این مقاله با طرح علل مختلفی از دیدگاه یک یا چند عالم شیعی پیرامون حماسه‌ حسینی شروع می‌شود؛ دیدگاه علمای ادعیه‌شناس و ادعیه‌نویس امثال «سیدبن‌طاووس»، دیدگاه محدثین بزرگی همچون «علامه مجلسی» و برخی تاریخ‌نگاران، متفکرین و معاصرین همچون «علامه طباطبائی» و «علامه مغنیه». سپس در ارائه‌ هر نظریه‌ای به تبیین و احیانا نقد آن‌ها پرداخته می‌شود و در آخر یک علت به عنوان علت اصلی که غالب علل قبلی را در خود جای می‌دهد مطرح می‌شود.

 

هدف اول، شهادت:

علمای متقدم شیعی در سده‌های سوم و چهارم در موضوعات مختلف، حتی گاهی در صدور فتوا و نوشتن آرای فقهی خود سعی می‌کردند تا ممکن است از خود چیزی ننویسند و تنها به روایت کردن اخبار و احادیث بسنده کنند، البته این رسم و سیره پس از آن نیز قرن‌ها در میان طیف بزرگی از علمای راستین ادامه داشت که صورت افراطی آن با ظهور اخباریون دنبال شد و سپس افول کرد که خود بحثی مجزا است. غرض این‌که اگر از دانشمندان پیشین اظهار نظر صریحی در حکمت و فلسفه‌ قیام عاشورا دیده نشده، یکی از دلائل حتمی آن همین سیره و سنت پنهان و نهفته است. اخبار و احادیث درباره شهادت امام حسین علیه‌السلام فراوان و به انواع گوناگون در منابع متقدمی چون کتاب شریف «کامل الزیارات» از «ابن‌قولویه قمی» و آثار پر بار «شیخ صدوق» به ویژه «امالی صدوق» و متون دیگر روایت شده است. البته این تعداد کثیر روایت منحصر به منابع روائی شیعه نیست، چون در منابع اهل سنت نیز فراوان دیده می‌شود. معلوم می‌شود که به اعتقاد محدثان، امام حسین (ع) به تمام وقایعی که در طول مسیر و در صحرای نینوا و پس از شهادت و اسارت اهل‌بیت (ع) و ... اتفاق می‌افتد آگاهی کامل داشته‌اند. این باور با تمسک به آیه‌ «وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَه»[1] به شدت زیر سؤال رفت که اگر امام از شهادت خویش و این همه بلا خبر داشت، پس طبق این آیه با این قیام امام حسین (ع) خودکشی نموده است. برخی در پاسخ به این سؤال گفته‌اند که امام حسین (ع) فریب خوردند! اما در این میان برخی دیگر از علما، جواب آیه‌ تهلکه را به گونه‌ای داده اند که اشکال فریب خوردن امام را هم بر طرف کردند. در این‌جا نظر برخی از این بزرگان آورده می‌شود که از نظریه آنان به «شهادت آگاهانه» می‌توان تعبیر نمود.[2]

سیدبن‌طاووس: آن‌چه که ما تحقیق کرده‌ایم این است که امام حسین (ع) به نهایت حال خویش عالم و آگاه بود و به تکلیف خود که آن را وظیفه احیاگرانه دین اسلام می‌دانست عمل کرد.

 

سیدبن‌طاووس:

ایشان در مقدمه کتاب «لهوف» می‌نویسد: «آن‌چه که ما تحقیق کرده‌ایم این است که امام حسین (ع) به نهایت حال خویش عالم و آگاه بود و به تکلیف خود که آن را وظیفه احیاگرانه دین اسلام می‌دانست عمل کرد.» [3]وی در ادامه، جواب آیه‌ «تهلکه» را چنین می‌دهد: «شاید بعضی از اهل تسنن حقایق سعادتی را که در تشرف به شهادت است نمی‌شناسند و به همین خاطر می‌گویند کشته شدن امام حسین (ع) نمی‌تواند عبادت و تقرب به خداوند باشد. جواب آن‌ها این است که قرآن کریم می‌فرماید: قومی با کشتن خودشان، خدا را عبادت کردند. «و خدا را با شهادت عبادت کردن از بالاترین درجات سعادت است». پس کشته شدن امام حسین (ع) خودکشی نبوده است و در آخر روایات دال بر آگاهی امام از شهادت خویش را برای تأیید ایده‌ «شهادت آگاهانه» بیان می‌کند. [4]

 

علامه مجلسی: 

مرحوم ملامحمدباقر مجلسی معروف به مجلسی دوم و صاحب کتاب شریف «بحارالانوار» با این‌که هیچ یک از قرائت‌هایی را که تا آن زمان علمای شیعه درباره عاشورا ارائه کرده بودند رد نمی‌کند، اما بیشترین بها را به «شهادت» می‌دهد و قیام امام را «مرگی انتخابی و در عین حال افشاگرانه» می‌داند. وی با بیان احادیثی امام را آگاه و مطلع بر اسرار قضا و قدر الهی معرفی می‌کند اما می‌فرماید: «امام در امور ظاهری مثل مردم عمل می‌کردند و به حسب ظاهر مکلف بود که اگر یار و یاوری داشته باشد، با منافقان و کفار جهاد کند، مثل بسیاری از پیامبران، تا این‌که پرده از تزویر بنی‌امیه بردارد و حساب اسلام محمدی را از اسلام اموی جدا کند.» [5]

 

شیخ جعفر شوشتری:

ایشان در کتاب گرانقدر «خصائص الحسینیه» تکلیف امام حسین (ع) را دو نوع می‌داند: تکلیف واقعی و تکلیف ظاهری.

تکلیف واقعی: یعنی امام از طرف خدا مکلف بود که برای احیای دین خدا و افشای چهره منافقان آگاهانه و از روی اختیار خود، خاندان و اصحابش را به کربلا برساند.

تکلیف ظاهری: یعنی امام مانند هر مسلمان دیگری مکلف بود که با یزید بیعت نکند و به نامه‌ها و درخواست‌های مردم کوفه جواب مثبت دهد و در این مسیر تا آن‌جا که امکان دارد در حفظ جان خود و خاندان و یارانش بکوشد، همان‌‌گونه که حضرت در جای جای قیامش چنین رفتار کرد. وی از مدینه و سپس از مکه خارج شد تا کشته نشود و حریم کعبه شکسته نشود و برای اطمینان از کوفیان، اول نماینده‌ خود «مسلم‌بن‌عقیل» را به آن‌جا فرستاد. [6]

 

علامه محمد جواد مغنیه: یزید امام را برای «دشمنی با حق» به شهادت رساند. این همان بود که امام حسین (ع) می‌خواست آن را برای همه افشا سازد و نسل‌های بعدی را از آن آگاه کند.

علامه محمد جواد مغنیه: 

محمدجواد مغنیه متفکر معاصر عالم تشیع که به انصاف تمامی آثارش به سبکی متمایز و جدید نگاشته شده و همگی پر از اندیشه‌های ژرف و تحول‌گرایانه او در حوزه‌ معارف دینی است. ایشان نیز در یکی از نگاشته‌های خویش چنین می‌گوید: «همان‌طوری که امام حسین (ع) با شهادتش از جایگاه حقی که داشت فراتر رفت، یزید نیز با جنایتش از جایگاه پستی که داشت فروتر رفت. یزید امام را برای «دشمنی با حق» به شهادت رساند. این همان بود که امام حسین (ع) می‌خواست آن را برای همه افشا سازد و نسل‌های بعدی را از آن آگاه کند. برای همین می‌پرسید مرا برای چه می‌خواهید بکشید؟ آیا ضرر مالی به شما زده‌ام؟ کسی را از شما کشته‌ام که در پی قصاص آن به جنگ من آمده باشید؟ بله، آن‌ها او را به خاطر مسائل دیگری می‌خواستند بکشند. به خاطر آن‌چه نمرود، ابراهیم خلیل را، فرعون موسای کلیم را، ابوسفیان محمد حبیب خدا را و معاویه علی مرتضی را می‌خواست بکشد. آن‌ها می‌خواستند در روی زمین چیزی که بتوان به آن دین، ایمان، عدالت و انسانیت گفت، وجود نداشته باشد و امام حسین (ع) نمی‌گذاشت و جز دین خدا چیزی نمی‌خواست، چون برای امام چیزی بزرگ‌تر از دین نبود. دین خدا از پیامبران و جانشینان آن‌ها هم بزرگ‌تر است. لذاست که پیامبر و ائمه و امام حسین (ع) برای حفظ دین جان خود را فدا کردند و به شهادت رسیدند.» [7]امروزه می‌توان این حرکت را به قیام و تظاهرات مردم بر ضد حاکمین تشبیه نمود، آن‌ها بی‌گمان می‌دانند که صدها تن از ایشان در این راه کشته می‌شوند، اما با این همه اعتنایی به مرگ نمی‌کنند؛ چرا که هدف آن‌ها این است که آن حاکم را رسوا کنند تا حکومت او متزلزل شود. پس خون‌های ریخته شده در حقیقت بهای آزادی از زنجیرهای بسته شده است. [8]

 

علامه سید محمدحسین طباطبائی:

صاحب تفسیر المیزان می‌فرماید: «شهادت سیدالشهدا علیه‌السلام با آن وضع دل‌خراش، حقانیت حضرت و اهل‌بیت را یقینی و آشکار ساخت، تا جایی که همان خانه‌ای که در زمان حیات آن حضرت کسی درب آن را نمی‌شناخت، با مختصر آرامشی که در زمان امام محمد باقر (ع) بوجود آمد، شیعه از اطراف و اکناف، مانند سیل به در همان خانه ریختند و روز به روز به آمار شیعیان اهل‌بیت افزوده شد و حقانیت و نورانیتشان در هر گوشه و کنار جهان به تابش و تلألو پرداخت.»[9] مرحوم علامه برای دفع توهمی که احتمال داشت برای برخی به وجود آید در ادامه می‌نویسد: «البته مراد از این‌که می‌گویم هدف امام از قیام، شهادت بود و خدا می‌خواست که امام شهید بشود، این نیست که خدا از او خواسته بود دست روی دست گذاشته و به یزیدیان اطلاع دهد که با یزید بیعت نمی‌کنم که نهایتا بیایند و او را بکشند و اسم این را هم قیام و انجام وظیفه الهی بگذارند، نه این نیست، بلکه وظیفه امام این بود که علیه خلافت شوم و نامشروع یزید قیام کرده و بیعت نکردن با او را که به شهادت منتهی خواهد شد از هر راه ممکن به پایان رساند.»[10]

 

شهید مطهری:

در مجموعه آثار شهید مطهری آمده: «منطق «ابن‌عباس» منطق سیاست و بازی سیاسی بود. منطق رعایت مصالح نفس خود بود. روی همین جهت عقلی هم به امام می‌گفت: من بیم آن دارم که تو در این سفر کشته شوی. چون مردم کوفه، مردمی خیانت‌پیشه هستند؛ لذا صبر کن، ببین که اگر اهل عراق حاکمشان را بیرون کردند تو بدانجا برو و حکومت تشکیل بده و اگر اهل عراق حاکم خود را بیرون نکردند تو هم آن‌ها را رها کن و به حال خود گذار و برو در یمن زندگی کن. این تفکر، منطق معامله است نه منطق امام، که منطق ایثار و عقیده و شهادت در راه عقیده بود. بنابراین در جواب ابن‌عباس چنین مضمون و معنایی را فرمودند: بله، این مقدمات و نتایجی که تو می‌گویی برای کسی که بخواهد از این مسیر فکری برود و اهل معامله باشد درست است ولی راه من این راه نیست و منطق من، درد عقیده داشتن و خیرخواهی داشتن است، درد طبیبی است که از غم مریضی‌ها رنج می‌برد. پس منطق شهید منطق دیگری است غیر از منطق عقل عملی سودجویانه. بلکه چنین معنا می‌دهد که خدا از تو روح شهادت را می‌خواهد همان‌گونه که در خوابی که امام حسین (ع) دیدند، پیامبر (ص) در خواب به ایشان فرمودند: خدا می‌خواهد که تو را کشته ببیند و نیز فرمودند: ای حسین، خدا برای تو درجه و مقامی در نظر گرفته که تو فقط با شهادت خود می‌توانی بدان مقام برسی.»[11]

سید عبدالحسین شرف‌الدین عاملی: امام حسین (ع) برای ارشاد و راهنمایی مردم به سوی پیشوایان شایسته،‌ همچنین برای رهایی دین از پیشوایان منافق و غیر مردمی، جز این راهی نمی‌یافت که بر آن همه مصیبت‌ها تن در دهد و بردبار باشد.

 

سید عبدالحسین شرف‌الدین عاملی:

طبق نظر سید عبدالحسین شرف‌الدین، امام حسین (ع) به یقین می‌دانست که چه آثار ارزشمندی بر کشته شدنش، تاراج داراییش، سر بریدن کودکانش و اسارت خانواده‌اش قرار داده شده است. ایشان برای ارشاد و راهنمایی مردم به سوی پیشوایان شایسته، و همچنین برای رهایی دین از پیشوایان منافق و غیر مردمی، جز این راهی نمی‌یافت که بر آن همه مصیبت‌ها تن در دهد و بردبار باشد؛ او قبل از آن‌که به سوی کربلا برود این بلای بزرگ را پذیرفته بود و آن عهد و پیمانی بود که آن را با برادرش، پدرش، جدش رسول اکرم (ص) و خدای عز و جل بسته بود. پس از واقعه‌ کربلا مردم بینش جدیدی پیدا کردند، گویی به دوران تازه‌ای رسیدند. در این هنگام بود که معنویت اسلام درخشیدن گرفت و نور اهل‌بیت (ع) پس از آن‌که مدتی پشت ابرهای تیره ستمکاران پوشانده مانده بود متجلی شد، مردم از خواب غفلت بیدار شدند و روی به سوی قرآن و سنت اهل‌بیت (ع) آوردند.[12]
در خاتمه‌ دیدگاه اول (شهادت) پیرامون هدف امام حسین (ع) ذکر دو نکته مفید می‌باشد:

1. همه قائلین به این قول، اعم از محدثان و پیشینیان و متأخرین و معاصرین، بر این نظر هستند که امام حسین (ع) از آغاز قیام به عاقبت کار خویش آگاه بود و می‌خواست شهید شود تا بنی‌امیه رسوای خاص و عام شوند، منتها پیشینیان مثل شیخ صدوق و شیخ مفید با استناد به ظاهر اخبار و احادیث، رأی خود را ابراز کرده‌اند و دیگر به تحلیل و تفسیر احادیث نپرداخته‌اند، اما معاصران همین رأی را با مراجعه به متون تاریخی و سخنان امام حسین (ع) و تحلیل وقایع و شرایط آن روزهای سیاه آورده‌اند.

2. مقصود از شهادت که به عنوان هدف امام حسین (ع) نام برده شد، نتایج و فوائد ناشی از شهادت است که امام به آشکار شدن و ظهور آن فواید و حیات مستمر آن‌ها در اذهان و اندیشه‌ها؛ بلکه در ایمان و عقاید مسلمانان اطمینان داشتند. سیدالشهداء (ع) از آثار و نتایج شهادت خود در طول قیامش، از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا بارها و بارها سخن گفتند و حتی از همان اول، شهادت خود و اصحابشان را فتح و پیروزی خواندند، آن‌جا که فرمودند: «هر کس از شما به من پیوست با من شهید خواهد شد و هر کس تخلف کرد روی پیروزی را نخواهد دید، والسلام.»[13]

 

هدف دوم، امر به معروف و نهی از منکر:

برخی از پژوهشگران، عامل اصلی قیام امام حسین (ع) را امر به معروف و نهی از منکر می‌دانند و برای این نظر به برخی از سخنان حضرت استناد می‌کنند. مانند آن که فرمودند: «من از مدینه خارج شدم برای اصلاح کردن و تغییر ایجاد کردن در انحرافاتی که در دین جدم رسول خدا بوجود آمده تا امر به معروف و نهی از منکر کنم.»[14] از میان محققان معاصر هم استاد شهید مرتضی مطهری بیش از همه به این عنصر و هدف در قیام عاشورا توجه داشته‌اند. شاید نتوان این هدف ارزشمند را هدف اصلی و نهایی حضرت در قیام خویش خواند، چرا که امام غیر از تشکیل حکومت دادن در کوفه و یا شهادت تکان‌دهنده و بیداری‌بخش خود از راه‌های دیگری هم امکان و تصور امر به معروف و نهی از منکر را داشتند، علاوه بر این امام چگونه با شهید شدن خود توانستند مستقیما اصلاح در امت جدشان ایجاد کنند؟ پس این نیز می‌تواند یک احتمال باشد که این هدف مقدس مقدمه‌ای باشد برای هدفی دیگر، که آن هدف عامل اصلی قیام کربلا باشد و هدف نهی از منکر امام از آثار و برکات آن علت اصلی قیام باشد، که در انتهای مطالب درباره آن سخن گفته خواهد شد. یعنی امام دنبال چیزی بالاتر از این‌ها بودند که همه‌ این اهداف را نیز شامل می‌شد.

 

شاید بتوان هدف بزرگ و نهائی امام را «افشاگری و نفاق زدائی» از حاکمین و مردمی که کورکورانه طبق مذاق آن‌ها رفتار می‌کردند دانست، که نتیجه‌ آن نجات اسلام و قرآن و مسلمانان بود.

هدف سوم، عزت نفس و غیرت دینی:

قیام سیدالشهدا (ع) نشان می‌دهد که وی مردی غیور و شجاع، کریم و بزرگوار، دارای عزت نفس، متدین و مدافع دین، عاشق عبادت با خدا و احکام اسلام و بالاخره مرد میدان جهاد و مبارزه است. از طرف مقابل یزیدبن‌معاویه را مردی عیاش و هوسران و حقیر نشان می‌دهد، که برای چند روز خوش‌گذرانی دنیا همه چیز، حتی اصول اسلامی و انسانی را به بازی گرفته، که صد البته چنین هم بوده است. پس طبیعی بود که این دو شخصیت متضاد که یکی نماینده‌ کرامت و مردانگی آل هاشم و دیگری وارث شرارت و لاابالی‌گری آل امیه بودند، هرگز نمی‌توانستند قابل جمع باشند. بالاخره این تضاد به تقابل و جنگ کشیده شد و می‌توان گفت یکی از دلایل عاشورا ، انفجار چنین تضادی بود. در این نگاه جای این پرسش وجود دارد که امام حسین (ع) چگونه می‌توانستند با یزیدی که به هر شکل ممکن در صدد گرفتن بیعت از امام بود، بیعت نکنند؟ و تن به ذلت هم ندهند؟ از آن سو هم رجال و بزرگان آن عصر، پیش‌بینی می‌کردند که کوفیان امام را تنها خواهند گذاشت و خود امام نیز همه این‌ها را می‌دانستند. پس چگونه امام حسین (ع) با بی‌وفایی کوفیان می‌خواستند از این نزاع بین نور و ظلمت سربلند، پیروز و عزتمند بیرون آیند؟ از طرفی دیگر این قضیه بیشتر صورت یک نزاع و دعوای شخصی و قبیله‌ای به خود می‌گیرد و ارزش کار امام را پایین می‌آورد. یکی از اندیشمندان معاصر به نقد و بررسی این دیدگاه پرداخته و معتقد است، این نظر هرگز نمی‌تواند تفسیر کامل و جامعی برای حرکت امام حسین (ع) باشد و در نتیجه این تفسیر نمی‌تواند نظریه‌ این انقلاب را ترسیم کرده و برای تفاصیل این حرکت و همه‌ ابعادش تفسیر کاملی باشد.[15]

 

هدف چهارم، بیعت نکردن با یزید:

برخی نیز امتناع امام حسین (ع) از بیعت را دلیل و هدف قیام حضرت دانسته‌اند، لیکن این رأی دو اشکال دارد:

1- همان‌طوری که ابن‌عباس و دیگران نیز کم و بیش در سخنان خود بدان اشاره و پیشنهاد می‌کردند امام حسین (ع) می‌توانستند به یمن یا مناطق دوردست بروند تا دست یزید به ایشان نرسیده و بیعت هم نکنند و جان خود و خاندان و اصحابشان را نیز حفظ کنند. اما از این‌که امام حسین (ع) به چنین پیشنهادی بها ندادند معلوم می‌شود که هدف ایشان تنها بیعت نکردن نبوده و امام حسین (ع) در مقابله با یزید هرگز به این مقدار مخالفت بسنده نمی‌کردند.

2- باز این پرسش مطرح می‌شود که بالاخره امام حسین (ع) با امتناع خود چه هدف یا اهدافی را دنبال می‌کرد و چرا نمی‌خواست بیعت کند. 
اینجاست که کم کم معلوم می‌شود این امتناع از بیعت مقدمه‌ای است برای هدف عالی و برتری که امام (ع) در نظر داشتند. لذا این‌که هدف اصلی امام حسین (ع) را به تنهایی امتناع از بیعت بدانیم مخدوش است. شاید بتوان هدف بزرگ و نهائی امام را «افشاگری و نفاق زدائی» از حاکمین و مردمی که کورکورانه طبق مذاق آن‌ها رفتار می‌کردند دانست، که نتیجه‌ آن نجات اسلام و قرآن و مسلمانان بود. فشرده بیان این دیدگاه این است که: تاریخ گواه است که پس از تسلط مروان بر عثمان، حکومت اسلام توسط جبهه‌ نفاق اشغال شد و به دست بنی‌امیه افتاد و سپس با شهادت امام علی (ع) و مظلومیت امام مجتبی (ع)، معاویه یکه‌تاز میدان شد و هدف او نابود کردن نام «محمد (ص)» و فنای محتوای دین بود. کما این‌که تاریخ با ذکر داستان‌ها و تحلیل‌هایی به این هدف شوم معاویه اذعان دارد. [16]با توجه به این‌که مردم معاویه و یزید را فاسق و فاجر نمی‌دانستند، بلکه کار به جایی رسیده بود که به آن‌ها لقب خلیفه الله، امیرالمؤمنین و ... نیز می‌دادند، اگر امام حسین (ع) بر ضد اینان قیام نمی‌کرد، امروزه ما و همه‌ مسلمانان دیگر، معاویه و یزید را خلیفه خدا در روی زمین می‌پنداشتیم و قرآن و سنت پیامبر عظیم‌الشأن اسلام را با رسم و رسوم آن‌ها تطبیق داده و تفسیر می‌کردیم. [17]

امام می‌دیدند که به اسلام پوستین وارونه پوشانده‌اند، هر ظلم و جنایتی را با نام اسلام می‌کنند و از اسلام می‌دانند، هر بلایی را بر سر اسلام و انسان‌ها می‌آورند و آن‌گاه با قرائت ریاکارانه‌ آیات قرآن آن را به شکل مغالطه‌آمیزی، به قضا و قدر نسبت می‌دهند.

 

مراحل قیام امام حسین (ع) در راستای هدف عالیه الهی او:

اولین گام، بیعت نکردن بود و تا آخر هم امام از این امر امتناع کردند تا شهید شدند.

گام دوم اعلام اعتراض حضرت به مردم بود؛ امام حسین (ع) با خروج از مدینه و توقف چند ماهه در مکه به صورت گسترده و به حد کافی این اعلام را انجام دادند و پیام خود را در این دو شهر مهم به همه ابلاغ نمودند. پس از این دو شهر، کوفه مناسب‌ترین و مهم‌ترین شهری بود که مردمان دیندار، به ویژه شیعیان در آن‌جا سکونت داشتند و بهتر از همه می‌توانستند حرف و رأی امام حسین (ع) را بفهمند. گذشت زمان نیز نشان داد که مردم عراق، گر چه دیر، اما زودتر از همه‌ شهرهای دیگر پیام حضرت را فهمیدند. قیام توابین و مختار ثقفی و بعدها قیام زیدبن‌علی‌بن‌الحسین و... همه گواه این بیداری است.
گام بعدی امام حسین (ع) ابلاغ پیام خود حتی به مردم بادیه‌نشین و عشایر در مسیر مدینه به عراق بود، تا خطری که اسلام را از سوی یزید و بنی‌امیه تهدید می‌کرد، با سخنرانی‌های مستدل و رسای خود توضیح دهند.
و بالاخره امام در کربلا آخرین و بلندترین قدم را در رسواسازی حزب نفاق برداشتند که در این گام بیشترین سهم را در همرامی امام حسین (ع) پس از بنی‌هاشم، کوفیان داشتند؛ زیرا بیشترین شهدای کربلا غیر از بنی‌هاشم از میان مردم عراق و کوفه بودند. 

 

نتیجه:

اندیشمندان و علمای تشیع اهداف مختلفی را درباره علت قیام امام حسین (ع) ارائه داده‌اند که از بارزترین آن اهداف شهادت و امر به معروف و نهی از منکر می‌باشد. همه‌ این اهدافی که بیان شد را می‌توان در طول و در راستای هدف غایی و نهایی امام حسین (ع) دانست؛ یعنی هدف افشاگری و نفاق‌زدایی از چهره بنی‌امیه، که دشمن درجه اول اسلام بود. امام حسین (ع) قبل از آن‌که به خود بیندیشند، به اسلام و آینده آن می‌اندیشیدند و قبل از آن‌که به کشته شدن خود فکر کنند به مردن اسلام فکر می‌کردند. امام می‌دیدند که به اسلام پوستین وارونه پوشانده‌اند، هر ظلم و جنایتی را با نام اسلام می‌کنند و از اسلام می‌دانند، هر بلایی را بر سر اسلام و انسان‌ها می‌آورند و آن‌گاه با قرائت ریاکارانه‌ آیات قرآن آن را به شکل مغالطه‌آمیزی، به قضا و قدر نسبت می‌دهند و حتی پاره تن رسول خدا (ص)، حضرت سیدالشهدا (ع) را برای دفاع از دین و حفظ اسلام به شهادت می‌رسانند.
 

دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد

 آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست

تو در اول، سر و جان باختی اندر ره عشق

 تا بدانند خلائق که فنا شرط بقاست