ذبیح‌الله صاحب‌کار، فرزند ابراهیم، شاعر و غزل‌سرای توانای خراسان‌ که بنا به نظر دوستان شاعرش، تخلص «سهی» را برای خود برگزید، در 10/3/ 1313 ه.ش در دولت‌آباد تربت حیدریه تولد یافت.

پس از دوره‌ تحصیلات ابتدایی و چند سال تحصیل علوم دینی، راهی مشهد مقدس شد و در شمار دانشجویان حوزه علمیه آن‌جا درآمد. در محافل ادبی از جمله «انجمن ادبی فردوسی» حضور و با اهالی فضل، حشر و نشر داشت.

دارای طبعی نیرومند بود و قصیده را بس روان می‌ساخت. در غزل، بیشتر پیرو سبک هندی و بعضا پیرو سبک عراقی بود. آن‌چه که به آثار وی امتیاز بیشتر بخشیده است، شور و حال و سوز و گدازی است که در غزل‌هایش احساس می‌شود و اثر شنیدن غزل او گاهی تا مدتی همچون پرده‌های متحرک خیال و سایه ‌روشن‌های نامرئی آرزوها در خاطر شنونده باقی می‌ماند.

«افسانه ناتمام» نام مجموعه اشعار اوست. به دیگر تألیفات و تحقیقات ادبی او بنگرید:1. شفق خونین (گردآوری اشعار عاشورایی) 2. سیری در تاریخ مرثیه عاشورایی 3. تصحیح دیوان حزین لاهیجی 4. تصحیح دیوان مشفقی بخارایی. 5. تصحیح تذکره عرفات العاشقین و عرفات العارفین (10 ج).

وی در تاریخ 17/12/1381 بدرود حیات گفت و در مقبره الشعرای خراسان در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد. امروزه احمد کمال‌پور، احمد گلچین معانی، عماد خراسانی، محمد قهرمان و علی باقرزاده «بقا» که اغلب با یک‌دیگر دوست بوده‌اند، دور هم در جوار فردوسی آرمیده‌اند.

امسال پانزدهمین سال درگذشت سهی است؛ این سه شعر را با گرامیداشت او از نظر می‌گذرانیم:

 

صبح شهادت

شبی که صبح شهادت، در انتظار تو بود

جهان، مسخر روح بزرگوار تو بود

 

لهیب تشنگی‌ات، روح دشت را می‌‌سوخت

فرات موج‌زنان گر چه در کنار تو بود

 

به رزم، قصد فنای جهان گرت می‌بود

نه آسمان، نه زمین، مرد کارزار تو بود

 

اگر شجاعت و ایثار، جاودانی شد

ز خون پاک دلیران ‌جان‌نثار تو بود

 

به جای مانْد اگر نامی از جوان‌مردی

ز پای‌مردی یاران نامدار تو بود

 

به پیشواز اجل، آن ‌چنان کمر بستی

که مرگ، مضطرب از طفل شیرخوار تو بود

 

شُکوه نام بلند تو، جاودان باقی است

که سربلندی و آزادگی، شعار تو بود

 

به روی دست تو پرپر شد از خدنگ ستم

گلی که از چمن حُسن، یادگار تو بود

 

اگر چه گلشنت، ای باغبان! به غارت رفت

خزانِ باغِ تو آغازِ نوبهارِ تو بود

 

درخت عدل و مروت که آبیاری شد

رهین منت شمشیر آب‌دار تو بود

 

به جز دل تو که بود از وصال، خرم و شاد

جهان و هر چه در او بود، سوگوار تو بود

 

به غیر داغ محبت به دل نبود تو را

اگر چه سینه هر لاله داغدار تو بود

 

زکاروان تو خاکستری به جای نمانْد

هنوز دیده یثرب در انتظار تو بود

 

شهید عشق

شهید عشق را نازم! که گاهِ بذل و ایثارش

فلک را پشت لرزید از نهیب رزم و پیکارش

 

نشد سد رهِ او در طریق عشق و جان‌بازی

نه آه سرد طفلانش، نه اشک گرم بیمارش

 

دلم بر ماتم آن باغبان، چون شمع می‌سوزد

که در یک روز، پرپر شد، همه گل‌های بی‌خارش

 

فدای آن سَبُک سِیری! که راه مقصد خود را

به سر پیمود، چون در ره ز پای افتاد، رهوارش

 

کجا دیدی؟ که سرداری، به رزم اندر ز بی اری

به هنگام سواری، خواهرش گردد عنان‌دارش

 

به رنگ خون به دامان شفق، رنگی است، جاویدان

ز خون پاک هفتاد و دو تن، یار وفادارش

 

گلستان ولایت را نگر کز تشنه‌کامی‌ها

لب آب روان پژمرده شد، گل‌های بی‌خارش

 

لب عطشان، به خون، رخساره رنگین کرد، ‌مظلومی

که می‌بوسید «خیر المرسلین»، لب‌ها و رخسارش

 

ز خون پاک او، مُلک فضیلت، جاودانی شد

ستم رفت و ستم‌گر رفت و کاخ ظلم، فانی شد

 

چشم خامه

گل باغ ولایت را که جان‌ها برخی نامش

عجب دارم که جا دادند در ویرانه شامش

 

به زنجیر ستم بستند بازوی عزیزی را

که پوشیده است ایزد، جامه عصمت بر اندامش

 

فدای جسم بیماری! که هر کس را رسد رنجی

دوا می‌جوید از خاکش، شفا می‌گیرد از نامش

 

به جای آن‌که رخ سایند اهل شام بر پایش

نظر کردند با چشم حقارت از در و بامش

 

ز چشم خامه‌ام خون می‌چکد بر صفحه دفتر

چو آرم نام زینب بر زبان، در مجلس عامش

 

در آن ویرانه پرپر شد گلی از گلشن طاها

که پشت باغبان خم شد ز مرگ نا‌بهنگامش

 

فتاد از نغمه امشب مرغ بی‌‌بال و پر زینب

مگر امشب گل روی پدر کرده است آرامَش؟

 

به دست آورده گویی دامن گم‌کرده خود را

تسلی می‌دهد از غم، دل افسرده خود را

 

برای مشاهده مجموعه اشعار ذبیح‌الله صاحب‌کار (سهی) اینجا و مجموعه اشعار احمد کمال‌پور اینجا را کلیک کنید. همچنین می‌توانید برای مشاهده بیش از 6500 شعر عاشورایی از بیش از 1100 شاعر به بخش اشعار سایت کرب‌وبلا مراجعه کنید.