اختصاصی کرب و بلا؛ سیدمهدی شجاعی در کتاب « پدر،عشق، پسر» در قالب داستانی کوتاه با موجه دانستن غیبت لیلا؛ مادر گرامی حضرت علی اکبر (ع) در کربلا، او را خطاب قرار داده و ماجرای رزم و شهادت فرزند برومندش را برای وی روایت می‌کند.

روایت شجاعی از واقعه شهادت حضرت علی اکبر (ع) در این کتاب اما شکلی غیرمتعارف و به جرأت می‌توان گفت فانتزی دارد، چرا که بازگویی این روایت اینبار نه از جانب شخصی خاص، بلکه از زبان عقاب؛ اسب حضرت علی اکبر (ع) برای مادرش بازگو می‌شود.

 

گویی در این کتاب نگارنده حیوانات را نیز ذی‌شعور فرض کرده و قدرت ناطقه برای آنها قائل شده است، تا ماجرایی را که شاید بارها شنیده‌ایم، اما اینبار چون از زبان یک حیوان است برای مخاطب جذابیت بیشتری داشته باشد.

 

این شیوه در ادبیات و به ویژه ادبیات تمثیلی و استعاری از دیرباز مرسوم بوده است. همچنانکه در «کلیله و دمنه» نیز شاهد نقل روایات جاری در مناسبات انسانی، در دنیای حیوانات و با توجه به خصوصیات و ویژگی‌های عرفی هر کدام از آنها هستیم، هر چند که اینجا اسب متکلم وحده است و در روایتی یک طرفه برای شخصی که در کربلا حضور نداشته آنچه را که روی داده است را روایت می‌کند.

 

اگر از نظر فرم روایی خواسته باشیم این کتاب را با آثار دیگر مقایسه بکنیم بی‌تردید نخستین اثر ادبی که به ذهن متبادر می‌شود «داش آکل» صادق هدایت است؛ آنجا که پس از مرگ داش آکل؛ دختری که به ظاهر معشوقه او نیز بوده است، از زبان طوطی که هم دل و هم راز داش آکل بوده پی به داستان علاقه‌مندی یکسویه او نسبت به خودش می‌برد و اینجا نیز اسب راوی همه آن چیزی است که در غیاب مادر بر سر پسرش آمده است.

 

همانطور که گفته شد این روایت، یک روایت نمادین و فانتزی است که شجاعی فارغ از همه مقاتل موجود و البته با رجوع مکرر به آنها و موثق‌ترینشان، اینبار آنچه را که در مقتل علی اکبر(ع) رخ داده است، برای جذابیت بیشتر از زبان یک اسب بازگو می‌کند؛ درست مانند اثر مشابه دیگری البته در قالب متفاوت ادبی، یعنی نمایشنامه‌‌ای که محمدرضا رحمانیان؛ نویسنده و کارگردان تئاتر با نام «اسب‌ها» واقعه کربلا و به ویژه عصر عاشورا را از زبان اسب‌هایی روایت کرده که به دستور عمرسعد بر اجساد مطهر شهدای کربلا تاختند.

 

اما درباره کتاب «پدر، عشق، پسر» باید گفت که این اثر ادبی در فصولی ده‌گانه که هر بخش عنوان مجلس برای آن گذاشته شده است، روایت می‌شود که در ادامه به برشی از کتاب اشاره می شود که ادبیاتی آهنگین و تغزلی نیز دارد:

«و... اما حسین (ع)، نزدیک‌ترین، محبوب‌ترین و دوست داشتنی‌ترین هدیه را برای معاشقه با خدا برگزیده بود. شاید اندیشیده بود که خوبتر‌هایش را اول فدای معشوق کند و شاید این کلام علی اکبر (ع) دلش را آتش زده بود که: «یا ابه لا ابقانی الله بعدک طرفه عین.» «پدر جان! خدا پس از تو مرا به قدر چشم به هم زدنی زنده نگذارد. پدر جان! دنیای من آنی پس از تو دوام نیاورد. چشمهای من، جهان را پس از تو نبیند»

چه خوب شد که نبودی لیلا!

کدام جان می‌توانست در مقابل این مناسبات عاشقانه دوام بیاورد؟ تو می‌خواستی کربلا باشی که چه کنی؟ که برای علی اکبر (ع) مادری کنی؟ که زبان بگیری؟ گریبان چاک دهی؟ که سینه بکوبی؟ که صورت بخراشی؟ که وقت رفتن از مهر مادری سرشارش کنی؟ که قدم‌هایش را به اشک چشم بشویی؟

 

پی‌نوشت:

1 و 2 الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج4، ص88.