موضوعات مقالات
  • عمو به قربانت

    سید محمد بنایی

    سوار بر اسب، کوچه های مدینه را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذاشت که ناگاه پیرمردی قد خمیده و عصا به دست مقابلش درآمد. پیرمرد تا سوار را دید اخم هایش را درهم کشید و عصایش را در دستش فشرد. از نگاهش شرارت می‌بارید. سوار افسار اسب را کشید.

    • تاریخ انتشار: ۱۳۹۲/۱۰/۰۹
    • بازدید: ۲۲۰۳
  • آرامش کنید

    سید محمد بنایی

    یزید، آل الله (ع) را در خرابه ای اسکان داد. شب ناگهان دید صدای گریه و شیون و ناله به آسمان می‌رود. پرسید: «چه خبر است؟»

    سربازانش گفتند: «حسین (ع) یک دختر سه ساله داشت. گویا خواب پدرش را دیده؛ حال بهانه بابایش را می‌گیرد و مدام ناله می‌کند و هر چه به او می‌گویند که فردا بابایت با هر آنچه دوست داشته باشی می‌آید، آرام نمی‌گیرد.»...

    • تاریخ انتشار: ۱۳۹۲/۰۹/۱۵
    • بازدید: ۲۲۲۹
  • سلاله ای از جنس ماه

    حمیدرضا میرزایی

    شعاع درخشش دلاوری سرداران عشق، تنها در غروب خونین کربلا تجلی نمی‌نمود.

    اکنون نورِ تجلی مخدرات حرم، کامل کننده باور حماسه عاشقانه تاریخ است. 

    نفس های طفلان حرم همنوا با دلشوره های خیمه گاه، پایان عصری خونین را به تمنا نشسته بود.

    • تاریخ انتشار: ۱۳۹۲/۰۸/۱۴
    • بازدید: ۲۵۰۴
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×