کرب و بلا: خواجه نصیر در در واپسین لحظه‌های عمر خود به شاگردانش سفارش می‌کند او را در کاظمین و در جوار مرقد مطهر امام کاظم(ع) و حضرت جواد(ع) دفن کنند و این آیه را بر روی سنگ قبر او حک کنند: «و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید...»

دقت در سیره بزرگان علمی و دننی و آشنایی با نحوه سلوک ایشان راهگشای بسیاری از جویندگان علم و اندیشه است. چه بسیار از مفاخر علمی ایران و جهان که خود را خاکسار درگاه اهل بیت عصمت و طهارت (ع) دانسته اند و بر این اساس سبوکی خاضعانه و متانتی از سر ارادت توام با علم داشته اند.

 

از «آیت الله علوی بروجردی» حکایتی در رابطه با شخصیت معنوی خواجه نصیرالدین طوسی نقل شده است که او علامه بزرگ روزگار خودش بوده است. این عالم بزرگوار به قصد نشر معارف دینی، خود را به دربار «هلاکوخان مغول» نزدیک کرده و به اندک زمانی در درباره این پادشاه نفوذ زیادی می‌کند. با تلاش او و دیگر مبلغان شیعی، با وجود تلاش زیاد مخالفان، افکار شیعه به سرعت رواج پیدا می‌کند. او مقیم بغداد در مرکز حکومت می‌شود و با تمام وجود از دین و آیین اسلام دفاع می‌کند.

خواجه نصیر پس از عمری خدمت و مجاهدت در راه خدا در واپسین لحظه های عمر خود به شاگردانش سفارش می‌کند که او را در کاظمین و در جوار مرقد مطهر امام کاظم(ع) و حضرت جواد(ع) دفن کنند و سفارش می‌کند جمله‌ای که مبنی بر بزرگ داشتن او باشد، بر سنگ قبر نوشته نشود. شاگردان او اصرار می‌کنند تا آیه یا حداقل بیتی از اشعارشان را روی سنگ قبر بنویسند تا آیندگان صاحب قبر را بشناسند. اما خواجه نصیر می‌گوید: «تنها اسم مرا روی سنگ قبر بنویسد زیرا وقتی قبر من در جوار این دو امام است، شایسته نیست جمله‌ای مبنی بر بزرگداشت من روی قبر نوشته شود. اگر هم خواستید چیزی بنویسید، این آیه از سوره مبارکه کهف باشد: «و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید، سگ آنها دو دست بر در آن غار گسترده داشت»1

 

از این دانشمند برجسته و فاخر ایرانی صلواتی دارای 14 بند و در توسل به ذیل عنایات چهارده معصوم(ع) انشا شده و به «دوازده امام خواجه نصیر» شهرت یافته است. وی ذر بندهایی از این صلوات ضمن برشمردن صفات ائمه اطهار از جمله حلم امام حسین (ع) و شجاعت امام حسین (ع)، دعا و آرزوی ظهور منتقم اهل بیت (ع) را بیان می‌کند.2

 

____________________________________________

پی‌نوشت‌ها:

1-محمد لک علی آبادی، دلشدگان: شرح حال و کرامات اؤلیاء الهی، ص. 97.

2- حکیمی، محمدرضا، خورشید مغرب، ص176ـ175.