پدر عبیدالله بن زیاد، زیاد بن ابیه نام داشت که به او زیاد فرزند مادرش (زیاد بن امّه) و زیاد بن سمیه  نیز گفته می‌شود.[1] از این جهت او را ابن ابیه نامیده‌اند که پدر او مشخص نبوده است. برخی وی را به عبیده و برخی به ابوسفیان بسبت داده اند.  در مورد تاریخ تولّد او اقوال مختلفی وجود دارد که یکی از آنها تولد در سال اول هجرت است.[2] کنیه او ابا مغیره است[3].

او را تا قبل از انتساب به ابوسفیان، زیاد بن عبید می‌خواندند. عبید، برده مردى از قبیله ثقیف بود و با سمیّه که کنیز حارث بن کلده بود ازدواج کرد. حارث بن کلده سمیّه را آزاد کرد و او براى عبید، زیاد را به دنیا آورد و بدین وسیله زیاد از بندگى آزاد شد[4].
او بدین نام معروف بود، تا آن‌که معاویه بعد از شهادت امام علی(ع) او را دعوت کرده و او را برادر خود و فرزند ابوسفیان خواند[5].  بعد از این او را زیاد بن ابوسفیان خواندند تا این‌که دوره بنی‌امیه تمام شد. بعد از بنی‌امیه او را زیاد بن ابیه یا زیاد بن سمیّه خواندند[6].
البته معاویه ادعای برادری خود با زیاد را از قبل مطرح کرده بود و جالب این‌جا است که امیرالمؤمنین علی(ع) در زمان زمام‌داری زیاد در فارس به او نامه نوشته و می‌گوید: «در روزگار عمر، ابو سفیان از آنچه در خاطر داشت سخنى گفت که خطاى زبان بود و وسوسه شیطان. نه نسبى بدان درست شود و نه میراثى را سزاوار بود»[7]. البته از این نامه بر می‌آید که این ادعا را ابوسفیان در زمان عمر مطرح کرده باشد.           
زیاد بن ابیه؛ مردی زیرک، سخنران و سیاست‌مدار بود؛ به همین جهت، در دوره‌های مختلف مسئولیت‌های مختلفی را تجربه کرد. او در زمان خلیفه دوم به بصره رفت و کاتب حاکم آن‌جا شد[8]. در زمان خلافت امام علی(ع)، حکومت فارس را به دست آورد. نقل شده است که در زمان جنگ صفین معاویه نامه‌ای به او می‌نویسد و او را به خود دعوت کرد و وعده‌هایی را نیز داده است. اما زیاد جواب مثبتی به نامه نداده و حتی در میان مردم بیان کرد: «پسر زن جگرخواره و سرآمد نفاق و دورویى براى من نامه نوشته و مرا بیم داده است و حال آن‌که میان من و او، پسر عموى رسول خدا(ص) با نود هزار مرد کامل سلاح قرار دارد که همه از شیعیان اویند و به خدا سوگند اگر معاویه آهنگ من کند، مرا مردى بسیار شمشیر زن خواهد یافت»[9]. حتی امام علی(ع) نیز از نامه معاویه اطلاع یافت و نامه‌ای برای زیاد فرستاد و او را از معاویه بر حذر داشته و معاویه را شیطانی دانست که از هر سمت در پی اغفال انسان بر می‌آید.[10]
از این نقل به دست می‌آید که تا شهادت حضرت علی(ع)، زیاد به آن حضرت وفادار بوده و خیانتی از این جهت از او سر نزده است. البته حضرت علی(ع) در نامه‌ای به او می‌گوید: «همانا من، به راستى به خدا سوگند مى ‏خورم، اگر به من گزارش کنند که در اموال عمومى خیانت کردى، کم یا زیاد، چنان بر تو سخت گیرم که اندک مال گشته، و در هزینه خانواده درمانده و خوار و سرگردان شوى! و السلام»[11].  البته زیاد پس از پیوستن به معاویه مرتکب اعمالی شد که هیچ توجیهی برای او باقی نمی‌گذارد.
 بعد از گذشت مدتی از شهادت علی(ع) معاویه به زیاد امان داد و او را به سمت خود فرا خواند و با مطرح کردن برادری خود با زیاد که قبلاً بیان آن گذشت، توانست زیاد را به سمت خود بیاورد. زیاد وفادار به معاویه شد و حکومت بصره را به دست آورد و بعد از مرگ مغیره بن شعبه حاکم کوفه، ولایت آن‌جا نیز به دست زیاد سپرده شد و او اولین کسی بود که حکومت بصره و کوفه را با هم در اختیار داشت[12].
او مردم و بزرگان را به دشنام دادن به علی(ع) مجبور می‌کرد و از استفاده از زور در این امر هیچ ابائی نداشت[13].
او شیعیان بسیاری را به شهادت رساند تا جایی که پسرش عبیدالله بن زیاد، هانی بن عروه را این چنین مورد سرزنش خود قرار داد:
ای هانی! آیا یادت رفته که پدرم وارد این سرزمین شده و جز حجر بن عدی و پدرت، تمام شیعیان سرشناس را به قتل رساند[14]!
البته، می­دانیم که زیاد بن ابیه با فرستادن حجر نزد معاویه، غیر مستقیم موجب شهادت ایشان نیز شد.
او بر همین حکومت بود تا این‌که در سال 53 وفات کرد.[15]