به گزارش کرب و بلا، سال 72 هجری و در زمان ولایت عبدالملک مروان بر کوفه و غلبه او بر مصعب بن زبیر، سر بریده او را بر طبقی در پیشگاه والی کوفه گذاشتند. پیرمردی؛ عمرواللیثی نام که در نزد عبدالملک بود، به محض ورود سر، خنده‌ای کرد که این امر موجب شد تا والی کوفه برآشفته شود و او را شماتت نماید که مگر سر بریده خنده دارد؟

 

پیرمرد، دلیل این خنده را به زبان شعر برای عبدالملک بازگو کرد که بعدها این ابیات توسط شاعری گمنام با نام آقاصادق تفرشی به شرح زیر ترجمه شد:

نادره پیری ز عرب هوشمند / گفت به عبدالملک از روی پند

زیر همین قبه و این بارگاه / روی همین مسند و این دستگاه

بر سپری چون سپر آسمان / تازه سری بود و از آن خون چکان

سر که هزارش سر و افسر فدا / صاحب دستار رسول خدا

دیدم و دیدم که ز ابن زیاد / دید و چه ها دید؟ که چشمم مباد!

کار به مختار چو چندی فتاد / دستخوشش شد سر ابن زیاد

از پس چندی سر آن خیره‌سر / بُد برِ مختار به روی سپر

باز چو مصعب سر و سردار شد / دستخوش او سر مختار شد

و این سر مصعب بود ای نامدار / تا چه کند با سر تو روزگار

حیف که یک دیده بیدار نیست / هیچ کس از کار خبردار نیست

نه فلک از گردش خود سیر شد  / نه خم این طاق سرازیر شد

مات همینم که درین بند و بست / این چه طلسمی است که نتوان شکست؟

 

اما ماجرا از چه قرار است؟ براساس روایات تاریخی سال 61 هجری و پس از واقعه عاشورا و شهادت امام حسین (ع)، سر مبارک  سیدالشهدا (ع) توسط شمر ملعون درون سپری در همین مکان که عبدالملک مروان نظاره‌گر سر مصعب بود، مقابل عبیدالله بن زیاد قرار گرفت.

 

این اتفاق سال 66 و در جریان قیام مختار ثقفی تکرار شد و این بار ابراهیم بن مالک اشتر، سر عبیدالله را در همین مکان در مقابل مختار قرار داد و البته بعد از  مختار و برچیده شدن بساط قیامش توسط مصعب بن زبیر، سر مختار بود که اینبار  در همین مکان در پیشگاه مصعب قرار می‌گرفت.

 

لازم به توضیح است که ابیات این شاعر ایرانی در کتاب «گنجینه سهیلی» آمده است که البته مرحوم مهدی سهیلی درباره ناشناخته بودن شاعر این ابیات پرسشی را مطرح کرده است و در پاسخ مرحوم محمدابراهیم باستانی پاریزی در کتاب «از پاریز تا پاریس» ضمن اشاره تاریخی به دلیل سروده شدن این شعر، یادی از مترجم و برگردان آن از زبان عربی به فارسی کرده است.