به گزارش کرب و بلا، همه ساله و هم زمان با فرا رسیدن ایام محرم و شهادت سید و سالار شهیدان، عبارتی معروف که همچون شعار و یا یک ندای حماسی است را منقوش بر روی پارچه‌های سیاه و کتیبه‌های عزاداری می‌بینیم که معنای فارسی آن «فرمانده من حسین (ع) است و چه خوب فرماندهی» می‌شود.

 

اما باید دید که منشأ این عبارت کیست و کجاست و برخی از منابع تاریخی و از همه مشهورتر کتاب «ابصارالعین فی انصارالحسین (ع)» تألیف محمد بن طاهر سماوی،«اسلم بن عمرو ترکی قزوینی» تنها شهید ایرانی دشت کربلا را صاحب این رجز می‌داند، شهیدی که نام او در زمره 72 شهید کربلا نیز آورده شده است و کامل کننده این عبارت، جمله دیگری است به این شرح:«سُرورُ فُؤادَ البَشیرِ النَّذیر».

 

البته خوارزمی در «مقتل‌الحسین»، علامه مجلسی در «بحارالانوار» و عبدالله بحرانی در «العوالم»، بخش دیگری از رجزی معروف را نیز به این شخص نسبت داده‌اند که به شرح زیر است:

 

الْبَحرُ مِنْ طَعنی وَضَربی یَصْطَلی/ وَالْجوُّ مِنْ سَهمی وَنَبلی یَمْتلی‌

اذا حِسامی فِی یَمینی یَنْجَلی/ یَنشَقُّ قَلْبُ الْحاسِدِ المُبَجَّلِ

که معنی‌اش این می‌شود که : «دریا از ضربت نیزه و شمشیرم می‌‌جوشد و آسمان از تیرم پر می‌‌شود. آنگاه که تیغ در کفم آشکار شود؛ قلب حسود متکبر شکافته می‌‌شود.»

 

اما «اسلم بن عمر ترکی قزوینی» کیست؟ در اصل غلامی بوده است که توسط امام حسن‌(ع) خریداری و توسط امام حسین(ع) آزاد شده اما اسلم تا پایان عمر به امام حسین(ع) وفادار می‌ماند که ذکر نام او در منابع معتبری همچون «مناقب» ابن شهرآشوب و «اعیان الشیعه» سیدمحسن امین و همچنین «ناسخ التواریخ»از محمدتقی لسان‌الملک سپهر آمده است و این میان ابن شهرآشوب در حقیقت او را غلام حر بن یزید ریاحی می داند که در جریان تحول حر و توبه و پیوستن او به کاروان امام حسین (ع) او نیز به ایشان پیوسته و به درجه رفیع شهادت نائل می‌آید.(1)

 

اسلم پس از مبارزه‌‌ای شجاعانه و کشتن شماری از سپاه کوفیان، سرانجام بر اثر فراوانی جراحات بر زمین افتاد و با اندک توانی که در بدن داشت، به سوی امام حسین (ع) اشاره می کند. سیدالشهدا (ع) دست در گردنش انداخته و صورت بر صورت او می گذارد. آخرین جمله ای که اسلم بر زبان می‌آورد این است: «مثل من، سعادتمند کیست که فرزند رسول خدا (ص) صورتش را بر صورتم نهاده است.(2)

 

پی نوشت:

1ـ مناقب آل ابی ‌طالب، ابن شهرآشوب، ج3، ص253

2ـ تنقیح المقال فی علم الرجال، عبدالله مامقانی، ج9، ص327