یکى از سؤالاتى که درباره این کتاب وجود دارد این است که چگونه چنین کتابى در میان شیعیان و حتى سنیان متمایل به اهل‌بیت (با توجه به ترجمه‌های ترکى آن), این‌چنین جاودانه مانده و چنین تأثیر شگرفى از خود برجاى نهاد؟ پاسخ این پرسش در یک جمله آن است که جداى از اهمیت موضوع کتاب نثر شیوا و گیراى این کتاب مهم‌ترین عامل جاودانگى این کتاب در میان شیعیان بوده است. به یقین، اگر چنین نثرى نمی‌داشت و این‌چنین در فصاحت و بلاغت، مطالب ابراز نمی‌شد، امکان چنین موفقیتى براى آن، در این حد وجود نداشت، کاشفى از برجسته‌ترین نثرنویسان نیمه دوم قرن دهم هجرى است. آثار او در انشا، نه‌تنها سرمشق شاگردان ادب، بلکه براى مدرسان این فن نیز الگویى بوده که می‌بایست مورد تقلید قرار می‌گرفته است.
عبارت‌پردازی‌های کاشفى در این اثر، درحالى صورت گرفته که او شادابى جوانى را پشت سر گذاشته و در حال کبر سن و کهولت این اثر جاودانه را تألیف کرده است. او خود می‌نویسد که (بواسطه کبر سن و دیگر موانع) نتوانسته است تا (رایت فصاحت را در میدان بلاغت) برافرازد.
انتخاب و گزینش جملات زیبا از این کتاب کار دشوارى است، چه هرکجاى آن انتخاب شود، احساس می‌شود که موارد دیگرى وجود دارد که زیباتر و شیواتر نگاشته شده است. انتخاب بهترین و سوزناک‌ترین اشعار به هر مناسبت، کتاب را در موضوع خود دل‌پذیرتر کرده است. در اینجا تنها براى نمونه چند عبارت از آن نقل می‌شود تا کسانى که احیاناً کتاب مزبور را تورقى نکرده اند، با نمونه نثر آن آشنا شوند.
درجایی درباره (بلاکِشان عالم) می‌نویسد:
(بلا نه شربت شیرین است که اطفال طریقت را دهند، بلکه قدح زهر هلاهل است که بر دست بالغان راه نهند… در راه ابتلاى او، هزار هزار دل کباب است و از کشاکش محنت و بلاى او هزار هزار دیده پر آب. در هر بادیه او را کشته‌ای است به حسرت افتاده، و در هر زاویه، سوخته‌ای است از سطوت کبریاى او جان داده; تنِ کدام ولیّ است که نه گداخته زبانه آتش کبریاى اوست و دلِ کدام نبیّ است که نه پرداخته نشانه تیر بلاى اوست؟ آخر نظرى کن به حسرت آدم صفى و نوحه نوح نجى و در آتش انداختن ابراهیم خلیل و قربان کردن اسماعیل نبیل و کربت یعقوب در بیت الاحزان و بلیّت یوسف در چاه و زندان و شبانى و سرگردانى موسى کلیم و بیمارى و بى تیمارى ایوب سقیم و ارّه شکافنده بر فرق زکریاى مظلوم و تیغ زهرآبداده بر حلق یحیى معصوم و الم لب و دندان سرور انبیا و جگر پاره‌پاره حمزه سیدالشهداء و محنت اهل‌بیت رسالت و مصیبت خانواده عصمت و طهارت و سرشک دردآلود بتول عذرا و فرق خون‌آلود على مرتضى، و لب زهر چشیده نوردیده زهرا و رخ به خون آغشته شهید کربلا و دیگر احوال بلاکشان این امت و محنت رسیدگان عالى همّت، همه با جان غم اندوخته در کانون غم و الم سرتاپاى سوخته.) (ص 10 ـ 11).
در شرح‌حال حضرت آدم (ع) می‌نویسد:
(پس آدم به هواى محبت، از فضاى بهشت به تنگناى دنیا آمد و از ساحل سلامت، رو به گرداب ملامت نهاد و از گلشن فرح متوجه گلخن ترح شد. گلزار نعمت را به خارستان نقمت مبدل ساخت و از ذروه محبت به حضیض محنت افتاد. از مرتبه قربت رو به بادیه غربت آورد و درکات کلفت را بر درجات انس و الفت اختیار کرد. قدم از صومعه شادکامى بیرون نهاده ساکن غمکده بدنامى شد، زیرا که عشق و نیکنامى با یکدیگر راست نیاید.) (ص 17)
کاشفى در مقدمه سخن از وفات سید المرسلین ـ ص ـ می‌نویسد:
(اى عزیز! گلِ این جهان رفیق خار است و ملش قرین خمار، گنجش به رنج پیوسته، عیشش به طیش بازبسته، راحتش با زحمت همخانه، محبتش با محنت در یک کاشانه، قربتش با کربت آمیخته و مسرتش با مضرت درآویخته، نوش لطفش با نیش قهر است و اثر تریاقش با ضرر زهر; وفاقش با نفاق هم وثاقست و تلاقش را با افتراق اتفاق; عشرتش، بى عسرت وجود نگیرد و فرحش بى ترح وقوع نپذیرد.) (ص 95)
در جاى دیگرى در نقل حکایتى درباره على مرتضى و فاطمه زهرا، در سخن گفتن آن دو با یکدیگر، چنین می‌نویسد:
(روزى على مرتضى (ع) به حجره درآمد; فاطمه را دید که قدرى آرد خمیر کرده بود تا نان پزد و مقدارى گِل تر می‌ساخت تا سر فرزندان بشوید و ساز شستن جامه اولاد امجاد بزرگوار عالی‌مقدار خود می‌کرد. على(ع )از آن حال متعجب شده از روى تحیر گفت: اى مخدومه دو جهان، و اى معصومه آخرالزمان، اى دوحبه دو یحیى و اى مریم دو عیسى و اى بلقیس حجره تقدیس و جلال و اى آسیه عالم تکمیل و کمال و اى زهراى مرضیه و اى حورى انسیه، اى مادر دو مظلوم و اى دختر یک معصوم، اى عروس کم جهاز و اى خاتون حجله اعزاز و اى سیاره راه قبول و اى ستاره جلوه‌گاه رسول و اى بضعه احمد و اى بضاعت محمد (ص)
یا زهره الزهراء فى افق العلى
والدره البیضاء فى صدف النهى
… در این مدت هرگز از تو مشاهده نکرده‌ام که در یک روز، دو کار دنیا پیش‌گرفته باشى، امروز می‌بینم که به سه کار اشتغال می‌نمایی. در این چه حکمت است؟ فاطمه که این سخن استماع نمود، قطرات عبرات از دیده ببارید و گفت: اى تاجدار سوره هل اتى، و اى شهسوار عرصه لافتى، و اى خطیب منبر سلونى و اى وارث مرتبه هارونى و اى طراز حله صفا و اى رازدار حضرت مصطفى، اى شیر بیشه شریعت و اى کشتى لجه حقیقت و اى شکوفه باغ ابوطالب و اى نواخته لقب اسدالله الغالب… هذا فراق بینى و بینک…) (ص 138)
و در شهادت سعد بن حنظله تمیمى در کربلا می‌نویسد:
(روى به میدان نهاده، مرغ تیرپران از قفس جعبه آزاد کرد و گوهر تیغ بران را از معدن نیام بیرون آورد و روى هوا را از بخار حرارت هیجازنگارى و صحن زمین را از کثرت خون اعدا گلنارى ساخت. بعد از کشش بسیار و کوشش بیشمار، نامردى بر وى تاخت و بنیاد حیاتش را به شمشیر قاطع برانداخت.) (ص 294)
در شهادت علی‌اکبر می‌نویسد:
(دریغا که هلال نورگستر آسمان ولایت که از افق امامت و هدایت طلوع یافته بود، هنوز بر مدارج معارج کمال بدریّت مرتقى و مشتعل ناگشته، به حجاب غروب و نقاب افول محتجب و مختفى گشت و نهال طوبى مثال بوستان کرامت که برکنار جویبار فتوت و شهامت نشو و نما پذیرفته بود، پیش از اظهار ازهار فضائل و اثمار معالى به صرصر اجل از پاى درآمد.
تا دامن آن تازه گل از دست برون‌شد
چون غنچه دلم تَه بِتَه آغشته به خون شد
سوزش این درد غمزده اى داند که به واقعه غم اندوز مهاجرت فرزندى سوخته باشد و خراشش این زخم را مصیبت‌رسیده‌ای شناسد که به حادثه دیگر جگرسوز مفارقت دلبندى مبتلا گشته بود) (ص 341)

باید توجه داشت سبکى که کاشفى براى بیان این رخداد مهم و دیگر مسائل تاریخى انتخاب کرده سبک قصه‌ای ـ تاریخى است. او در قالب نقل‌های تاریخى محدود نمی‌ماند، گرچه هدفش نقل تاریخ است.

در شهادت امام حسین (ع) می‌نویسد:
(و در این حال غلغله در صوامع ملکوت افتاد، ولوله از اهل حظایر جبروت برآمد، آفتاب عالم‌افروز از تاب بازایستاد و ماه جهان‌آرای در چاه محاق افتاد. زهره براى دل زهرا دست از طرب بازداشت، کیوان بر بالاى هفت‌ایوان اتفاق مصیبت‌زدگان را از لواى تعزیت برافراشت. فرشتگان در جوف هوا ناله برداشتند، جنیان از نواحى کربلا به گریه درآمدند، آسمان دامن از خون پر گردانید، زمین از غضب الهى بر خویش بلرزید و مرغان هوا از آشیان‌ها متفرق شده نعره غراب البین برکشیدند، ماهیان دریا از آب بیرون آمده بر خاک حوارى می‌طلبیدند، دریاها موج حسرت به اوج فلک رسانیدند، کوهها به صداى دردآمیز و نواى محنت انگیز بنالیدند، آواز گریه از جوانب و اطراف برخاست، کس نمی‌دانست که آن فغان کیست و آن تعزیت چیست… دل پیروان احمد مختار ـ علیه صلوات الملک الجبار ـ از وقوع این حادثه هایله در مقام تحیر، دایره وار سرگردان است و جان هواداران اهل‌بیت از اظهار حدوث این واقعه نازله در محبس تفکر، چون نقطه مرکز پاى بندى احزان. هرگاه که شعله این حکایت در کانون سینه برمی‌افروزد، دل محرومان را کباب می‌سازد و جگر پرخون می‌سوزد.) (ص 353)
باید توجه داشت سبکى که کاشفى براى بیان این رخداد مهم و دیگر مسائل تاریخى انتخاب کرده سبک قصه‌ای ـ تاریخى است. او در قالب نقل‌های تاریخى محدود نمی‌ماند، گرچه هدفش نقل تاریخ است. در جای‌جای کتاب، چنان صحنه را داستانى توصیف می‌کند، که آشکارا فراتر از تاریخ‌نگاری عالمانه مستند است. چنین سبکى براى توده مردم درحد بسیار عالى پذیرفتنى و دوست‌داشتنی است. این‌گونه عبارت‌پردازی نه‌تنها عقل که روان آدمى را نیز تحریک می‌کند و تمام وجود خواننده را به همراه خود می‌کشد. براى نمونه، در موارد متعددى به وصف قیافه افراد و یا صحنه جنگ می‌پردازد. در نقل ماجراى شهادت وهب بن عبدالله کلبى می‌نویسد: (و جوانى بود زیباروى و نیکوخوى با رخساره‌ای چون ماه و موى مانند سنبل تر و مشک سیاه قدرت به قلم و صورکم فاحسن صورکم نقش روى او برکشیده و بر لوح فى احسن تقویم چهره‌گشایی کرده) (ص 289)
کاشفى در کار تصویر ماجراى کربلا، درنهایت زیبایى، از مفاهیم حماسى بهره گرفته است. او درباره شهادت حماد بن انس می‌نویسد: (بعد از آن حماد بن انس به میدان درآمده، اسب می‌تاخت و لواى نصرت برمی‌افروخت و به تیغ مبارزت سر دشمنان از تن جدا می‌ساخت و آن را به چوگان نصرت، چون گوى می‌باخت و بناى صبر و قرار از دل اشرار برمی‌انداخت. عاقبت خدنگ اجل، دیده املش بربست و با دلى شادان و جانى به محبت آبادان، به شهیدان راه حق پیوست.) (295)
هرلحظه باد می‌برد گلى
آشفته می‌کند دل مسکین بلبلى

بى شبهه داستان‌های دروغینى در روضه الشهداء وجود دارد که سبب شده است تا این کتاب از اعتبار علمى بی‌بهره باشد. قصه‌هایی نظیر شهادت هاشم بن عتبه در کربلا که سال‌ها پیش از آن در صفین به شهادت رسیده بود و نظایر آن، از مواردى است که نشان مى‌دهد کاشفى از منابع بى‌پایه‌اى بهره برده و یا آنکه خود به انشاى آن پرداخته است.

استفاده از مفهوم (شهید) و (شهادت) تااندازه‌ای در این کتاب گسترده است که کمتر می‌توان نظیر آن را در متون فارسى آن عهد یافت. شاید بتوان گفت، کاشفى به‌رغم آن‌که برداشت غیرسیاسی از کربلا دارد، ناخواسته با ترویج هرچه تمام‌تر مفهوم شهادت، زبان فارسى را از این مفهوم اشباع کرده است. به یک نمونه شعر سنگین او در وصف شهادت و شهید بنگرید:
شهیدان را به چشم کم مبین کایشان به هر زخمى
که اینجا یافتند آنجا ز رحمت مرحمى دارند
اگر رفتند با درد و الم زین عالم ناخوش
به دارالخلد بی‌درد و الم، خوش عالمى دارند
روضه الشهداء جایگزین ابومسلم نامه‌ها
بى شبهه داستان‌های دروغینى در روضه الشهداء وجود دارد که سبب شده است تا این کتاب از اعتبار علمى بی‌بهره باشد. قصه‌هایی نظیر شهادت هاشم بن عتبه در کربلاا1 که سال‌ها پیش از آن در صفین به شهادت رسیده بود و نظایر آن، از مواردى است که نشان مى‌دهد کاشفى از منابع بى‌پایه‌اى بهره برده و یا آنکه خود به انشاى آن پرداخته است. آنچه باید در این‌باره مورد توجه قرارگیرد، این است که روضه نه به عنوان یک کتاب (تاریخى) بلکه باید به منزله یک اثر ادبى و (رمان تاریخى) مطرح شود. ویژگى رمان تاریخى، در تعریفى که در اینجا مورد نظر ماست، این است که ترکیبى از نقل‌هاى درست تاریخى با خودساخته‌ها آمیخته شود و متنى خواندنى عرضه گردد. چنین رمان‌هایى در ادب‌فارسى شایع بوده و نمونه آن‌ها همین ابومسلم‌نامه، حمزه‌نامه ها و آثارى دیگر از این قبیل است. زمانى که روضه الشهداء نگاشته شد، این گونه آثار فراوان بوده است و به احتمال، کاشفى که خود دستى در قصه‌نویسى از این نوع داشته به کار تألیف روضه الشهداء پرداخته تا در مجالس سوگوارى خوانده‌شود، همان‌طور که ابومسلم‌نامه‌ها در محافل خاصى خوانده مى‌شده است. نمونه قصه‌نویسى ملاحسین کاشفى، کتابى است که در باره حاتم طائى نگاشته است. این کتاب به عنوان (قصص و آثار حاتم طائى) یا (رساله حاتمیه) نامیده شده است. کاشفى کتاب مزبور را در سال 891 تألیف کرده است. پیش از کاشفى نیز حاتم‌نامه‌هایى وجود داشته که عنوان (قصه هفت سیر حاتم) داشته است.2. اگر ما فضاى روضه الشهداء را که نوعى رمان تاریخى است، با این روحیه کاشفى مقایسه کنیم، قصه اى بودن کار او را بهتر درک خواهیم کرد.
به این نکته اساسى نیز باید توجه داشت که تألیف کتاب روضه الشهداء در فضایى بوده که ابومسلم‌نامه و حمزه‌نامه فراوان در دسترس مردم بوده و توان گفت که پس از کنار رفتن این گونه آثار به دلایلى که در جاى دیگر به آن پرداخته ایم (میراث اسلامى ایران، دفتر دوم، مقدمه ابومسلم نامه ها), کتاب کاشفى جایگزین آن‌ها شد. در آن عهد، نه در محافل علمى ماوراءالنهر و نه ایران، تحقیق علمى وجود نداشت تا به این بررسى و نقد این آثار بپردازد. سال‌ها طول کشید تا کتابشناسى چون افندى، درباره روضه الشهداء بنویسد که این کتاب برپایه منابع غیرقابل اعتماد نگاشته شده است. جالب است که بسیارى از علماى عهد صفوى، هنوز با شخصیت ناسالم ابومسلم خراسانى در ارتباط با اهل‌بیت و تشیع آشنایى نداشته و از ابومسلم‌نامه ها که مشتى قصه دروغ بود حمایت می‌کردند، مخالفان نیز براى رد این اندیشه تنها آثارى چون مروج الذهب را در اختیار داشته و با این همه کتاب‌هایى که ماهیت ابومسلم را در دفاع از عباسیان نشان مى‌دهد، آشنایى نداشتند. در چنین فضایى، طبیعى بود که به هر حال، روضه الشهداء جایگزین ابومسلم‌نامه‌ها شود.