دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عیدی

 

یا محول دل من رنگ جلا می‌خواهد مس جان می‌دهد و شمش طلا می‌خواهد خلق از دست شما عیدی خود می‌طلبند باز این بنده‌تان کرببلا می‌خواهد

 

آرزو

در لیله الرغائب محتاج نور عینیم

عمری است خانه زاد ارباب عالمینیم

 

گفتند اگر که حاجت دارید وقتش آمد

گفتیم بی قرار شش گوشۀ حسینیم

 

دریای وصف

باید غزل با یاد رویش پا بگیرد هر مصرعى با عشق او معنا بگیرد

 

در محفل شعر قشنگ چشم‌هایش هر شاعرى باید بیاید جا بگیرد

بانوی روضه‌خوان

این بانوی روضه‌خوان دلش پر شرر است از مرحمت همسر خود با خبر است

 شاید که دم مرگ ببیند او را تا لحظۀ ارتحال دو چشمش به در است

غمخوار زینب

ز جا برخیز ای غمخوار زینب

که رفت از دست چشم تار زینب

 

نمی‌دانی که در راه اسارت

چه آمد بر سرم، سالار زینب

 

زهرای سه ساله

پس از پژمردن یک باغ لاله

شده کار دل من آه و ناله

 

بگیر این نیمه جانم را ولیکن

نپرس از حال زهرای سه ساله

سالار زینب

بکش دستی به قلب زار زینب

مدد کن بر دل خونبار زینب

 

به امدادم بیا سالار قلبم 

که افتاده گره در کار زینب

نور چشمان

اگر چه نور چشمان ترش رفت

به دریا زد یل آب آورش، رفت

 

دلش خوش بود تا آن لحظه‌ای که

سوی مقتل، غریب مادرش رفت

 

ترس از غم طوفان بلا بی معنی است

هر چند که غرق سوز و آه و دردیم

شب‌ها پی موج روضه‌ها می‌گردیم

 

ترس از غم طوفان بلا بی معنی است

چون رو به سفینه النجات آوردیم

 

دلیل شیدایی

شد عشق شما دلیل شیدایی من

یک قطرۀ اشک کل دارایی من

 

ای کاش بیایی و مرا دریابی

تاریکی قبر و اوج تنهایی من

 

بال زخمی

بعد از پدرم رو به حرم آوردند

صد زخم روى بال و پرم آوردند

 

ای کاش که می شد به پدر می‌گفتم

با رفتن او چه بر سرم آوردند

 

ساقی خسته

محبوب حسین، ساقی خستۀ او

محراب دعا ابروی پیوستۀ او

 

می‌ماند علی میان گهواره، اگر

می‌داد مدد بازوی بشکستۀ او

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×