به گزارش کرب و بلا، رسول دادخواه خیابانی معروف به «رسول تُرک» در اسفند سال 1284 شمسی در محله‌ای از محلات شهر تبریز به دنیا آمد. مادر و پدر او مذهبی و شیفته امام حسین (ع) بودند اما این امر موجب نشد تا رسول به ویژه در سالهای جوانی به راه خلاف کشیده نشود  و پس از مراجعتش به تهران در میان اهالی این شهر او به فردی لاابالی و خلافکار شهره می‌شود.

 

در وصف او چنین آمده است: وی یکی از قلدرهای شرور بود که حتی با مأموران کلانتری‌های تهران نیز به طور جدی درافتاده و نزاع می‌کرد اما با همه این‌ها، تنها صفت نیکو و پسندیده «رسول تُرک» علاقه او به شرکت در مجالس امام حسین(ع) بود.

 

همچنین درباره حضور او در محالف حسینی در مکتوبات فرهنگ عامه آمده است: قبل از اینکه بخواهد به سوی مجلس روضه حسین بن علی(ع) حرکت کند، ابتدا دهانش را در زیر شیر آب می گرفت و به خیال خود قبل از ورود به مجلس امام حسین(ع) دهانش را می‌شست تا به سبب خوردن مسکرات ، نجس نباشد و با دهان پاک وارد مجلس فرزند حضرت زهرا(س) شود.

 

در یکی از شب های محرم که طبق معمول «رسول ترک» برای شرکت در مجلس عزای امام حسین(ع) به یکی از هیئت‌های اطراف بازار تهران می‌رود، دقایقی از حضور او در آن مجلس نمی گذرد که چند نفر از اعضای اصلی آن هیئت دور رسول حلقه می‌زنند و یکی از آن‌ها با ناراحتی و خشم از رسول می خواهد که مجلس روضه را ترک کند و او را از هیئت بیرون می کنند.

 

او که به قلدری مشهور است علی‌رغم تصور حاضران مجلس، بدون هیچ اعتراض و نزاعی هیئت را ترک می‌کند چراکه با همه‌ خصلت‌های ناپسندش، از پدر و مادر آموخته که نباید حرمت مجلس امام حسین(ع) شکسته شود اما نیمه‌های همان شب، آن مردی که رسول را از مجلس عزای امام حسین(ع) رانده بود، به در خانه‌اش  رفته و به محض دیدن او، رسول را در آغوش گرفته و بلند بلند گریه می کند و پس از معذرت خواهی و دلجویی فراوان از رسول عاجزانه درخواست می‌کند تا از فردا شب در مجلس عزاداری هیئت شرکت کند؛ «رسول تُرک» به اصرار و پافشاری از او می‌خواهد تا علت چنین تغییر رفتاری را برای او توضیح دهد و مسئول هیئت ماجرا را چنین بازگو می‌کند: امشب در عالم خواب دیدم که در شبی تاریک در صحرای کربلا هستم، خیمه‌ها و یاران امام حسین (ع) در یک طرف قرار گرفته و یاران و خیمه‌های لشکریان یزید در طرف دیگری هستند. در عالم خواب به سمت خیمه‌های اباعبدالله(ع) رفتم که ناگهان دیدم سگی در حال پاسبانی و نگهبانی از خیمه‌های امام حسین(ع) است؛ آن سگ با حمله‌های جسورانه‌اش اجازه نمی‌داد هیچ غریبه‌ای به خیمه‌های سیدالشهدا (ع) نزدیک شود.

 

وی در تعریف ادامه خوبی که دیده است، گفت: من درحالی که با آن سگ روبرو شدم متوجه مسئله عجیبی شدم، ناگهان متوجه شدم که سر و صورتِ آن سگ، سر و صورت توست؛ در واقع تو در حال نگهبانی و پاسداری از خیمه‌های امام حسین(ع) بودی.

 

گفته شده است «رسول تُرک» بعد از شنیدن این سخن، بلند بلند گریه کرده و گفت: از این لحظه به بعد من سگِ حسینم...خودشان مرا به نگهبانی و پاسبانی از حرمشان قبول کردند. مگر اینطور نیست؟

 

در شرح حال زندگی او آمده است، از آن شب به بعد «رسول تُرک» که همه او را به فسق و فجور می‌شناختند و به خلاف کاری در شهر مشهور شده بود، توبه‌ای نصوح کرده و به مرتبه‌ای رسید که جز سخن اهل بیت(ع) از زبان او جاری نمی شد و بعد از توبه و بازگشت به صراط مستقیم یکی از گریه‌کنان و دلسوختگان عاشورا می‌شود که بسیاری از پیرمردهای هیئت‌های قدیمی تهران با قاطعیت درباره او می گفتند: بعد از او هنوز نظیرش نیامده است.

 

رسول تُرک در نهم دی ماه سال 1339 شمسی، مصادف با رحلت حضرت زینب(س) بر اثر بیماری فوت می‌کند و در رابطه با لحظه وفات او آمده است، در حالت احتضار و آخرین لحظات زندگی‌اش به زبان ترکی و با صدای بلند فریاد می‌زد: «آقام گَلدی...آقام گَلدی....» یعنی آقایم آمد...آقایم آمد و سپس جان به جان آفرین تسلیم کرد.

 

حاضران و رفقای او که در تشییع جنازه او شرکت داشته‌اند در رابطه با مراسم خاکسپاری «رسول تُرک» گفته‌اند در مراسم عزاداری او آن چنان غلغله‌ای به پا شده بود و چنان جمعیتی با گریه و ناله دنبال جنازه او می‌رفتند که کسانی که رسول را نمی‌شناختند گمان کرده بودند که مجتهد و یا مرجع تقلیدی از دنیا رفته است.

 

مقبره‌ این آزادشده ‌راه سیدالشهدا (ع)، هم اکنون در «قبرستان نو» و نزدیک حرم کریمه اهل بیت  حضرت معصومه (س) در شهر قم  قراردارد و عده ‌زیادی برای زیارت مقبره او می روند.

(برگرفته از کتابِ «رسول تُرک، آزاد شده امام حسین(ع)» نوشته  محمدحسن سیف‌اللهی)