دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مرگ هفتاد و دو ققنوس

آدما میگن که ققنوس

وقتی‌که آتیش میگیره

میون شعله‌ها از نو

جون میگیره نمی­‌میره

کوتاه سروده
تا لحظۀ آخر

آن دسته که تا لحظۀ آخر ماندند

مردان همه در مرامشان درماندند

 

از بس ز اهالی زمین سر بودند

سردار شدند، چونکه بی سر ماندند

ماه ی‌ها

اسیر موج‌های سرکش تقدیر, ماهی‌ها

و می‌میرند! شایدزود, شاید دیر, ماهی‌ها

 

گروهی سایۀ امن خدا برنعش اقیانوس

گروهی در فریب فتنۀ تزویرماهی‌ها

کوتاه سروده
تا کور شود...

لب بر لب حادثه، رها از تردید

سرسبزتر از قدیم‌ها می‌خندید

 

می‌گفت که سرخ پرزدن دیدنی است

تا کور شود هر آنکه نتواند دید

کوتاه سروده
عمارت ری

آن سوی کسی عمارت ری می‌خواست

افسوس! به جز عذاب خود کی می‌خواست؟

 

این سوی ولی خدای رحمان و رحیم

هجده سر سرخ مانده بر نی می‌خواست

مستی تمامی ندارد...

 مستی تمامی ندارد، حتی اگر تاک افتاد

حتی اگرساقی مست، خود نیزعطشناک افتاد

 

آزاده حُرّی که یک عمر زندانی تیرگی بود

بال وپرش را تکان داد، آزاد شد پاک افتاد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×