او رئیس کتابخانه مجلس شورای اسلامی است و به‌عنوان دانشیار در دانشگاه تهران مشغول تدریس می‌باشد و سه حوزه تاریخ سیاسی صدر اسلام، تاریخ تشیع و تاریخ صفوی، مقاطعی است که وی با آن‌ها آشناست. جعفریان دو بار برای «تاریخ سیاسی اسلام» (سیره نبوی) و «اطلس شیعه» جایزه کتاب سال، همچنین دو بار برای «اطلس شیعه» و «جریان‌ها» جایزه فارابی را دریافت کرده است.

او صاحب بیش از پنجاه اثر است که مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از: پیش درآمدی بر تاریخ اسلام، دخالت انگلیس در واقعه مشروطه، ذهنیت غربی در تاریخ معاصر ما، مقدمه‌ای بر تاریخ حدیث، ارزیابی مناسبات فکری آیت الله مطهری و دکتر علی شریعتی، حیات فکری سیاسی امامان شیعه، دین و سیاست در عصر صفوی و نزاع سنت و تجدد.

در نشستی با رسول جعفریان درباره کتاب «گزارش‌نامه‌ای از واقعه کربلا» او و نگاه هوشمند اجتهادی که در آن از آن بهره برده، گفت‌وگو کرده‌ایم.

 

در بخش دوم کتاب (زمینه‌های قیام کربلا) عواملی همچون «تحریفات در عقاید» و «منحرف کردن عامه مردم توسط امویان» به‌عنوان اصلی‌ترین زمینه‌های قیام کربلا معرفی‌شده است. با توجه به اینکه این عوامل، قبل و بعد از قیام عاشورا نیز در جامعه عرب آن زمان وجود داشته، آیا می‌توان گفت لزوماً این موارد زمینه‌ساز قیام کربلا بوده است؟ به‌عبارت‌دیگر بین حادثه عاشورا و عوامل مذکور چه رابطه علّی ای وجود دارد؟

اگر ما حادثه کربلا را حرکتی برخلاف مسیر طبیعی اسلام و سیاست اسلامی بدانیم، باید برای آن عللی جست‌وجو کنیم. در این زمینه باید به علل فکری، سیاسی و شاید اخلاقی پرداخت؛ زیرا ماهیت این حرکت جنبه دینی، ذکری و اخلاقی دارد و ناگزیر دلایل رخ دادن آن‌هم در همین امور است؛ بدین ترتیب ما باید بستر این انحراف را در بخش نخست، در مباحث اسلامی و عقیدتی جست‌وجو کنیم.

اولین نکته‌ای که در این باره به ذهن می‌رسد همین است که تصور عمومی از اسلام با آنچه در عهد رسول‌الله (ص) بوده، تفاوت کرده است. این تفاوت جز با اینکه صورت اصلی عقاید عوض‌شده است، توجیه نخواهد شد. ما باید این تفاوت و تغییر را بشناسیم و روند رو به رشد آن را پس از وفات رسول خدا (ص) تا کربلا دنبال کنیم، این همان چیزی است که به‌عنوان تحریف در عقاید روی آن انگشت گذاشته‌ایم؛ البته ممکن است این کار با عمق بیشتری انجام شود و دوره به دوره دیدگاه‌هایی که در این زمینه وجود داشته، بررسی شود.

بخشی از انحراف نیز سیاسی است؛ به این معنا که سیاست اسلامی موردنظر امام علی (ع) متفاوت با دیگران است و همین تفاوت است که موجب حادثه کربلاست.

اسلامی که خلفا معرفی کردند، با آنچه امام علی (ع) می‌شناخت، تا حدودی متفاوت بود. امام حسین (ع) دنباله‌روی اسلامی بود که پدرش معرفی می‌کرد؛ اما تصور عمومی برگرفته از اسلامی بود که حاکمیت ترویج می‌کرد؛ البته همان‌طور که اشاره کردم، دوره به دوره اوضاع بدتر می‌شد. اینکه امام علی (ع) می‌فرماید که دین در این دوره، اسیر دست یک‌مشت شرور بوده، باید تحقیق شود که مقصود حضرت کیست. آنچه هست بازی کردن با دین در یک دوره است. این بازی کردن یعنی همین تحریف کردن؛ اما اینکه رابطه روشنی با حادثه کربلا داشته باشد، ریشه در این دارد که ما نوع انحراف و تفاوت دیدگاه‌ها و اسلام‌ها را بشناسیم؛ اسلام تحریف‌شده به‌عمد و اسلام درست و اصیل. بدون تردید کربلا ریشه در همین انحرافات دارد. به‌جز این چیزی پذیرفته نیست؛ البته بخشی از انحراف نیز سیاسی است؛ به این معنا که سیاست اسلامی موردنظر امام علی (ع) متفاوت با دیگران است و همین تفاوت است که موجب حادثه کربلاست.

 

در کتاب «گزارش نامه‌ای از واقعه کربلا» اشاره‌ای به مقاتل مختلف شده است؛ نحوه گزینش شما از این مقاتل برای «گزینش دیگر از رویداد کربلا» با چه معیاری صورت گرفته است؟

تاریخ همانند فقه و هر رشته علمی دیگر یک روش اجتهادی دارد؛ یعنی شما باید میان روایات مختلف با روش علمی اجتهاد کنید و یک روایت را که نزدیک‌تر به‌واقع می‌دانید، انتخاب کنید. روش اجتهادی در تاریخ مثل آنچه در علم اصول برای فقه تبیین شده، دست‌کم در سنت اسلامی آن چندان روشن نشده است. آثاری درباره روش تحقیق نوشته شده؛ اما به‌ویژه در حوزه تاریخ اسلام، روش اجتهادی ما ویژه است؛ هم باید از اصول علمی تبعیت کرد و هم به مسائل اختصاصی این دوره عنایت داشت.

کربلا آخرین تلاش سیاسی برای بازگرداندن حکومت به آل علی (ع) است

یکی از طبیعی‌ترین مسائل در این زمینه، توجه داشتن به منابع درجه اول و دوم است. ده‌ها اصل دیگر هم هست و به نظرم می‌رسد که ما باید روزی روش اجتهادی در تاریخ اسلام را به‌عنوان علم مستقلی موردتوجه قرار دهیم و روی آن کار کنیم. منبع درجه اول در تاریخ کربلا تعریف خاص خود را دارد. منابع درجه دوم و همین‌طور منابع داستانی و قصه‌ای هم ویژگی‌های خاص خود را دارند. در گزارش‌نامه تلاش من این بوده تا از منابع درجه اول و در نهایت درجه دوم استفاده کنم؛ اما از منابع داستانی استفاده نکنم. در این زمینه بیش از 90 درصد پیش رفته‌ام.

اعتراف می‌کنم که در این زمینه هنوز روشمند عمل نکرده‌ام. دلیل آن‌هم این است که من از ابتدا این رساله را به‌عنوان رساله‌ای اجتهادی ننوشتم؛ اما بعد تلاش کردم تا صورتی اجتهادی به آن بدهم.

بخش دیگر کتاب که با عنوان گزارشی دیگر است، بر خلاف گزارش‌نامه جنبه تحلیلی دارد؛ درحالی‌که گزارش‌نامه، روایتی تاریخی است که در لابه‌لای آن برخی نکات آمده است. اساساً درباره کتاب تأملی در نهضت عاشورا باید بگویم که بیشتر مجموعه مقالات من درباره کربلاست.

 

در «حکمت شهادت امام حسین (ع)» کربلا را آخرین تلاش سیاسی ممکن برای بازگرداندن حکومت به آل علی (ع) تلقی کرده‌اید. آیا این نافی تلاش‌های بعدی در تاریخ برای این اقدام نیست؟

مقصودم از این جمله که کربلا آخرین تلاش سیاسی برای بازگرداندن حکومت به آل علی (ع) است، این است که با پذیرش کلیت همین جامعه، همین مردم و همین روندی که پس از رحلت رسول (ص) بوده، این آخرین تلاش است. به‌طور واضح وقتی از امام علی (ع) درخواست شد تا خلافت را بپذیرد، حضرت احساس کرد که بازگرداندن این مردم و این جامعه به اسلام اصیل دشوار است؛ بنابراین ابتدا نپذیرفت. پس از اصرار مردم و طرح کردن شروط خود آن را پذیرفت، به این امید که همین جامعه را به مسیر اسلامی بازگرداند. این تلاش به ثمر ننشست.

در ادامه همین دیدگاه است که گفتم کربلا آخرین تلاش برای بازگرداندن جامعه اسلامی به مسیر اصلی است. وقتی کربلا شکست خورد، ائمه (ع) از این جامعه اسلامی ناامید شدند. آنان تلاش کردند تا مسیر خود را عوض کنند، کاری به کار این جامعه نداشته باشند، صرفاً به شیعیان خود بپردازند و اسلام را از آن طریق حفظ کنند؛ البته معنای این حرکت این نبود که هیچ تعاملی با جامعه اسلامی نداشته باشند؛ اما امید آنان به نقطه دیگری بود. شما باید تکیه‌گاه دیگری داشته باشید و بر اساس آن تکیه‌گاه با دیگران تعامل برقرار و هرکسی را در چارچوبی خاص تعریف کنید.

اینکه امامان (ع) به این زودی دست به حرکت سیاسی نزدند، معنایش این نیست که هیچ‌کس دیگر حق این کار را ندارد. مهم این است که جامعه شیعه به نقطه‌ای برسد که یک تکیه‌گاه برای ایجاد یک تحول سیاسی در عرصه حکومت و رسیدن به آن باشد. جامعه شیعه قرن‌ها طول کشید تا توانست به این نقطه برسد.

 

به گفته شما، تحلیل‌ها و روایت‌ها درباره رویداد کربلا از انقلاب ایران به بعد بیش‌ازپیش سیاسی است. در مجموع این تحلیل‌ها ما را از شناخت واقعیت این واقعه دور یا به آن نزدیک کرده است؟ اساساً آیا می‌توان تحلیل‌هایی آورد که از خواست‌ها و مطالبات زمان فاصله داشته باشد؟ آیا تحلیل شما هم مشمول همین حکم نمی‌شود؟ فکر می‌کنیم تحلیل شما از نهضت عاشورا تا چه میزان متأثر از خواست‌ها و مطالبات زمان حال است؟

وقتی ما از روش اجتهادی تاریخ دور شدیم، در تحلیل یک واقعه بیش از هر زمان دیگری اسیر گفتمان­های رایج خواهیم شد. ما تاریخ اسلام را اجتهادی نمی‌شناختیم، درحالی‌که به آن نیاز داشتیم و ناگزیر باید از آن استفاده می‌کردیم. امام حسین (ع) و عاشورا جزو هویت ما بود و ما باید تحلیلی عرضه می‌کردیم؛ بنابراین یک دلیل برای اسیر شدن در میان گفتمان‌های رایج همین نداشتن روش اجتهادی است. اینکه چطور ما باید به واقعیت دسترسی داشته باشیم. مقصودم همین واقعیت‌هایی است که در همین کتاب‌های منبع درجه اول وجود دارد. نمی‌خواهم بگویم صرف اینکه در منابع اولیه آمده، درست است. در روش اجتهادی ما مسائل دیگری هم وجود دارد که باید رعایت شود.

نکته دیگر درباره گفتمانی شدن عاشورا همین است که عده‌ای غیرمتخصص و سیاسی و ائدوئولوژیک سراغ تاریخ مذهبی ما می‌روند. این‌ها برای حل معضلات روز از تاریخ استفاده می‌کنند؛ نه برای رسیدن به واقع. ما باید یاد بگیریم که اظهارنظر کردن در این حوزه‌ها نیز تخصص می‌خواهد. این مطلب باز به همان روش اجتهادی بر می‌گردد؛ با این تأکید که ما دین خود را گاه از کسانی می‌گیریم که متخصص نیستند. ما باید فقه را از فقیه بگیریم؛ اما تاریخ را از مورخ؛ چنان‌که فلسفه را از فیلسوف و کلام را از متکلم. برخی همه‌کاره‌اند و در همه‌چیز اظهارنظر می‌کنند.

من از منظر تاریخی به این قضیه نگاه می‌کنم؛ با این حال احتمال می‌دهم خودم نیز متأثر از گفتمان‌های جاری باشم؛ اما بیشتر کسانی که در این زمینه قلم‌زده یا سخن گفته‌اند، نه از منظر تاریخی بلکه بر اساس بینش‌های مذهبی، اجتماعی و سیاسی رایج با زاویه استفاده از عاشورا برای مردم و ایجاد تغییر در جامعه به قضیه نگاه می‌کنند. من یک گفت‌وگوی مفصل درباره تأثیر گفتمان‌های رایج پیش و پس از انقلاب در تحلیل عاشورا داشتم که متن آن در مقالات تاریخی دفتر هفدهم چاپ‌شده است.

برخی وقایع تاریخی، ماهیتی دوسویه دارد؛ تاریخی و الهی. این تفسیر ما از تاریخ است.

با توجه به اینکه شما وصل کردن حادثه عاشورا به اهداف عاشورا را جزو بُعد معنوی آثار نهضت معرفی کرده‌اید (در بخش آثار نهضت امام حسین (ع) در جامعه شیعه) چه روایت‌هایی از حادثه عاشورا می‌تواند ما را به این مهم نزدیک کند؟

ما دو عاشورا داریم؛ یکی عاشورای تاریخی که نکات خاص خود را دارد و از جنبه‌های سیاسی به‌ویژه تأثیراتی بر تفکر شیعه داشته و دارد. دیگری عاشورای مذهبی که به‌عنوان رخدادی با طراحی الهی تفسیرپذیر است. این دومی به معنای بی‌معنا بودن آن نیست؛ زیرا در دین، پدیده‌های این چنینی فراوان است؛ یکی از آن‌ها همین داستان ابراهیم (ع)، هاجر و اسماعیل (ع) است. درست است که تاریخ است و واقعی است؛ اما جنبه الهی بودن آن، یعنی همان‌که سبب شده تا اصل حج بر آن پایه استوار شود، به مراتب از جنبه تاریخی بودن آن مهم‌تر است. این اهمیت به حدی است که برخی این قبیل داستان‌ها را نظیر داستان ورود آدم (ع) به بهشت و سپس اخراج او، سمبلیک دانستند، چنین نیست، بلکه برخی وقایع تاریخی، ماهیتی دوسویه دارد؛ تاریخی و الهی. این تفسیر ما از تاریخ است.

اگر قرار است ما تاریخ را صرفاً مادی بفهمیم که یک ماتریالیست بوده‌ایم؛ تفسیری که هیچ بُعد الهی برای تاریخ قائل نیست؛ البته عقیده من این نیست که همه جای تاریخ تفسیر الهی به معنایی که درباره آدم (ع) یا ابراهیم (ع) یا حسین (ع) گفتیم، به خود می پذیرد. مقصود، مقاطع خاصی است که خداوند خودش انتخاب کرده است. هدف خداوند از عاشورا صرفاً در یک تأثیرگذاری سیاسی نبوده؛ وگنه ممکن است که درباره یک حادثه تاریخی، این قدر روایت مذهبی و تأکیدات شگفت از سوی امامان (ع) باشد؟

به نظر من، روایت تاریخی نتایج خاص خود را دارد و روایت الهی این ماجرا نیز دارای جنبه‌های معنوی است که آثار خاص خود را دارد. در بخش دوم به لحاظ نقل کردن، همان داستان تاریخی را نقل می‌کنیم؛ اما روی جنبه‌های خاصی تکیه داریم.

 

درباره واقعه عاشورا قرائت‌هایی وجود دارد که «حکومت صفوی» را باعث و بانی بسیاری تحریفات و بدعت‌ها می‌داند؛ در حالی که در بخش‌های متفاوتی از کتاب به نظر می‌رسد این سلسله درباره چنین اتهاماتی تبرئه شده است. منشأ این تناقضات از کجاست؟

در دوره صفوی پدیده تازه‌ای به وجود آمد و آن این بود که شیعه به حکومت دست یافت. گرچه این امر به‌صورت تام و تمام صورت نگرفت، به هر حال مسیر فکری تشیع را در این علمای درجه اول که با حکومت نیز در ارتباط بودند، تعریف و تبیین کردند. در این زمان مثل ادوار دیگر تاریخ، نزاع‌های فکری خاصی پدید آمد؛ مثلاً در دوره اول جریان‌های فکری ـ فلسفی و کلامی و صوفی حاکم بودند. در دوره میانی جریان اجتهاد فقهی چیره بود و در دوره اخیر جریان اخباری گری. هر کدام از این‌ها لوازم خاص خود را داشت.

درباره صفویه می‌توانم بگویم که شاهان صفوی تقریباً در مقابل تمایلات مذهبی علما تسلیم بودند

این منازعات به گونه‌ای بود که هر کدام، طرف دیگر را منحرف قلمداد می‌کرد؛ به‌ویژه در دوره اخیر نسبت به جریان‌های دیگر تحمل کمتری نشان داده شد. اصولاً اخباری گری قفل‌کردن عقل است؛ هرچند تعصب بر فلسفه یونانی زده هم نوع دیگری از قفل‌کردن مغز است. برای اینکه ما انحرافات را به حکومت صفوی نسبت دهیم، دلیل روشنی نداریم. منازعات میان اهل تفکر و اندیشه بود و تعصبات و تحمل‌ناپذیری آن‌ها بود که مشکلاتی را ایجاد کرد؛ البته از این زاویه که دولت مثلاً با عثمانی درگیر بود، این نتیجه حاصل می‌شد که تنش‌های فرقه‌ای تندتر و شدیدتر شدند و متقابلاً روی دولت هم اثرگذار بود.

درباره صفویه می‌توانم بگویم که شاهان صفوی تقریباً در مقابل تمایلات مذهبی علما تسلیم بودند؛ ضمن آنکه خود فضل علمی خاصی نداشتند که بخواهند برابر آنان قد علم کنند؛ بنابراین تصمیم­گیری فکری و مذهبی در اختیار علما بود. مشکلی که وجود داشت، جدا شدن کامل ایران صفوی از کشورهای دیگر بود. روابط علمی میان مسلمانان اندک بود و همین امر نتایج مطلوبی نداشت. زمانی که شیعیان و سنیان در قرن چهارم یا پنجم در بغداد در کنار یکدیگر بودند، نتایج خاص خود را داشت که در دوره صفوی، ما از آن نظر مشکل داشتیم؛ البته متقابلاً آزادی عمل شیعیان در این دوره در باروری فکری شیعه از نظری دیگر مؤثر بود؛ اما به‌طور خاص درباره انحرافات ایجادشده درباره عاشورا پیش از آنکه صفویه به قدرت برسند، تاریخ‌نگاری اسلامی به قصه‌گویی آمیخته‌شده بود.

این امر فقط شامل شیعیان نبود، بلکه تاریخ اسلام به این بلیه مبتلا شده بود. نوع ایرانی آن‌هم مزید بر علت شده بود. در ایران تاریخ‌نویسی سنتی خاصی وجود داشت که با اسطوره و داستان آمیخته‌شده بود. این سنت روی  تاریخ‌نویسی عاشورا نیز تأثیر گذاشت. کتاب روضه الشهداء در سال 910 نوشته شد؛ آن‌هم در خراسان و در حالی که هنوز پای شاه اسماعیل صفوی به آن ناحیه نرسیده بود؛ گرچه سه سال از آغاز تشکیل این دولت گذشته بود؛ بنابراین اگر انحرافی از ناحیه داستان‌نویسی در واقعه‌نگاری عاشورا رسوخ کرده، نه از ناحیه صفویه، بلکه در تاریخ‌نویسی پیش از صفوی و به‌ویژه در قالبی از قالب‌های سنت تاریخ‌نویسی ایرانی چنین شده است.

 

برای بسیاری احادیث، روایات و به‌طورکلی جملات عربی کتاب ترجمه‌ای آورده نشده و این باعث می‌شود مخاطب ناآشنا به زبان عربی در فهم برخی مباحث کتاب دچار مشکل شود. به نظر شما آیا ترجمه نکردن متون عربی موجود در کتاب، آسیبی به یکدست بودن آن نرسانده است؟

کتابِ تأملی در نهضت عاشورا چندین عیب و ایراد دارد که یکی هم این است که متأسفانه جملات عربی که به نقل از متون آمده، گاه ترجمه نشده است. این عیب کتاب است و باید برطرف شود. نکته دیگر ناهمگونی میان بخش‌های مختلف کتاب است. توصیه من این است که کسی که کتاب را می‌خواند، نباید تصور کند که کتاب منسجمی را با چند فصل می‌خواند. این کتاب مشتمل بر مقالاتی است که هر بار به مناسبتی، یکی از آن‌ها تألیف شده است. برخی از آن‌ها متن‌های ساده‌ای بود که نویسنده برای سخنرانی یا برنامه تلویزیونی آماده می‌کرد و سپس به‌صورت مقاله یا شبه مقاله درمی‌آمد. نتیجه آن شد که همگونی میان بخش‌های کتاب نیست.

 

بخش دیگر کتاب که با عنوان گزارشی دیگر است، بر خلاف گزارش‌نامه جنبه تحلیلی دارد؛ درحالی‌که گزارش‌نامه، روایتی تاریخی است که در لابه‌لای آن برخی نکات آمده است. اساساً درباره کتاب تأملی در نهضت عاشورا باید بگویم که بیشتر مجموعه مقالات من درباره کربلاست.


یکی از رسالت‌های «کرب‌وبلا» اطلاع‌رسانی در حوزه امام حسین علیه‌السلام است که در راستای این رسالت، رویدادهای خبری را پوشش می‌دهد و مصاحبه با افراد صاحب نظر را به صورت غیرجانبدارانه در جهت تبیین دیدگاه‌های مختلف منتشر می‌کند. در نتیجه نظر افراد مصاحبه شونده لزوما همان دیدگاه «کرب‌وبلا» نخواهد بود.