دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
احرام گریه

 

فصل اشک و سوز و و آه از پردۀ دل می‌شود

باز چشمانم به رنگ سرخ مایل می‌شود

 

باز هم روح الامین مرثیه خوانی می‌کند

کاف و هاء و یا و عین و صاد نازل می‌شود

کشور اشک

آیات زخمت یک به یک تفسیر دارد

هر زخم چندین روضه در تقدیر دارد

 

مثل حبیب این روضه‌‌ها را دوست دارم

یعنی عزادارت مراد و پیر دارد

گریۀ بدون صدا

 

آهش میان هلهله‌‌ها ناپدید شد

از گریۀ بدون صدا ناامید شد

 

دیگر بلند نام تو را می‌زند صدا

او نوحه خواند و خالق طرحی جدید شد

مرثیۀ شهر شام

 

بگو که مرثیۀ شهر شام را چه کنم؟ نگاه هرزۀ مشتی عوام را چه کنم؟

 

گرفتم این که نگفتم از آن طناب سیاه گذشتن از وسط ازدحام را چه کنم؟

 

السلام علی الراس المرفوع

سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند نبی و فاطمه و بوتراب را گریاند

 

صدای مویۀ زلفش که دست باد افتاد چقدر حضرت ختمی مآب را گریاند

 

در خاطرش مانده شلوغی‌های گودال

زخمی زهری بود و بر غم مبتلا بود زهر جگرسوزی که بر دردش دوا بود پنجاه سال عمر او با درد بگذشت پنجاه سال، او روضه‌دار کوچه‌ها بود

گریه سپاه او شد

بغضش شکست، زخم دلش بی حساب شد سجاده‌اش معطر با اشک ناب شد

او سید البکاء حسینیۀ خداست گریه سپاه او شد و پا در رکاب شد

من هم به جای حضرت زهرا گریستم

من در بقیع ناله زدم یا گریستم باران شدم برای شما تا گریستم

مادر صدام کردی و شرمنده‌ات شدم بودم کنیز و پای تو آقا، گریستم

مادر باب الحوائج دارد از دریا گله

غصه‌‌ها بر روی پیشانیش چین انداخته گریه‌‌ها از پای او را اینچنین انداخته مادری کرده برای بچه‌های فاطمه خویش را پای امیرالمومنین انداخته

 

دو شمعدان

گرفته‌اند اجازه دم اذان با هم بنا شده که فدایش کنند جان با هم

 

میان معرکه چون ذوالفقار می‌مانند اگر یکی بشوند این دو نوجوان با هم

دویده‌ام که ذبیح گلوی تو باشم

دمی که جان ز تن محتضر جدا بشود

همان دم است که دلبر ز بر جدا بشود

 

خودت بگو که شدی مجتبای این صحرا

بگو چگونه پسر از پدر جدا بشود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×