دکتر محمدحسین رجبی دوانی گفت‌وگو پیش‌رو گفت: پیامبر(ص) معیار خواص را از جاهلی به اسلامی تغییر داد. هر جامعه‌ای خواصی دارد که روی افکار عمومی مؤثر هستند و افکار مردم از اینها خط می‌گیرند. متأسفانه بعد از پیامبر(ص) معیار خواص دوباره به حالت جاهلی برگشت.

حادثه عظیم عاشورا از حوادث مهم تاریخ اسلام است که عوامل زیادی باعث بروز آن شده و اثرات زیادی هم گذاشته است. در بررسی عوامل زمینه ساز قیام عاشورا به گفتگو با دکتر محمدحسین رجبی دوانی، استاد تاریخ اسلام نشستیم که شما را به خواندن آن دعوت می کنیم؛

*در مورد واقعه عاشورا بحثهای کلیشه‌ای زیادی انجام و نگاه های محدودی شکل گرفته، به نظر می‌رسد که نمای کلی از عاشورا وجود ندارد، وسعت دید کمتر است و انگار ما اصطلاحا «زوم» کرده‌ایم روی خود وقایع کربلا و نمی‌توانیم فراختر نگاه کنیم، مثلا اینکه جهان اسلام در زمان امام حسین(ع) چه شرایطی داشته و وقتی امام حسین(ع) قیام کرد مثلا در ایران و شام و مصر چه وضعی بوده است؟ انگار ما واقعه کربلا را به داستان شهادت امام حسین(ع) و یارانش و صرف تقابل با حکومت اموی تقلیل می‌دهیم، اما بهتر است درباره شرایط آن روز جهان اسلام و شرایط سایر نقاط در جهان اسلام بیشتر بدانیم.

بله! باید افراد و قشر مؤثر در تحولات سیاسی ـ اجتماعی و نگاه آ‌نها به مسائل را بررسی کنیم و در مرحله بعد عموم جامعه و دارالاسلام را. تصمیم گیرندگان در آن دوره عرب را بر عجم برتری می‌دادند. عرب حرف اول را در دوره اموی در عالم اسلام می‌زد، آن هم با قید برتری قریش بر کل عرب‌ها. اصلا این دیدگاه عجیب است. قریش را کاملا بر‌تر تلقی می‌کردند. تا قبل از روی کار آمدن معاویه به خلیفه می‌گفتند خلیفه رسول الله، به ابوبکر و عثمان و امیرالمؤمنین(ع) و حتی در دوره کوتاه امام حسن (ع) مردم وقتی آ‌نها را خطاب می‌کردند آنها را «خلیفه پیامبر» می‌خواندند، اما معاویه وقتی بر عالم اسلام مستولی شد با به کار بردن چند مولفه که یکی خرج کردن پولهای کلان و رشوه‌ها برای به دست آوردن دلها بود، و دوم خریدن گروهی از فقها و مفسرین و محدثین برای جعل حدیث و توجیه و مشروعیت بخشیدن به خلافت خود، به این وسیله فضایی را فراهم کرد که در بیست سالی که از صلح امام حسن (ع) تا مرگ معاویه طول کشید چنان توانست اوضاع را تحت کنترل و در جهت هواهای نفسانی خودش پیش ببرد که دیگر قائل به «خلیفه رسول الله» نبود و به او می‌گفتند «خلیفه الله»، یعنی جانشین خدا روی زمین، لذا وقتی او به هلاکت رسید و یزید روی کار آمد و مردم در مسجد بلند شدند که با او بیعت کنند، گفتند ما تو را خلیفه خدا روی زمین می‌دانیم! اصلا اینطور جا افتاده بود و طبیعی است که اطاعت از خلیفه خدا هم کاملا لازم بود.

تصمیم گیرندگان در آن دوره عرب را بر عجم برتری می‌دادند. عرب حرف اول را در دوره اموی در عالم اسلام می‌زد، آن هم با قید برتری قریش بر کل عرب‌ها

معاویه حدود 15 سال در زمان خلیفه دوم و سوم در شام حکومت داشت، اما وقتی امیرالمومنین(ع) سر کار می‌آید فورا فرمان عزلش را صادر ‌کرد. البته معاویه قانع بود که حضرت‌‌ او را نگه دارد و فقط شام را داشته باشد ولی حضرت فرمود یک روز هم نمی‌خواهم و نمی‌گذارم که او آنجا باشد. وقتی که امیرالمومنین(ع) به شهادت رسید و امام مجتبی(ع) با خیانت مردم مواجه شد معاویه ادعای کل عالم اسلام را کرد و حاکم شد. خیلی بدبختی و شقاوت است که فرزند احزاب و کسی که مهدورالدم بود به جای رسول خدا(ص)، رهبر کل عالم اسلام می‌شود.

معاویه از نظر تبلیغاتی توانست کارش را پیش ببرد که در مورد آن توضیح دادم؛ به وسیله خرج کردن پولهای فراوان و به کار گرفتن علما و محدثین خائن، حتی توانست روی خوارج هم اثر بگذارد. آ‌نها در آغاز معاویه را همانند امیرالمومنین (ع) ـ نعوذ بالله و بلاتشبیه ـ کافر می‌دانستند و می‌گفتند او هم باید از بین برود. اما معاویه چنان رفتار کرد که خوارج هم به نوعی مدافعان او شدند! شمر اصلا از خوارج بود اما مدافع سرسخت حاکمیت اموی ‌شد. در روز عاشورا هم ما نقل‌هایی داریم که تعدادی از خوارج آمده‌اند در راه یزید و تثبیت خلافت او با امام حسین(ع) ‌جنگیدند. وقتی معاویه توانست حتی خوارج را با خود همراه کند بقیه عالم اسلام معلوم است که وضعشان چگونه است.

معاویه فرقه‌ای را هم به وجود آورد بنام «مرجئه» که توجیه گر وضع موجود بودند و می‌گفتند ما چه کار داریم که چه کسی مؤمن و چه کسی کافر است. خداوند روز قیامت می‌داند که با اینها چه کار کند. خواست خدا بوده که این شرایط پیش بیاید و ما فقط وظیفه داریم که وضع موجود را تحمل کنیم.

تا قبل از روی کار آمدن معاویه به خلیفه می‌گفتند خلیفه رسول الله به ابوبکر و عثمان و امیرالمؤمنین(ع) و حتی در دوره کوتاه امام حسن (ع) مردم وقتی آ‌نها را خطاب می‌کردند آنها را «خلیفه پیامبر» می‌خواندند اما معاویه دیگر قائل به «خلیفه رسول الله» نبود و به او می‌گفتند «خلیفه الله»، یعنی جانشین خدا روی زمین پس عربها به خودشان این را قبولانده بودند که معاویه و بعد یزید خلیفه خدا روی زمین هستند و باید آنها را قبول کرد. اما غیرعرب‌ها در مناطق مختلف مثل ایران که مثال زدید، در اکثر نقاط هنوز زرتشتی بودند و جاهایی هم اگر مسلمان شده‌اند تابع مذهب حاکم‌اند. اول بار شیعه در سال 80 هجری یعنی حدود 20 سال بعد از واقعه کربلا در ایران شکل گرفت. البته اگر از حق نگذریم، گزارشی هم داریم که هر چند محدود است و جزئیاتش ذکر نشده، اما حاکی است که مردم سیستان به محض رسیدن خبر فاجعه کربلا به خونخواهی امام حسین(ع) قیام کردند که این خبر بسیار ارزشمند است، چون با فاصله کوتاهی که شاید یکی ـ دو ماه از واقعه کربلا بوده این اتفاق ‌افتاد. حال آنکه توابین در سال 65 و 66 قیام می‌کنند اما سیستانی ها در همان سال 61 قیام ‌کردند و عباد بن زیاد که برادر عبیدالله بن زیاد و حاکم سیستان بود را بیرون ‌کردند.

همان طور که عرض شد در بقیه مناطق، ایرانی‌ها اکثرا هنوز زرتشتی بودند، حتی آنهایی که مسلمان ‌شده بودند ‌آمدند در مناطقی که عرب‌ها نشستند ساکن می‌شدند، مثل کوفه و بصره. منتها با اینها معامله شهروند درجه دوم شده بود و برایشان جا انداخته بودند که در مسائل سیاسی ـ اجتماعی حق دخالت ندارید و اینها اصلا به شما نیامده است. ایرانی‌ها هم این را پذیرفته بودند. موقع قیام امام حسین(ع) تعداد زیادی ایرانی در کوفه بودند اما چون فضای حاکم این بود که مسائل سیاسی فقط حق عرب است آنها هم وارد موضوع نمی‌شدند.

وقتی که امیرالمؤمنین(ع) بعد از جنگ جمل کوفه را مرکز خلافت قرار داد گزارش‌هایی داریم از استقبال گسترده ایرانی‌های مسلمان کوفه از امیرالمؤمنین(ع). امیرالمؤمنین(ع) تبعیض‌هایی را که خلفای پیشین درباره ایرانی‌ها اعمال کرده بودند را برداشتند و آنها را با عرب‌ها برابر کردند. یکی از دلایل مهم دشمنی عرب‌ها با امیرالمؤمنین(ع) همین بود که می‌گفتند تو ایرانی‌ها را بال و پر دادی و حق ما را گرفتی و به آن‌ها می‌دهی، حتی بعضی معتقدند حضرت، ایرانی‌ها را بر عرب‌ها ترجیح می‌داد. حضرت که تبعیض قائل نمی‌شد، اما چون ایرانی‌ها بهتر عمل می‌کردند به آنها توجه بیشتری نشان می‌داد.

*با علم به اینکه ایرانی‌ها خلافت امیرالمؤمنین(ع) را در کوفه تجربه کردند و تبعیض‌ها را حضرت از آنها برداشته بود و امام حسین(ع) را هم کنار پدر بزرگوارش دیده بودند، وقتی آن موج دعوت از امام حسین(ع) شکل می‌گیرد چرا وارد عمل نمی‌شوند؟!

اول بار شیعه در سال 80 هجری یعنی حدود 20 سال بعد از واقعه کربلا در ایران شکل گرفت البته گزارشی هم داریم که مردم سیستان به محض رسیدن خبر فاجعه کربلا به خونخواهی امام حسین(ع) قیام کردندتوجیهی که بنده در مورد این مسأله دارم این است که بعد از صلح امام حسن(ع)، معاویه به شدت ایرانی‌های عراق و به خصوص کوفه را سرکوب کرد و اصلا قصد قتل عام آنها را داشت. احنف بن قیس که یکی از اشراف بصره بود مانع شد و گفت که اینها را تبعید کن. بسیاری از ایرانی‌ها را به مرز شام تبعید کردند که اگر رومی‌ها غافلگیرانه به مرزهای اسلام حمله کردند اول تلفات همین ایرانی‌ها باشند. این طوری با این‌ها رفتار شد ولی با این حال حضور داشتند، شما می‌بینید غلام عمر بن سعد، ایرانی است، غلام عبیدالله که اسمش مهران بود ایرانی است، غلام شمر که اسمش رستم بود ایرانی است و غلام هم البته وظیفه‌اش تبعیت از مولا و حسابش جداست، اما اینکه بقیه ایرانی‌های مقیم کوفه چرا وارد عمل نشدند این جای سؤال برای بنده هم هست و تصورم این است که معاویه چنان این‌ها را قلع و قمع کرد و از اعتبار انداخت که نمی‌توانند در این قضایا سر بلند کنند و وارد عمل شوند.

یک نکته‌ای را هم از مرحوم علامه شمس الدین که معاون امام موسی صدر در مجلس اعلای شیعیان لبنان بود بگویم. بُعد سیاسی ‌ایشان جلوه کرده اما حداقل من دو کتاب از ایشان دیده‌ام که بسیار عالمانه و عجیب است. یک کتابی بنام «انصارالحسین(ع)» که در آن نقلی آمده که حتی در منابع قدیم ندیده‌ام و هنوز هم پیدا نکرده‌ام که سندش چیست. اما ایشان محقق بزرگی است و همین طور بدون سند و مدرک صحبت نمی‌کند. می‌گوید گروهی از موالی یعنی ایرانی‌های مسلمان قصد داشتند از فرات بگذرند و به یاری امام حسین(ع) بیایند که عمر سعد چهارصد نفر ـ اگر اشتباه نکنم ـ نیرویی را که فرستاده بود جلوی پیوستن قبیله بنی اسد به امام حسین(ع) را بگیرند به مقابله آنها فرستاد. حبیب بن مظاهر رفته بود که از بنی اسد که در غاضریه بودند دعوت کند تا به یاری امام بیایند، اما یک نفر این خبر را لو داد و عمر سعد هم چهارصد نفر را به جنگ آنها فرستاد و زد و خورد کردند و بنی اسد هم عقب نشستند. همین چهارصد نفر را فرستاد تا جلوی عبور ایرانی‌ها از فرات را بگیرند. این نقل جالبی است که باید بررسی کنیم که چرا در منابع ـ آن مقداری که من دیده‌ام ـ نیامده است و اینها غیر از 500 نفری بودند که به فرمان عمرو بن حجاج شریعه فرات را بر روی امام حسین(ع) بسته بودند.

*شرایط سایر نقاط عالم اسلام چگونه بود؟ مصر در زمان حاکمیت معاویه، دربست در کنترل عثمانیهای آنجا بود. در زمان امیرالمؤمنین(ع) وقتی که حضرت، محمد بن ابی بکر را فرمانروای مصر کردند جریان عثمانی ساکن در مصر به مخالفت برخاستند و فتنه کردند، اینها با شام در ارتباط بودند. معاویه وقتی عمروعاص را بعد از جنگ صفین با لشکری به مصر فرستاد همین عثمانی‌ها ستون پنجمی شدند که از پشت سر جبهه‌ای علیه محمد بن ابی بکر باز کردند و باعث شکست و شهادت او شدند و مصر تجزیه شد، لذا مصر در اختیار عثمانی‌ها بود و در زمان امیرالمؤمنین(ع) هم آنجا نفوذ داشتند تا چه رسد به زمانی که معاویه بر کل عالم اسلام حاکم شد، بنابراین دیگر انتظاری از مصر و شمال آفریقا نیست.

تنها یمن باقی می ماند که از مناطق مهم است. تصور من این است که با جنایتی که معاویه در اواخر خلافت امیرالمؤمنین(ع) در یمن پدید آورد چنان ضربه‌ای به پیروان امیرالمؤمنین (ع) وارد کرد که دیگر انتظاری از یمن هم نیست. بُسر بن ابی ارطاه، فرمانده جنایتکاری را فرستاد که به یمن حمله کرد، در حالی که امیرالمؤمنین(ع) در قید حیات بود، با همکاری و راهنمایی عثمانی پلیدی با عنوان وائل بن حجر حضرمی، که از اشراف یمن اما ساکن کوفه بود. (حالا نمی‌دانیم زد و بندی کرده بودند با معاویه یا اتفاقی بوده.) وائل بن حجر از امیرالمؤمنین(ع) اجازه گرفت و گفت من مدتهاست به وطنم سر نزده‌ام بگذارید بروم و حضرت هم اجازه داد. حضور او مصادف است با هجوم بُسر بن ابی ارطاه. با راهنمایی وائل، بُسر شیعه‌ها و هواداران حضرت را در یمن شناسایی کرد و بالغ بر سی هزار را کشت و زنان و دختران آن‌ها را به اسارت گرفت و در شام سر‌ و پاهای آ‌نها را برهنه کرد و در معرض فروش گذاشت. چنان امیرالمؤمنین(ع) با شنیدن این فاجعه تکان خورد که تا موقع شهادتش، که زمان زیادی نبود، در قنوت نمازش مرتب بُسر و معاویه و عمروعاص را لعنت می‌کرد.

به هر صورت یمن چنین ضربه‌ای خورده بود و انتظاری هم از یمن هم نیست که اقدامی در یاری امام حسین (ع) انجام دهد، به خصوص اینکه یمن نزدیک به مکه بود و امام حسین(ع) هم چهار ماه و چند روز در مکه حضور داشت، هر روز مردم را آگاهی می‌داد، هشدار می‌داد، راجع به این وضعیت که با حاکمیت یزید، اسلام و دین آنها و دنیا و آخرتشان تهدید می‌شود. قطعا بسیاری از یمنی‌ها برای زیارت به آنجا آمده اند و امام را دیده‌اند و اگر می‌خواستند اقدام یا حرکتی کنند می‌کردند، اما آن طرز تفکری که حاکم شده بود نمی‌گذارد. امام حرکتش را از مدینه آغاز ‌کرد ‌و گفت: «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید» و یک نفر هم ایشان را همراهی نکرد! چهار ماه و چند روز در مکه هستند و اهل مکه و زائرین را هشدار می‌دهند، زائران و حجاج پیش امام حسین(ع) می آمدند، حتی حدیث پیامبر از او می‌خواهند به عنوان نوه پیامبر، حضرت هم ضمن بیان حدیث هشدار‌ها را می‌داد اما حاضر به همراهی ایشان نشدند، البته باید دقت کرد، خلفای جائر چنان ضد اهل بیت(ع) جوسازی کرده بودند و عملیات روانی سنگین داشتند، اینها که هیچ، حتی خویشان امام حسین(ع) هم ایشان را درست یاری نکردند. شما ببینید، بنی هاشم خویشان امام هستند. این‌ها همه شان، چه روی تعصب قومی چه روی اعتقاد، امیرالمومنین (ع) را امام بر حق می‌دانستند و بعد فرزندان او را، ولی امام حسین (ع) وقتی می‌خواهد حرکت کند فقط 17 نفر از بنی هاشم با اوست. آن 17 تا هم همه از نسل ابوطالب هستند و از دیگر عموهای پیامبر هیچ کس نیست.

در زیارت عاشورای غیرمعروفه که زیارت بسیار بافضیلتی است و متأسفانه ما سراغش نمی‌رویم، شاید هم به خاطر آن عبارت‌های تند و کوبنده‌اش هست که غیرمعروفه خوانده شده، البته توصیه شده کسانی که شغل مهمی دارند این زیارت را بخوانند، در سلام به شهدای کربلا می‌گوید «السلام علی الشهداء من وُلد امیرالمؤمنین(ع)»، «السلام علی الشهداء من وُلد جعفر و عقیل» یعنی آن شهدای خویشاوند امام حسین(ع) یا از نسل امیرالمؤمنین(ع) هستند یا از نسل جعفر و عقیل، آن هم نه همه‌شان، بعضیشان. همه‌شان نیامدند. عبدالله بن جعفر نمی‌آید، محمد حنفیه نمی‌آید، زید بن حسن، پسر بزرگ امام حسن (ع) هم نمی‌آید. خیلی‌ها نیامدند.

*این بیشتر به خاطر ترس بوده یا بی‌تفاوتی؟

امام حسین (ع) وقتی می‌خواست از مدینه بیرون بیاید نامه‌ای نوشت به کل بنی هاشم و فرمود: هر کس از شما در این سفر با من همراه و ملحق شود به شهادت می‌رسد و هر کس بماند روی فتح و پیروزی و رستگاری را نخواهد دید این خیلی حرف بزرگی است یعنی بنی هاشم در یاری امام حسین (ع) کوتاهی کردندعملیات روانی و جنگی که علیه حقیقت اهل بیت(علیهم السلام) صورت گرفته بود به گونه‌ای شد که حتی خود امیرالمؤمنین(ع) چندان به غدیر استناد نمی‌کند، یعنی ولایت حضرت دیگر موضوعیت ندارد و ولایت اهل بیت(ع) مطرح نیست، لذا عبدالله بن جعفر به عنوان پسرعمو دلسوز امام حسین(ع) هست اما آن قدر ایمان و باور به درایت حضرت ندارد که نباید امام زمان را تنها گذاشت و خیلی‌ها نمی‌آیند. نمی‌آیند که هیچ، به قول مقام معظم رهبری (حفظه الله تعالی) تردیدافکنی‌هایی هم می‌کنند و می گویند: آقا نرو به طرف کوفه، خطرناک است، مگر ندیدی با پدر و برادرت چه کردند؟ اینها که در اراده امام حسین(ع) تأثیر نمی‌گذاشت، اما شاید چند نفر دیگر که می‌خواستند همراه شوند وقتی می‌بینند پسرعمو و برادرش مانع می‌شوند و می‌گویند خطرناک و بی‌فایده است و می‌گویند نرو، آنها را هم از همراهی با امام حسین(ع) باز می‌دارد. چه بسا همین کارهایی که عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه و عبدالله بن عباس کردند باعث شد که بنی هاشم احساس کردند که بیهوده است که با امام حسین(ع) بروند.

امام حسین (ع) وقتی می‌خواست از مدینه بیرون بیاید نامه‌ای نوشت، به کل بنی هاشم، و فرمود: هر کس از شما در این سفر با من همراه و ملحق شود به شهادت می‌رسد و هر کس بماند روی فتح و پیروزی و رستگاری را نخواهد دید. این خیلی حرف بزرگی است، یعنی بنی هاشم در یاری امام حسین (ع) کوتاهی کردند. اگر بخواهیم ببینیم بنی هاشم چه موقعیتی داشتند می‌توانیم به آغاز بعثت پیامبر(ص) نگاه کنیم. وقتی حضرت بنی هاشم را جمع کردند و دعوت خود را با «و انذر عشیرتک الاقربین» شروع کرد 40 نفر از عمو‌ها و عموزاده‌های خود را دعوت کردند. این 40 نفر در هفتاد و چند سال بعد که امام حسین(ع) می‌خواهد قیام کند باید طایفه بزرگی باشند، اما فقط 17 نفر از آنها حاضر می‌شوند! فضا این قدر ملتهب و ضد اهل بیت(ع) است. وقتی خویشاوندان نزدیک امام نمی‌آیند انتظاری از دیگران نمی‌توان داشت.

جالب اینجاست که وقتی پیامبر(ص) در شعب ابیطالب تحریم شدند، می‌دانید که تحریم بنی هاشم بود نه مسلمانان، تا بنی هاشم پیامبر(ص) را از پشتوانه خویشاوندی محروم کنند، مسلمانان بنی هاشم که هیچ، مشرکان بنی هاشم، غیر از ابولهب و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب، همه پشت سر پیامبر(ص) موضع گرفتند و مشرکانشان هم در آن تحریم پا به پای پیامبر تحریم شدند. به خاطر عرق خویشاوندی آمدند ولی در زمان امام حسین(ع) این عرق را هم نمی توان مشاهده کرد. آنجا مشرک بودند و عرق خویشاوندیشان باعث شد که بیایند، اما اینجا همه مسلمان هستند و نمی‌آیند. واقعا شگفت است. وقتی خود بنی هاشم این طور کوتاهی کردند از دیگران چه توقعی می‌توان داشت؟!