دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گرفتار

من به خون لبت ای دوست گرفتار شدم

حال سجاد تو را دیدم و بیمار شدم

 

در حسینیۀ ارباب شبی خوابم برد

صبح، پشت در یک میکده بیدار شدم

 

محشر بر نی

 

چیست این؟ حرمت اولاد پیمبر برنی  

همه غربت سی سالۀ حیدر، بر نی

چیست این کوچ غریبانۀ یک قافله مرد؟  

آخرین هجرت یک دسته کبوتر، بر نی

 

گندم ری

 

می‌سوخت خاک و آب، فقط استعاره بود

در آسمانِ مشک که غرق‌ ستاره بود

 

اشکی نمانده بود که نذر عطش کند

ورنه فرات، منتظر یک اشاره بود،

 

نوکر

من نوکرم به خدمت ارباب دلخوشم

نوکر نبوده‌ای که بدانی چه می‌کشم[1]

 

هر کس به عشق هیئت تو کرده خدمتی

من کفش جفت می‌کنم و مست و سرخوشم

منطق تاریخ

علّت رحلت ارباب کهنسال اینجاست

پیِ گودال مگردید که گودال اینجاست

 

علقمه منطق تاریخ به هم می‌ریزد

روضه‌ی خنجر و گودال از امسال اینجاست

 

بوسۀ تیر

صحبت از داغ تو بابا جگری می‌خواهد

لب خشک از عطش و چشم تری می‌خواهد

 

آمدی باز سوی خیمه و با خود گفتم

نوجوانی است که مهر پدری می‌خواهد

طاووس خیمه

«هر چند پیر و خسته‌دل و ناتوان شدم»

هر گه نظر به روی تو کردم جوان شدم

 

طاووس خیمه پیش پدر راه می‌روی؟

گفتی اذان و مست من از این اذان شدم

بیشتر زدند

تا لاله‌گون شود کفنم بیشتر زدند

از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند

 

قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود

گفتم که زاده‌ی حسَنم بیشتر زدند

دل‌تنگی

گاهی دلم برای پدر تنگ می‌شود

دلگیر از این زمانه‌ی نیرنگ می‌شود

 

اینجا کسی یتیم‌نوازی نمی‌کند

اینجا نصیب صورتمان چنگ می‌شود

نوکر هیئت زاد

کاش تا خیمه‌ی سبزت برسد فریادم

«من از آن روز که در بند توام آزادم»

 

عاشقم دست خودم نیست بگو تا چه کنم

دل به یک یوسف گم‌گشته‌ی زیبا دادم

آشنا

دیدم به خواب آن آشنا دارد می‌آید

دیدم که بر درم دوا دارد می‌آید

 

دیدم که با شال عزا و چشم گریان

مولایمان صاحب عزا دارد می‌آید

مشک جان

غم، از دیار غم‌زده، عزم سفر نداشت

شد آسمان، یتیم که دیگر قمر نداشت

 

این سو درون خیمۀ سیراب از عطش

خواهر ز حال و روز برادر، خبر نداشت

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×