک اشاره بود

اشک دوا

 

آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت

آخری نیست بر این گریۀ بی پایانت

 

آب می‌‌بینی و طفل و گل و سقا و جوان

بیشتر می‌‌شود انگار غم پنهانت

 

دیار شیدایی

کنون که بال زدم در دیار شیدایی

مسلم است برایم تو نیز اینجایی

 

چه کربلاست که وقتی خداست زائر آن

تو در معیت اجداد خویش می‌آیی

جا نماندم

حالا که دیگر جا نماندم اربعین را

می‌بوسم از جان جای جای این زمین را

 

این خاک که این روزها بوسیده در راه

صحن کف پاهای یاری نازنین را

زائران حرم جد تو را می‌بخشند

قبل از آنکه بنویسند جزای همه را

می‌سپارند به تو قدر و قضای همه را

 

شب قدر است ولی قدر نمی‌دانیمت

که تو باید بدهی اجر و سزای همه را

 

ساده‌ترین راه

اگر یتیم و فقیر و اسیر آمده‌ایم به آستانۀ نعم الامیر آمده‌ایم دوباره با سبد دست‌های خالی‌مان به شوق آن کرم دستگیر آمده‌ایم

تا فاطمیه دست دلم را رها مکن

اندازۀ دوماه عزا غم گرفته‌ام

چشمم گواه این دل ماتم گرفته‌ام

 

پیراهن سیاه تنم را شب فراق

بر سینه‌ام نهاده و محکم گرفته‌ام

 

اربعین

بگیر جان مرا بر همین تراب حسین


که جان بگیرم از این لطف بی­حساب حسین


نه نای ماندن دارم نه پای برگشتن


مخواه اینکه بمانم در این عذاب حسین

به مناسبت شهادت مسلم بن عقیل (ع)
پذیرایی آتش و سنگ

دلم شور می‌زد که از دور دیدم

دو پیغام سرخ از بیابان رسیدند

سوارانی از کوفه و غصه‌هایش

که پیغمبر روضۀ یک شهیدند

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×