بررسی گزارش‌های تاریخی نشان می‌دهد که ام البنین (س) مادر گرامی حضرت ابوالفضل (ع)، نقش و جایگاهی بسیار متعالی از منظر بزرگان دینی داشته است. مقام معنوی و ایثار و فداکاری و بزرگی ایشان چقدر به اصالت و ریشه نسبی وی وابسته بوده است؟

همان‌گونه که می‌دانید وى فاطمه دختر حزام‌بن‌خالدبن‌ربیعه‌بن‌وحیدبن‌کعب‌بن‌عامربن‌کلاب‌بن‌ربیعه‌بن‌عامربن‌صعصعه‌بن‌معاویه‌بن‌بکر‌بن‌هوازن است. مادر او شمامه از خانواده سهل‌بن‌عامربن‌مالک‌بن‌جعفر‌بن‌کلاب است. تاریخ گواهى مى‌دهد که پدران و دایی‌هاى ام البنین سلام الله علیه در دوران قبل از اسلام جزو دلیران عرب محسوب مى‌شده‌اند و مورخان آنان را به دلیرى و جلادت در هنگام نبرد ستوده‌اند. افزون بر این، آنان علاوه بر شجاعت و قهرمانى، سالار و بزرگ پیشواى قوم خود نیز بوده‌اند، آنچنان که سلاطین زمان در برابرشان سر تسلیم فرود آورده‌اند. اینان همانانند که عقیل به امیرالمؤمنین علیه‌السلام گفت: در میان عرب از پدرانش شجاعتر و قهرمانتر یافت نشود.

امیرالمؤمنین (ع) نیز مقصودش از آن پرس و جو آن بود که زنى را به همسرى خویش برگزیند که زاده دلاوران عرب باشد، چرا که مسلم است سرشت و خصایص اجداد به فرزندان منتقل مى‌شود و فرزندان نیز آن ویژگی‌ها را به نسل‌هاى بعدى منتقل مى‌سازند. بر این اساس است که رسول اکرم صلى الله علیه و آله مى‌فرمایند: دایى به منزله یکى از دو زوج است (یعنى دایى نیز چون پدر و مادر، در صفات و اخلاق طفل مؤثر است) پس براى جایگاه نطفه خود همسرى شایسته برگزینید.

در این جاست که مى‌بینیم در وجود شریف ابوالفضل (ع) دو گونه شجاعت در هم آمیخته است: 1. شجاعت هاشمى و علوى که ارجمندتر و والاتر است و از جانب پدر سرور اوصیا به او رسیده؛ و 2. شجاعت عامرى که از جانب مادرش ام البنین (س) ارث برده است، زیرا که در میان تیره مادریش جدى پیراسته چون عامر‌بن‌مالک‌بن‌جعفر‌بن‌کلاب (جد ثمامه مادر ام البنین) بوده است که به سبب قهرمان سالارى و شجاعتش او را ملا الاءسنه یعنى کسى که سر نیزه‌ها را به بازى مى‌گیرد، مى‌نامیدند. این لقب را نخستین بار حسان در باب او به کار برد، چون دید که یک تنه با شجاعانى که او را احاطه کرده بودند پیکار مى‌کند و لذا گفت: وى سر نیزه‌ها را با دستش به بازى گرفته است. این موارد و موارد بسیار دیگری وجود دارد که همگی بیانگر این است که ام البنین در خانواده‌ای متولد شده و رشد کرده که از اصالت و نسب خانوادگی بزرگی برخوردار بوده است و جالب است که بدانید همین بانوی بزرگ اسلام وقتی وارد خانه امیرالمومنین (ع) می‌شود خود را کنیز فرزندان حضرت زهرا (س) معرفی می‌کند.

ام‌ البنین (س) وارد خانه‌ای شده بود که روزگاری نه چندان دور، فرزند رسول خدا (ص) در آن زندگی کرده بود و اکنون فرزندان بزرگوارش و هدایت‌کنندگان امت اسلامی در آن رشد می‌کردند، در چنین شرایطی، این بانوی بزرگوار مسئولیت بسیار بزرگی را بر عهده داشتند. ام البنین در این مقطع از حیات خود چگونه از عهده این مسئولیت‌های بزرگ برآمد؟

علی (ع) با ام البنین بعد از شهادت حضرت زهرا (س) ازدواج نمود. سالی که ام البنین به همسری امام علی (ع) برگزیده شد به طور دقیق معلوم نیست ولی تاریخ‌نویسان با توجه به اختلاف نظر در سن حضرت عباس (ع) که در زمان شهادت 32 تا 39 ساله نوشته‌اند و میلاد آن حضرت را در سال 24 یا 26 هجری قید کرده‌اند؛ معتقدند ازدواج ام‌ البنین به تحقیق قبل از سال 23 هجری واقع شده است و برخی معتقدند از تاریخ ازدواج فاطمه، ام‌ البنین تا زمان تولد حضرت عباس (ع) 10 سال فاصله شده و اگر این قول درست باشد، تاریخ این ازدواج فرخنده سال 13 یا 16 هجری بوده است. برخی از تاریخ‌نویسان نوشته‌اند ابوالفضل العباس (ع) در جنگ صفین حضور داشته و در آن زمان 15 تا 17 ساله بوده است. اگر این قول درست باشد چون پیکار اصلی صفین در ماه صفر سال 37 هجری اتفاق افتاده، بنابراین تولد آن حضرت در سال ازدواج علی (ع) با ام‌ البنین صحیح به نظر نمی‌رسد و محتمل است سال 12 هجری این وصلت میمون به وقوع پیوسته است. فاطمه کلابیه سراسر نجابت و پاکی و خلوص بود. هنگامی که می‌خواست پا به خانه علی بگذارد گفت تا دختر بزرگ فاطمه (س) اجازه نفرمایند وارد خانه نمی‌شوم، این نهایت ادب او را به خاندان امامت می‌رساند. روز اولی که ام البنین (ع) پا در خانه علی (ع) گذاشت، حسن و حسین (ع) مریض بوده و در بستر افتاده بودند. عروس تازه ابوطالب، به محض آن‌‌که وارد خانه شد، خود را به بالین آن دو عزیز عالم وجود رسانید و هم‌چون مادری مهربان به دلجویی و پرستاری آنان پرداخت و همواره می‌گفت من کنیز فرزندان فاطمه هستم.

فاطمه کلابیه، بعد از گذشت مدت کوتاهی از زندگی مشترک با علی (ع)، به امیرالمؤمنین پیشنهاد کرد که به جای «فاطمه»، که اسم قبلی و اصلی وی بوده، او را ام البنین صدا زند تا فرزندان حضرت زهرا (ع) از ذکر نام اصلی او توسط پدرشان، به یاد مادر خویش، فاطمه زهرا (ع) نیفتند و در نتیجه، خاطرات تلخ گذشته، در ذهن آن‌‌ها تداعی نگردد و رنج بی‌مادری آن‌‌ها را آزار ندهد. حضرت علی (ع) در همسرش، خردى نیرومند، ایمانى استوار، آدابى والا و صفاتى نیکو مشاهده کرد و او را گرامى داشت و از صمیم قلب در حفظ او کوشید.
هنگامی که امام حسین (ع) آهنگ ترک مدینه و تشرف برای حج و به دنبال آنْ هجرت به سوی عراق کرد، ام البنین (ع) به همراهان امام حسین (ع) چنین سفارش می‌‌کرد: «چشم و دل مولایم امام حسین (ع) و فرمان‌بردار او باشید» مورخان می‌نویسند: پس از واقعه کربلا بشیر در مدینه ام البنین را ملاقات می‌کند تا خبر شهادت فرزندانش را به او بدهد. ام البنین پس از دیدن وی که فرستاده امام سجاد (ع) بود می‌گوید:«ای بشیر! از امام حسین (ع) چه خبر داری؟ بشیر گفت: خدا به تو صبر دهد که عباس تو کشته گردید. ام‌ البنین فرمود: از حسین (ع) مرا خبر ده!» بشیر خبر شهادت بقیه فرزندان او را هم اعلام کرد، ولی ام‌ البنین پیوسته از امام حسین (ع) خبر می‌‌گرفت و با صبر و بصیرتی بی نظیر می‌گوید: «یا بشیر اخبرنی عن ابی عبدالله الحسین (ع). اولادی و من تحت الخضراء کلهم فداء لابی عبدالله الحسین» ای بشیر خبر از [امام من] اباعبدالله الحسین بده. فرزندان من و همه آن‌چه زیر این آسمان مینایی است فدای اباعبدالله (ع) باد. چون بشیر خبر شهادت امام حسین (ع) را به آن حضرت داد، صیحه‌‌ای کشید و گفت: قد قَطّعتَ نیاطَ قلبی: ای بشیر! رگ قلبم را پاره کردی و سپس صدا به ناله و شیون بلند کرد. اما فقدان فرزندانش او را متأثر و ناراحت کرده بود، چنانکه وقتی حضرت زینب (س) سپر خونین حضرت عباس را به عنوان یادگاری به ام البنین نشان داد، وی تا آن رادید چنان دلش سوخت که نتوانست تحمل کند و بی هوش بر زمین افتاد.

این بانوی بزرگ اسلام بعد از جریان عاشورا چگونه با این مصیبت بزرگ و از دست دادن فرزندانش کنار می‌آمد؟

در وجود شریف ابوالفضل (ع) دو گونه شجاعت در هم آمیخته است: 1. شجاعت هاشمى و علوى که ارجمندتر و والاتر است و از جانب پدر سرور اوصیا به او رسیده؛ و 2. شجاعت عامرى که از جانب مادرش ام البنین (س) ارث برده است، زیرا که در میان تیره مادریش جدى پیراسته چون عامر‌بن‌مالک‌بن‌جعفر‌بن‌کلاب (جد ثمامه مادر ام البنین) بوده است که به سبب قهرمان سالارى و شجاعتش او را ملا الاءسنه یعنى کسى که سر نیزه‌ها را به بازى مى‌گیرد، مى‌نامیدند.

فرزندان ام البنین – همگى – در زمین کربلا شهید شدند و نسل ام البنین (ع) از طریق عبیدالله‌بن‌قمر بنى‌هاشم بسیار هستند. چون بشیر به فرمان امام زین‌العابدین (ع) وارد مدینه شد تا مردم را از ماجراى کربلا و بازگشت اسراى آل‌الله با خبر سازد در راه ام البنین (س) او را ملاقات کرد و فرمود: اى بشیر، از امام حسین (ع) چه خبر دارى؟ بشیر گفت: اى ام البنین، خداى تعالى ترا صبر دهد که عباس تو کشته گردید. ام البنین (س) فرمود: از حسین (س) مرا خبر ده. بدین‌گونه، بشیر خبر قتل یک یک فرزندانش را به او خبر داد اما ام البنین پیاپى از امام حسین (ع) خبر مى‌گرفت. وى گفت: فرزندان من و آن‌چه در زیر آسمان است، فداى حسینم باد! و چون بشیر خبر قتل آن حضرت را به او داد صیحه‌اى کشید و گفت: اى بشیر، رگ قلبم را پاره کردى ! و صدا به ناله و شیون بلند کرد.

مامقانى گوید: این شدت علاقه، کاشف از بلندى مرتبه او در ایمان و قوت معرفت او به مقام امامت است که شهادت چهار جوان خود را که نظیر ندارند در راه دفاع از امام زمان خویش سهل مى‌شمارد. به نوشته علامه سماوى در ابصارالعین: ام البنین (س) همه روزه به بقیع مى‌رفت و مرثیه مى‌خواند، به نوعى که مروان – با آن قساوت قلب – از ناله و گریه ام البنین (س) به گریه مى‌افتاد و اشک‌هاى خود را با دستمال پاک مى‌کرد. نیز هنگامى که زن‌ها او را با عنوان ام البنین خطاب کرده و به وى تسلیت مى‌داده‌اند این ابیات را سرود:

لا تدعونى و یک ام البنین
تذکرنى بلیوث العرین
کانت بنون لى ادعى بهم
و الیوم اصبحت و لا من بنین
اربعه مثل نسور الربى
قد واصلوا الموت بقطع الوتین
تنازع الخرصان اشلائهم
فکلهم امسوا صریعا طعین
یا لیت شعرى اکما اخبروا
بان عباسا مقطوع الیدین

یعنى اى زنان مدینه، دیگر مرا ام البنین نخوانید و مادر شیران شکارى ندانید، مرا فرزندانى بود که به سبب آن‌ها ام البنینم مى‌گفتند، ولى اکنون دیگر براى من فرزندى نمانده همه را از دست داده‌ام. آرى، من چهار باز شکارى داشتم که آن‌ها را هدف تیر قرار دادند و رگ گردن آن‌ها را قطع نمودند و دشمنان با نیزه‌هاى خود ابدان طیبه آن‌ها را از هم متلاشى کردند و در حالى که روز را به پایان بردند که همه آن‌ها با جسد چاک چاک بر روى زمین افتاده بودند. اى کاش مى‌دانستم آیا این خبر درست است که دست‌هاى فرزندم قمر بنى‌هاشم (ع) را از تن جدا کردند؟!

مخوان جانا دگر ام البنینم
که من با محنت دنیا قرینم
مرا ام البنین گفتند، چون من
پسرها داشتم ز آن شاه دینم
جوانان هر یکى چون ماه تابان
بدندى از یسار و از یمینم
ولى امروز بى بال و پر ستم
نه فرزندان، نه سلطان مبینم
مرا ام البنین هر کس که خواند
کنم یاد از بنین نازنینم
به خاطر آورم آن مه جبیان
زنم سیلى به رخسار و جبینم
به نام عبدالله و عثمان و جعفر
دگر عباس آن در ثمینم


یا من راءى العباس کر
على جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر
کل لیث ذى لبد
نبئت ان ابنى اصیب
بر اءسه مقطوع ید
و یلى على شبلى و مال
براءسه ضرب العمد
لو کان سیفک فى
یدیک لما دنى منک اءحد

فاطمه کلابیه، بعد از گذشت مدت کوتاهی از زندگی مشترک با علی (ع)، به امیرالمؤمنین پیشنهاد کرد که به جای «فاطمه»، که اسم قبلی و اصلی وی بوده، او را ام البنین صدا زند تا فرزندان حضرت زهرا (ع) از ذکر نام اصلی او توسط پدرشان، به یاد مادر خویش، فاطمه زهرا (ع) نیفتند و در نتیجه، خاطرات تلخ گذشته، در ذهن آن‌‌ها تداعی نگردد.

حاصل مضمون این ابیات جانسوز آن‌که: هان اى کسى که فرزند عزیزم، عباس را دیده‌اى که با دشمن در قتال است و آن فرزند حیدر کرار، پدر وار، حمله مى‌کند و فرزندان دیگر على مرتضى، که هر یک نظیر شیر شکارى هستند، در پیرامون وى رزم مى‌کنند، آه که به من خبر داده‌اند که بر سر فرزندم عباس عمود آهن زدند در حالی که دست در بدن نداشته است. اى واى بر من! چه بر سرم آمد و چه مصیبتى بر فرزندانم رسید؟! اگر فرزندم عباس دست در تن داشت، کدام کس را جرأت بود که به وى نزدیک شود.

فضل‌بن‌محمدبن‌حسن‌بن‌عبدالله‌بن‌عباس‌بن‌امیرالمؤمنین (ع) نیز که از تبار قمر بنى‌هاشم است، مرثیه ذیل را در سوگ جد خود سروده است:

انى لاذکر للعباس موقفه
بکربلاء و هام القوم یختطف
یحمى الحسین و یحمیه على ظما
و لا یولى و لا یثنى فیختلف
و لا اءرى مشهدا یوما کمشده
مع الحسین علیه الفضل و الشرف
اکرم به مشهد اءبانت فضلته
و ما اءضاع له اءفعاله خلف

و چه زیباست سروده است شاعر بزرگ اهل‌بیت (ع) مرحوم سید جعفر حلى (ره) در مدح حضرت ابوالفضل العباس (ع):

و قع العذاب على جیوش امیه
من باسل هو فى الوقایع معلم
ما راعهم الا تقحم ضیغم
غیر ان یعجم لفظه و یدمدم
عبست و جوه القوم و غاص الموت
و العباس فیهم ضاحک متبسم
قلب الیمین على الشمال و غاص فى
الاءوساط یحصد للرؤ وس و یحطم
بطل تورث من ابیه شجاعه
فیها انوف بنى الضلاله ترغم
حامى الظعینه این منه ربیعه
ام این من علیا ابیه مکدم
فى کفه الیسرى السقاء یقله
وبکفه الیمنى الحسام المخذم
حسمت یدیه المرهقات و انه
و حسامه من حدهن لاحسم
فغذایهم باءن یصول فلم یطق
کاللیث اذ اظفاره تتقلم
اءمن الردى من کان یحذر بطشه
اءمن البغات اذا اصیب القشعم
و هوى بجنب العلقمى فلیته
للشاربین به یدان العلقم
کمیت شاعر چه خوش سروده است:
و ابوالفضل ان ذکرهم الحلو
شفاء النفوس من اسقام
قتل الاءدعیاء اذ قتلوه
اکرم الشاربین صوب الغمام

یعنى: و ابوالفضل (یکى از جوانمردان بود) که یاد شیرین آن‌ها شفاى درد هر دردمندى است.
آن که زنازادگان را کشت در آن هنگامى که او کشتند و بزرگوارترین کسى که از آب باران آشامید.
شاعر دیگر درباره عباس‌بن‌على (ع) چنین سروده است:
احق الناس ان یبکى علیه
فتى ابکى الحسین بکربلاء
اءخوه و ابن والده على
ابوالفضل المضرج بالدماء
و من و اساه لایثنیه شى ء
و جاد له على عطش بماء

یعنى اى زنان مدینه، دیگر مرا ام البنین نخوانید و مادر شیران شکارى ندانید، مرا فرزندانى بود که به سبب آن‌ها ام البنینم مى‌گفتند، ولى اکنون دیگر براى من فرزندى نمانده همه را از دست داده‌ام. آرى، من چهار باز شکارى داشتم که آن‌ها را هدف تیر قرار دادند و رگ گردن آن‌ها را قطع نمودند و دشمنان با نیزه‌هاى خود ابدان طیبه آن‌ها را از هم متلاشى کردند.

یعنى: شایسته‌ترین کسى که سزاوار است مردم بر او بگریند آن جوانى است که (شهادتش) حسین (ع) را در کربلا به گریه انداخت.
یعنى برادر و فرزند پدرش على (ع) که همان ابوالفضل بود و به خون آغشته کشت.
و کسى که با او مواسات کرد و چیزى نتوانست جلوگیر او (در این مواسات) گردد و با این‌که خود تشنه آب بود (آب نخورد) به آن حضرت کرم کرد.
به دریا پا نهاد و تشنه برگشت.

ام البنین مضطر نالد چو مرغ بى پر
گوید به دیده تر، دیگر پسر ندارم
زن‌ها! مرا نگویید ام البنین از این پس
من ام بى بنینم، دیگر پسر ندارم


مرا ام البنین دیگر مخوانید
به آه و ناله‌ام یارى نمایید
بنالم بهر عباسم شب و روز
شده آهم به جانم آتش افروز


به دشت کربلا آن مه جبینم
شنیدم بود سقاى حسینم
به دریا پا نهاد و تشنه برگشت
حسینش تشنه بود، از آب لب بست


گذشت از آب و کسب آبرو کرد
به سوى خیمه‌ها با آب رو کرد
ز نخلستان چو بر سوى خیم شد
به دست اشقیا دستش قلم شد


شنیدم آن‌که جدا شد ز قامت عباس
دو دست بر اثر ظلم قوم حق نشناس
به چشم راست خدنگش رسیده از الماس
چمن خزان شد و پژمرده گشت چون گل یاس