دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
زخم انگشت‌ها

 

هم‌بازیانم نیستند، امشب کنار بسترم

قاسم، عمو عبّاس، عبد‌الله، داداش اکبرم

 

یادت می‌آید من چقدر، آسوده می‌خوابیدم؟ آن

شب‌ها که می‌خندید در گهواره‌ی خود، اصغرم

 

یک کاروان خسته به دیدارت آمده است

دستی بکش به موی پریشان ابرها

ای تشنگیت حسرت پنهان ابرها

 

در آن غروب تشنه، زلال نگاه تو

آبی نزد به آتش دامان ابرها

 

حالا هنوز موقع مغرب به یاد تو

جاری است خون ز چاک گریبان ابرها

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×