بیا دل‌هایمان را به باد بسپاریم. باد زمستانی. بادی که از دلِ سنگِ کوه‌ها سرما را بلند می‌کند و بر صورت مردم می‌کوبد. بیا امروز را به دلمان فرمان دهیم تا سپاه عشق را فقط به یک سمت بفرستد. یک امروز و امشب را از خودمان خالی شویم و پر از محبوب شویم. مگر چقدر سخت است که همه چیزمان را برای کس دیگری بخواهیم.

 بیا این روزهای اول ماه ربیع‌الاول را، تمام حواسمان را در یک نقطه متمرکز کنیم. بیا حال دل‌هایمان را به حال آن دلی گره بزنیم که گویی هنوز داغ‌دار است.

شاید ما فکر کنیم که ماه صفر تمام شده است و دیگر ایام ، ایام شادی اوست اما نمی‌دانم آن دل مگر چقدر بی‌کرانه است که این همه داغ را یک تنه خریدار است؟

ذره‌ذره دارد آب می‌شود آن کسی که هر چه محرم را اشک ریختیم گوشه‌ای از حزن او بود.

این دیگر چه داغ تازه‌ای است که قلب نازنینش را دارد پاره‌پاره می‌کند؟

مگر نه اینکه هرکس بشارت دهد به ما که ربیع آمده است مژدگانی می‌گیرد؛ اما چرا این مرد غم و اندوهش تمامی ندارد؟ الا انگار تنها وارث تمام غم‌های عالم است.

چرا دیگر کسی برای روضه باز خواندن از او عذر خواهی نمی‌کند؟ چرا همه‌ی عَلَم‌ها را خوابانده‌اند و کتل‌ها را کنار گذاشتند؟ چرا سیاهی‌ها باز شده است؟

مولایمان، تمام هستی‌مان، قطب عالم امکان، تازه به اولین سطر مصیبت رسیده است. بیا بنشین دوباره بساط روضه به پا کنیم. آخر هنوز مرهم به تمام زخم‌هایش نگذاشتیم.

همین روزها بود. یک هفته‌ای بیشتر از شهادت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلم نگذشته بود که هجوم به گلخانه رسول خدا را شروع کردند.

الا مهم نیست که هفت روز بعد یا نه روز بعد؛ مهم این است که در همین روزها درگاه خانه‌ای در هجوم گرگ‌ها به آنش کشیده شد و احدی از اهل مدینه النبی اعتراض نکرد.

این روزها سالروز سرخ شدن میخ درب‌هاست. این روزها سالروز ناله کردن مادر است. این روزها مدینه غوغاست. چه کسی باور می‌کرد محسن بن فاطمه ـ(ع) تا این اندازه برای دیدن پدربزرگش، رسول خدا مشتاق باشد.

همان «نعم الجنین»، همان گنج امیرالمؤمنین، همان کوچک‌ترین فرزند خاتم‌النبیین، همان میوه دل سیده نساء العالمین و همان برادر کوچک‌تر حسن و حسین، دو سرور جوانان اهل یقین، که همچون مادرش قدر و منزلتش ناشناخته باقی مانده است.

ای غنچه‌ی پرپر یاس کبود؛ در روز جزا شیعیانت را دستگیر و شفیع باش و شاهد باش که ما در دنیا حق تو را احقاق کردیم و تو را محکم‌ترین سند برای مظلومیت پدر غم دیده‌ات می‌دانستیم و حتی یکی از فضائل تو را به بهانه‌ی آنکه به دنیا پا نگذاشتی منکر نشدیم. [1]