کرب و بلا: از حضور کاروان اهل‌بیت (ع) در شهر شام چهار روز می‌گذشت. حضرت علی بن الحسین (ع) و حضرت زینب کبری (س) در مسجد و کاخ یزید خطبه‌های شیوایی در معرفی خاندان رسول خدا به‌ویژه علی (ع) و حادثه کربلا بیان فرمودند. پس از این خطبه‌ها و افشاگری‌ها برای مردم شام که بر اثر تبلیغات شدید رسانه‌ای، کاملا در فضای مسموم دشمنی با علی و اولاد ایشان قرار داشتند، ورق ماجرا به نفع اهل‌بیت (ع) برگشت.

 

یزید برای کم کردن فشار افکار عمومی به بانوان و خاندان حسین بن علی (ع) اجازه داد بر آن حضرت عزاداری کنند. حضرت زینب (س) نیز به مدت هفت روز بر مصیبت عظیم سیدالشهد (ع) اقامه عزا کرد و زنان شامی نیز که با شخصیت شهدا و کاروانیان آشنا شده بودند، در آن مجلس حاضر می‌شدند. آنقدر این مراسم اثرگذار بود که هر لحظه امکان داشت مردم به قصر یزید بریزند و او را به قتل برسانند. یزید از وحشت این اتفاق، دستور داد مجلس عزا تعطیل شود و بعد از آن به هر نحوی تلاش می‌کرد ابن زیاد را متهم اصلی این ماجرا معرفی کند.

 

پیراهنی که نزد زهرای مرضیه به امانت مانده است

حضرت سکینه بنت الحسین (ع) نقل می‌کند: چهارمین روز بود که از اقامت‌مان در شام می‌گذشت که خواب دیدم گویی پنج هودج از نور به سمت من می‌آیند. بر هر شتر پیرمردی نشسته بود و فرشتگان گرد آنها را گرفته بودند و خادمی با آنها راه می‌رفت.

شتران می‌گذشتند و خادم به طرف من آمد و گفت: «سکینه جد تو بر تو سلام می‌رساند.

گفتم سلام بر او باد! ای فرستاده رسول خدا تو کیستی؟ گفت خادمی از بهشت.

گفتم این پیرمردان شترسوار کیستند: گفت: آدم صفوه الله، ابراهیم خلیل الله، موسی کلیم الله و چهارم عیسی روح الله.

گفتم: آنکه دست بر محاسن دارد و افتان و خیزان است کیست؟ گفت جد تو رسول خدا.

گفتم: به کجا خواهند رفت: گفت سوی پدرت حسین. روی به طرف او کرده و دویدم تا آنچه ستمکاران پس از وی با ما کردند با او بگویم.

در این میان پنج کجاوه از نور دیدم که می‌آیند و در هر یک زنی بود. گفتم این زنان کیستند: گفت: حوراء ام البشر، آسیه، مریم دختر عمران و خدیجه دختر خویلد و آن پنجمی که دستان خود بر سر نهاده و نالان است، جده‌ی تو فاطمه است، دختر محمد (ص) و مادر پدرت.

 

گفتم به خدا سوگند خود را به او می‌رسانم و آنچه بر ما رو داشتند به ایشان می‌گویم. به طرف او دویده و خود را به او رساندم، در مقابلش ایستادم و با گریه به آن حضرت گفتم: مادرجان! به خدا سوگند حرمت ما را شکستند و جمع ما را پراکنده ساختند. مادرجان! به خدا قسم حریم ما را مباح دانستند. مادرجان! به خدا قسم پدرم حسین را کشتند.

 

پس از آن به من فرمود: سکینه جان ادامه نده و چیزی مگو که بند دلم را پاره کردی و جگرم را سوختی، این پیراهن پدرت حسین است که آن را از خود جدا نمی‌کنم تا آنکه با خداوند ملاقات کنم.

 

 

______________________________________________________________________

پی‌نوشت‌ها:

1- لهوف سید بن طاووس با ترجمه محمدلک علی‌آبادی، حوادث پس از شهادت، صص 172-169

2- گزیده‌ای از گفتار حجت‌الاسلام ناصر رفیعی

3- کتاب آه، بازخوانی مقتل حسین بن علی (ع) با ویرایش یاسین حجازی، صص 535-533