دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آیات ابراهیم

به منبر می‌رود دریا، به سویش گام بردارید

هلا! اسلام را از چشمۀ اسلام بردارید

 

مبادا از قلم‌ها جا بیفتد واژه‌ای، اینک

که بر منبر قدح کج کرده ساقی جام بردارید

 

ماه، در کسوت سقا به میان آمده است

مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند

 

گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت

حسن ختام

نه تنها در وداع تو جدا شد جان من از من که می‌آمد صدای ناله‌های پنج تن از من

 

از آنجایی که وابسته است جان من به جان تو جدا کردند سر از تو، جدا کردند تن از من

میان معرکه هم زخم، هم جان باختن از تو میان خیمه‌ها هم سوختن، هم ساختن از من

نفهمیند یاسین را

رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد

 

دگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاک دمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد

نو سرودۀ سید حمیدرضا برقعی

مادر مرا گرفت در آغوشش، در کنج زیر پله هراسان بود در خانۀ کدام یک از اقوام، این دفعه بمبِ سرزده مهمان بود

 

گرمای بی ملاحظۀ بادم، ناراحت از گلایۀ شمشادم جمع تضاد، زندۀ مردادم، در من شروع، نقطۀ پایان بود

 

نوسروده‌ای تقدیم به قمر بنی هاشم (ع)

نه در توصیف شاعر‌ها، نه در آواز عشاقی تو افزون تر از اندیشه، فراوان تر از اغراقی

 

وفاداری و شیدایی، علمداری و سقایی ندارند این صفت‌ها جز تو دیگر هیچ مصداقی

عمق این مرثیه را اشک و علم می‌دانند

بست روی سر، عمّامۀ پیغمبر را رفت تا بلکه پشیمان بکند لشگر را

من به مهمانی‌تان سوی شما آمده‌ام یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمده‌ام

ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟ پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم

بدون عشق...

هرچند وصف عشق تو اندازه‌ای نداشت جز عاشقی، غزل سخن تازه‌ای نداشت ما هم تراز عشق ندیدیم واژه‌ای از بس بلند بود و هم اندازه‌ای نداشت  

سامرایی شده‌ام...

یازده بار جهان گوشۀ زندان کم نیست کنج زندان بلا گریۀ باران کم نیست

 

سامرایی شده‌ام، راه گدایی بلدم لقمه نانی بده، از دست شما نان کم نیست

 

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

تار و پود همه افلاک، نخ معجر توست

 گفتم از کوه بگویم، قدمم می‌لرزد

از تو دم می‌زنم اما قلمم می‌لرزد

 

هیبت نام تو یک عمر تکانم داده ست

رسم مردانگی‌ات راه نشانم داده ست

شعر ناتمام...

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست مست مدام شیشه می در بغل شکست

یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست

شعر حمیدرضا برقعی به مناسبت ولادت حضرت معصومه (س)
همسایه

همسایه، سایه‌ات به سرم مستدام باد

لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

 

وقتی انیس لحظۀ تنهایی‌ام تویی

تنها دلیل اینکه من اینجایی‌ام تویی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×