دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نامه بنوشتند

 

نامه بنْوشتند تا در کوفه، مهمانش کنند

یا بر او بندند آب و منع از نانش کنند

 

نامه بنْوشتند بر آن کعبه کآرندش نماز

یا صلات‌ جمعه جمع آیند و قربانش کنند

غریب صحرای بلا

 

ای شهیدی که جدا سر ز قفا شد ز تنت!

وی غریبی که به صحرای بلا، شد وطنت!

 

ننمود از غم خود، ناله به دوران، ایّوب

یاد می‌کرد دمی گر غم و رنج و مِحَنت

محشر دیگر

کاش می‌بود مرا بر تن خونین، سر دیگر!

تا به راه تو جدا می‌شدی از خنجر دیگر

 

کاش از بهر سر نیزه و زیر سُم مرکب

بود از بهر حسین، صد سر و صد پیکر دیگر!

 

جنّت وصل

نیست، ای دوست! به دل، جز تو تمنّای دگر

سر شوریده ندارد، سر سودای دگر

 

بهر جولان به سر نیزه و زیر سُم اسب

سر دیگر به بدن خواهم و اعضای دگر

 

کعبۀ مقصود

باشد به سوی کعبۀ مقصود، روی ما

کآن‌ ‌جا برآید، آن‌ چه بُوَد آرزوی ما

 

ما را خیال یک سر مو نیست، غیر دوست

بر حال ما گواه بُوَد مو‌به‌موی ما

 

 

لیله‌الاسرا

 

چون شب جان‌سوز عاشورا رسید

                        عاشقان را «لیله‌الاسرا» رسید

 

سربه‌سر، سرمست از صهبای عشق

                        جملگی مستغرق دریای عشق

وعدۀ دیدار

روان به جانب میدان، علیّ‌ اکبر شد

جهان به دیدۀ لیلا ز شب سیه‌تر شد

 

چو بر شد از افق خیمه هم‌چو بدر منیر

جهان ز پرتو رخسار او، منوّر شد

 

داغ پسر

 

داغی که حسین از غم اکبر به جگر داشت

جز خالق اکبر ز دل او که خبر داشت؟

 

تا آن دم آخر که بریدند سرش را

او دیده‌ی حسرت به ‌سوی جسم پسر داشت

به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویش

گذار ساعتی ای شمر بدمَنِش به منش کز آب دیده کنم چاره زخم‌های تنش

 

بده اجازه برم سویِ سایۀ پیکر او که آفتاب نسوزد جراحت بدنش

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×