به گزارش کرب و بلا، عمر فرزند یکی از صحابیون برجسته حضرت محمد (ص) یعنی سعد ابی‌وقاص بود؛ کسی که تعلق به قبیله بنی زهره داشت؛ قبیله‌ای که آمنه مادر حضرت محمد (ص) نیز از همان قبیله بود و لذا سعد ابی‌وقاص همواره مورد احترام شخص رسول خدا بود.

 

سعد ابی‌وقاص را به دلیل دلاورمردی و شجاعتی که از خود نشان داد به ویژه در جنگ اعراب با ایران به عنوان سردار قادسیه لقب دادند؛ عمر فرزند چنین پدری بود که به گفته طبری در زمان فتح عراق به فرماندهی سعد ابی‌وقاص، او نوجوانی بود که به همراه پدرش در این جنگ شرکت کرده و از طرف وی مأمور به فتح رأس‌العین نیز شده بود. (1)

 

در جریان جنگ صفین و در انتهای آن که با خدعه عمروعاص و معاویه، سرنوشت جنگ و البته امر خلافت به حکمیت سپرده شد و این واقعه در «دومه‌الجندل» روی داد و طی آن ابوموسی اشعری به نمایندگی از سوی حضرت علی (ع) امر خلافت را با نیرنگ عمروعاص به معاویه و خاندان اموی تسلیم کرد، عمر پس از مشاهده اختلافاتی که میان سران سپاه امام علی (ع) روی داد، پدرش را به پاس سال‌ها وفاداری و همراهی با حضرت محمد (ص) و امام علی (ع) و محبوبیتی که داشت تشویق کرد که ادعای خلافت کند اما او نپذیرفت. (2)

 

سال 51 هجری و در جریان قلع و قمع دوستداران و محبان علی (ع) که بیشتر از سوی زیاد بن ابیه صورت می‌گرفت، عمر سعد به همراه شمر و تنی چند تن دیگر علیه حجر بن عدی؛ از یاران و محبان راستین امیرالمؤمنین (ع) شهادت دادند که این گواهی بهانه‌ای شد تا معاویه، حجر و یارانش را در مکانی به نام «مرج عذراء» به شهادت برساند. (3)

 

روایات تاریخی دال بر این مدعاست که از همان ابتدا، عمرسعد با ورود به دستگاه اموی بنا بر آنچه که تصور می‌کرد مصالحش در این دستگاه تأمین می‌شود به خوش خدمتی به بنی‌امیه اهتمام ورزید به شکلی که نقل است هنگامی که حسین بن علی (ع) به علت خودداری از بیعت با یزید از مدینه مهاجرت کرد و به مکه پناه برد، او که در آن زمان رئیس حجاج بیت الله الحرام بود، چون استقبال حجاج را از ورود امام حسین (ع) مشاهده می کند فوراً نامه ای به یزید نوشته و او را از میزان محبوبیت حسین بن علی (ع) در نزد مردم مکه مطلع می‌سازد. (4)

 

این امر تا به آنجا پیش می‌رود که در جریان ورود مسلم بن عقیل به کوفه از جانب امام حسین (ع)، او به همراه برخی از اشراف کوفه به یزید نامه می‌نویسد که اگر می‌خواهد کوفه از دستش خارج نشود نعمان بن بشیر را از ولایت کوفه برکنار سازد. البته کار به همین‌جا ختم نشد و با دستگیری مسلم و احضار او در دارالاماره کوفه که اینبار عبیدالله بن زیاد والی آن بود، مسلم که مرگ خود را حتمی می‌دید، به عمر بن سعد وصیت کرد که نه تنها عمر وصیت او را محفوظ نداشت بلکه آن را برای عبیدالله نیز بازگو کرد.(5)

 

ثمره این خدمات مزدورانه عمر سعد به دستگاه اموی، وعده امارت ری به او بود مشروط بر اینکه با 4 هزار سپاهی که در اختیارش قرار داده می‌شود به سرکوب شورش دیلمیان اقدام نماید و در همین اثنا که او عزم سفر داشت خبر رسید که باید به مقابله با امام حسین (ع) که راه کوفه را در پیش گرفته است، تغییر مسیر دهد که مُلک ری مشروط به این مأموریت جدید است.(6)

 

زمان ورود عمر سعد به همراه 4 هزار سپاهی همراهش به کربلا که پیشتر کاروان امام حسین (ع) توسط حر بن یزید ریاحی به آنجا هدایت شده بودند را سوم محرم سال 61 هجری عنوان کرده‌اند که به محض ورود عمر، قره بن قیس حنظلی را به نزد امام فرستاد تا علت آمدن ایشان را به عراق بداند که اما در جواب گفته بودند: مردم کوفه مرا دعوت کرده‌اند و اگر اکنون نمی‌خواهند بازمی‌گردم. عمر در این مورد با نوشتن نامه‌ای به عبیدالله کسب تکلیف کرد که البته با تحریکاتی که شمر انجام داد که عمر نباید این مقدار با حسین بن علی (ع) با نرمش رفتار کند، عبیدالله در جواب نامه وی نوشت که یا با حسین (ع) بجنگ و یا فرماندهی سپاه کوفه را به شمر واگذار کن و عمر که همچنان سودای امارت بر ری را داشت جنگ با حسین (ع) را پذیرفت.(7)

 

نخستین اقدام برای تحت فشار گذاشتن کاروان امام حسین (ع) از جانب عمر، بستن شریعه فرات بود که این امر با 500 جنگاور که حائل میان آب و کاروان امام حسین (ع) شدند به فرماندهی شخصی به نام عمرو بن حجاج در روز هفتم محرم به انجام رسید.(8)

 

براساس آنچه که در برخی مقاتل عنوان شده است در چندین نوبت امام حسین (ع) سعی در منصرف کردن عمرسعد از جنگ داشتند و در نوبت آخر عمر سعد توجیهی از این باب آورد که اگر با تو قتال نکنم خانه‌ام را خراب کرده و اموالم را از من می‌گیرند و امام حسین (ع) در جواب فرمودند که من بهتر از همه آنها را به تو می‌دهم که عمر سعد ساکت شده و جوابی نداد و وقتی که ناامید از ارشاد عمر سعد شدند، در هنگام ترک محلی که با عمر مشغول گفتگو بودند، فرمودند: خدا به زودی تو را در بسترت بکشد و در روز قیامت نیامرزد. امید دارم از گندم عراق جز اندکی نخوری و عمر سعد نیز در جواب گفت: اگر گندم نباشد، جو خواهد بود. (9)

 

عصر روز تاسوعا، عمر سعد سوار بر اسب شد و به سپاهیان خود گفت: «ای لشکریان خدا! سوار شوید که شما را بشارت باد به بهشت.» سپاه کوفه آماده جنگ شد. وقتی امام حسین (ع) از قصد آنان آگاه شد، درخواست کرد آن شب را برای عبادت به او مهلت دهند. عمر سعد  نیز پس از مشورت با فرماندهان سپاه خود، پذیرفت.(10)

 

آغازگر جنگ نیز عمر بود و او تیری به سوی لشکر امام حسین (ع) پرتاب کرد و گفت: شاهد باشید که من نخستین کسی بودم که تیر پرتاب کردم. (11) او پس از واقعه عاشورا قساوت را به منتهی درجه خود نیز رساند و وقتی امام حسین (ع) به شدت زخمی شد و بر زمین افتاد، عمر سعد با اسب خود نزدیک آمد و بالای سر آن حضرت ایستاد و به سپاهیانش گفت: کار او را تمام کنید و سر از بدنش جدا سازید. (12) و پس از شهادت امام حسین(ع) و یارانش دستور داد که بر بدن آنان اسب بتازانند. (13)

 

در مورد کشته شدن عمرسعد نیز که به دستور مختار ابوعبید ثقفی صورت گرفت، قول مشهور آن است که ابتدا مختار، ابن سعد را به شفاعت عبدالله ابن جَعده بن هُبیره مخزومی امان داد زیرا خواهر مختار یا به قولی دختر مختار همسر عمر بن سعد بود (14) اما پس از اعتراض محمد بن حنفیه به مختار، وی به یکی از فرماندهان سپاه خویش دستور داد تا ابن سعد را در خانه‌اش دستگیر کرده سر از تنش جدا کند که این اتفاق 9 ربیع‌الاول سال 66 هجری افتاد. (15)

 

پی نوشت

1ـ تاریخ طبری، ج5، ص34

2ـ تاریخ طبری، ج5، ص67

3ـ تاریخ طبری، ج5، ص269، 272-276

4ـ خوارزمی، مقتل‌الحسین، ج1، ص190

5ـ الاخبارالطوال، دینوری، ص241

6ـ انساب الاشراف، بلاذری، ج3، ص176-177

7ـ الارشاد، شیخ مفید،ص434-439

8ـ تاریخ طبری، ج3، ص312

9ـ خوارزمی، مقتل‌الحسین، ج1، ص245

10ـ تاریخ طبری، ج5، ص416-417

11ـ تاریخ طبری، ج5، ص429

12ـ الفتوح، ابن اعثم، ص911

13ـ انساب الاشراف، بلاذری، ج3، ص204

14ـ مقتل‌الحسین، خوارزمی، ج2، ص220

15ـ عقدالفرید، ابن عبدربه، ج4، ص404-405