حالا دیگر کاروان به نقطه اوج ماجرا رسیده است.

 

زینب (ع) در کربلا جز زیبایی ندیده است و وقتی نهایت سختی را از او سؤال می‌کنند پاسخ جز شام نیست.

 

عَلَم کاروان شام حالا از ماه شب چهارده زیباتر است؛ حالا اینجا مقابل زینب (ع) سر علمدار علم کاروان شده است.

 

به اکبر خبر برسانید که در شام آب فراوان یافت می‌شود؛ به حسین بگویید شامیان بسیار مهمان‌نوازند؛ با سنگ و چوب از مهمان پذیرایی کرده و با القاب زشت به آنان خوش‌آمد می‌گویند.

 

شمر دقیقاٌ خواسته‌ی ام‌کلثوم (ع) را اجرا می‌کند![1] ابتدا تمامی سرها تقسیم می‌شود و بعد شلوغ‌ترین میدان شهر برای عبور آل‌الله انتخاب می‌گردد.

 

زینبی که برای عبور از کوچه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های بنی‌هاشم حسنین (ع) و علی (ع) دورش را احاطه می‌‌‌‌‌کردند و کاروانی که زنانش همه یاری رسان اهل‌بیت حسین بودند؛ اینک در معرض نگاه ناپاکان قرار‌گرفته‌اند.

 

شام به زخم‌های مرهم نخورده کربلا نمک می‌زند.

 

علمدار شام زینب (ع) است و حسینش سجاد (ع) ، رقیه نقش قاسم را ایفا می‌کند و کلثوم رنگ علی‌اکبر به خود می‌گیرد.

 

شام آغاز روایت کربلا در طول قصه‌ی تاریخ است و اولین راوی و مقتل‌ خوانش دختر زهرا (ع).

 

دیگر سر آهنگران شامی و کوفی خلوت شده؛ بازار نعل زنان کساد است و مشتری نیزه‌ها و خنجر‌ها هم تمام شده‌ است و حالا جلوی چشمان زینب (ع) بر سر قیمت گوشواره و انگشتر چانه می‌زنند.

 

شام برای زینب از شب تار تیره‌تر است. انگار کربلایی دیگر است؛ کربلایی که نه زهیر دارد و نه حبیب و نه حتی آزادمردی چون حر تا پاسدار حریم حسینی باشد.