دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
چیدن مهتاب

پر قنداقه را در خون کشیدند

ز دستان سحر، مهتاب چیدند

 

دل  آهن  به حال آن گلو سوخت

که با تیر سه شعبه، سر بریدند

شبنم

به روی برگ گل، شبنم نشسته

به سوگ تشنه‌ای، زمزم نشسته

 

به روی حنجر ششماهه با تیر

سه تا بوسه کنار هم نشسته

فرجام

فرجام دل پریش را می‌دانست

خونخواری زخم نیش را می‌دانست

 

همسایۀ نخل‌ها که شد، فهمیدند

او قصۀ مرگ خویش را می‌دانست

نوحه‌ی باران

 

بشْنو از نی، نینوای «العطش»

سوختم در خیمه‌های «العطش»

 

شعر اشک از چشم مردم ریخته

«شیعتی مَهما شَرِبتم» ریخته

بام زحل

 

ترکیب آفتاب و عطش تا اجل رسید

ترجیع ناله‌ها، به گلوی غزل رسید

 

پیغمبر است این که عمامه به سر گذاشت

از آسمان گرفته قمر را بغل رسید

سال‌شصت و یک

 

روییدن هلال که کم‌کم شروع شد

در نبض واژه‌ها، تپش غم شروع شد

 

بغض زمان شکست و دل آسمان گرفت

اشک زمین ز چشمۀ زمزم شروع شد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×