مرحلۀ دوم

در این مرحله معاویه سرنگون جهنم شده و یزید ـ با همۀ گستاخی‌ها و هرزگی‌ها و بی‌بند و باری‌ها ـ بر سر جایش نشسته و می‌کوشد پایه‌های حکومت خود را مستحکم کند و عرصه را برمخالفان ـ ‌تا آنجا که ممکن است ـ تنگ سازد. او می‌کوشید چهره‌های سرشناس را شناسایی کند و به هر نحوی که ممکن است از آن‌ها بیعت بگیرد و اگر بیعت نکنند خونشان را بریزد.

طبیعی است که شناخته شده‌ترین و نورانی‌ترین و موجه‌ترین همۀ چهره‌ها در میان مردم روی زمین؛ بلکه در میان سماواتیان امام حسین علیه‌السلام است و باید تمام نیروها را به کار انداخت تا او دست از مخالفت بردارد و هم‌چون گذشته از حکومت کناره گیری کند و حداکثر با نامه یا سخنرانی یا پیغامی عدم رضایت خود را اعلام دارد و با یک بیعت ظاهری به مردم بفهماند که کاری به یزید ندارد؛ در غیر این صورت باید با او برخورد کرد و نیروی مقاومتش را در هم شکست.

امام حسین (ع) خود را برای قیام آماده می‌کند و در برابر حزب خون‌خوار و جنایتکار اموی سر تسلیم فرود نمی‌آورد و به مروان که او را به سازش‌کاری فرا می‌خواند، اعلام می‌کند که اگر زمامداری امت به یزید سپرده شود، فاتحۀ اسلام باید خوانده شود.[1]

او به حدیثی نبوی استناد می‌کرد که مضمون آن حرمت خلافت بر آل ابوسفیان بود. او به حدیثی دیگر نیز استناد می‌کرد بدین مضمون که هر کس سلطان ستمکاری ببیند که عهده خدا را می‌شکند و حرام خدا را حلال می‌شمارد و با گفتار و کردار خود درصدد تغییرش برنیاید، سزاوار است که خداوند او را به سرنوشت آن پادشاه ستمکار گرفتار کند.[2]

او پس از استناد به حدیث نبوی، عزم و جزم خود را بر قیام و جهاد اعلام می‌دارد و حاکمان زمان خود را مطیع شیطان و ترک کنندۀ فرمان خداوند رحمان و ظاهر کنندۀ فساد و تعطیل کنندۀ حدود و متجاوز به بیت‌المال و حلال کنندۀ حرام خدا و حرام کنندۀ حلال خدا را معرفی می‌کند و می‌فرماید: «‌أنَا اَحَقُّ مِن غَیرٍ».[3] در چنین شرایط تلخ و ناگواری چه کسی سزاوارتر از اوست که پرچم مبارزه را برافراشته سازد و پیام اسلام ناب محمدی را به امت اسلامی ابلاغ کند؟ آیا عبدالله زبیر ـ‌ که از بیعت یزید سر برتافته و عنصری پلید و ناباب است و آتش‌افروز جنگ جمل بوده‌ـ شایستگی دارد؟ آیا عبدالله عمر ـ که هرگونه قیام و مبارزه‌ای را شَق عصای مسلمین تلقی می‌کرد و با کمی درنگ دست بیعت به والی مدینه داده است،[4] لایق پرچم‌داری چنان نهضت دشوار و پر تب و تابی است؟ آیا ابن عباس ـ که ظاهرا عبیدالله است که پروندۀ روشنی ندارد و گریزان از هرگونه انقلاب رهایی بخشی است[5]ـ آمادگی و شایستگی دارد؟ آیا عبدالله جعفر ـ که افتخار همسری زینب کبرا را دارد و دو فرزند دلبندش در کربلا به شهادت رسیدند - در آن حدی است که بر مسند اَحَق بودن قرار بگیرد و دین خدا را زنده سازد؟ او امام حسین(ع) را پرچم هدایت شدگان و امیر مؤمنان می‌شناخت و در نامه‌ای که به وسیله فرزندانش عون و محمد تقدیم کرد، امام (ع) را از بی‌وفایی کوفیان بر حذر داشت و با اصرار زیاد و از روی صمیمیت و اخلاص، از او تقاضا کرد از سفر به عراق منصرف شود.[6] معلوم بود که گسترۀ دید او تنگ و محدود است. آیا عبدالله بن عباس که چهرۀ شاخصی در میان امت است، مرد این میدان و شایستۀ سالاری شهیدان است؟ او خود نیرویی بازدارنده بود و دقیقا تشخیص می‌داد که عاقبت قیام مقدس حسینی کشته شدن است؛[7] ولی نمی‌توانست بفهمد که به دنبال این کشته شدن، پیروزی خون بر شمشیر و بیداری مسلمانان و شکست نهایی جباران تحقق می‌یابد. او ـ که می‌دانست آرزوی عبدالله زبیر این است که امام رهسپار عراق شود و حجاز از رقیب خالی شود[8] ـ نزد وی می‌رود و به او تبریک می گوید و اعلام می‌کند که: «هذا حسینٌ یخرُجُ‌ الَی العراقِ و علَیکَ بِالحِجازِ»[9]: اینک حسین به‌سوی عراق می‌رود و بر توست که حجاز را قبضه کنی.

آری چهره‌های شاخص امت یا سازش‌کارند یا منزوی و گوشه‌گیر یا مخلص و وفادار؛ ولی در حد اینکه رهبر مخلص‌ترین افراد فداکار و از خود گذشته و تجلی بخش مقاومت بی حد و حصر امام شهیدان باشند، نیستند.

مسلم بن عقیل هرچند بعد از سرگردانی در بیابان‌ها و هلاک شدن راهنمایان در نامه‌ای سفر عراق را نامیمون تلقی کرد و استعفای خود را اعلام و تقاضای بازگشت نمود؛ ولی حضرت در پاسخش نوشت: «گویا ترسیده‌ای. حتما باید با شکیبایی و استواری به راه خود ادامه دهی»؛ بنابراین او در برابر مهاجمان خون‌خوار، یک تنه مقاومت می‌کرد و چنین گفت: «اَقسَمتُ اَن لا اُقتَلَ اِلا حَراً. اِنی رَاَیتُ الموتَ شیئاً نُکراً»[10]: سوگند یادکرده‌ام که با حریت و آزادی کشته شوم. من مرگ در بستر را چیز ناپسندی می‌بینم.

هانی که میزبان مسلم بود و با اصرار از او می‌خواستند مهمان خود را تحویل دهد، گفت: «وَاللهِ لَولَم اَکُن اِلا واحِداً لَیسَ لی ناصرٌ لَم اَدفَعهُ حتی اَمُوتَ دُونَهُ»[11]: به خدا اگر هیچ یاوری نداشته باشم او را تسلیم نمی‌کنم تا در راهش بمیرم.

حر بن یزید ریاحی برای این‌که خون پاک امام حسین(ع)ریخته نشود و او را از نبرد منصرف کند، آرام آرام در مسیر راه با او گام برداشت و از عاقبت قیام بر حذر داشت؛ ولی امام (ع) سخن او را نپسندید و نشان داد که از مرگ در راه هدف نمی‌هراسد و بهترین جواب همان است که آن برادر اوسی به پسر عمویش ـ که او را از مرگ می‌ترسانیدـ داد: «می‌روم و مرگ بر جوانمردی که نیتش حق است و در راه اسلام جهاد می‌کند، عیب نیست. همان که با جان خود مردان صالح را مواسات کند و از فریبکاران سرکوفته دوری جوید. اگر زنده بمانم، پشیمان نیستم و اگر بمیرم ملامت نمی‌شوم. در خواری و ذلت تو همین بس که زنده باشی و مورد ملامت باشی».[12]

هر که بر سر دو راهی قرار داشت و از ننگ و بدنامی و کیفرالهی بیمناک بود، سرانجام حُرِ واقعی شد و خود را از مهلکه نجات داد. امام (ع) به او فرمود: «اَنتَ الحُرُ کَما سَمّیتُکَ اُمُکً، اَنتَ الحُرُّ ـ اِن شاءَ اللهُ ـ فِی الدُنیا و الآخِره[13] تو آزادی، همان‌گونه که مادرت تو را آزاد نامید. تو ـ ان شاءالله ـ در دنیا و آخرت آزادی.»

عبدالله بن عمیر کلبی در میدان نبرد رجز می‌خواند و در حالی که جهاد با یزیدیان را همتای جهاد با مشرکان می‌شمرد، مردانه می‌جنگید و به همسر خویش ـ ام وهب ـ‌ می‌گفت: «من زعیم توأم و دشمنان را با طعن و ضرب جوانی که به پروردگار خود ایمان دارد، از پای در می‌آورم».[14]

اگر بخواهیم رجز و شعارهایی که هر یک از سلحشوران عاشورایی و دلاور مردان کربلایی که جرقه‌هایی از روح بلند و ایمان مواج و متلاطم آن‌هاست، در اینجا بیاوریم و تحلیل کنیم، به قول معروف «مثنوی هفتاد من کاغذ شود.» کافی است در اینجا به جمله‌ای اشاره کنیم که سالار و سردمدار کاروان عشق و ایثار و سرور و رهبر راهیان کوی معشوق کردگار در وصف آن‌ها فرمود: «اِنی لااَعلَمُ اَصحاباً اَوفی وَ لا خیراً مِن اَصحابی»[15]: من یارانی وفادارتر و بهتر از یاران خود سراغ ندارم.

امام (ع) اهل مبالغه نیست. معنای این سخن این است که در میان یاران پیامبران ـ‌حتی خاتم آن‌هاـ و یاران امامان پیشین، افرادی این‌چنین یافت نشده‌اند. به کمیت آن‌ها ننگریم؛ بلکه به کیفیت بنگریم. گویی همۀ تاریخ ایثارها و فداکاری‌ها و اخلاص‌ها در شب و روز عاشورا و همۀ مزایا و ارزش‌های کره زمین ـبلکه از فرش تا عرش‌ـ در کربلا و آن خیمه‌گاه به ظاهر کوچک تبلور یافته است.

روزی که عیسی علیه‌السلام به حواریون خود ندا داد که «مَن اَنصاری اَلِی اللهِ؟»[16] و آن‌ها با پاسخ دل‌نشین «نَحنُ اًنصارُالله» قلب او را شاد کردند، قرآن با توجه به آن الگوی پسندیده، مؤمنان را مخاطب ساخت و از آن‌ها خواست که «اَنصارُالله» باشند. چه کسی جز خدای لایزال و مقربان صاحب کمال می‌توانست بداند که روزی خواهد آمد که در آن روز «انصارُالله» شعار «اَنصارُالحسین» بودن سردهند و چنان در یاری و نصرت و استقامت، پای فشارند که نه تنها ناسوتیان، بَل ملکوتیان و جبروتیان و لاهوتیان را به حیرت افکنند و حقیقت «اِنی اَعلَمُ ما لا تَعلَمُون»[17] که خدا در پاسخ فرشتگانی که از خلقت انسان‌های مفسد و خون‌خوار، به حیرت فرو رفته بودند، فرمود، به نمایش درآید.

معمول است که فیلم‌ها را در تاریکی به نمایش می‌گذارند تا چشمان بینندگان هر چه‌بهتر زوایای فیلم را احساس و ادراک کنند. شب عاشورا ایثار یاران به نمایش گذاشته شد. روز عاشورا چهرۀ واقعی ایثار آشکار گردید.

پاسخ‌های پویندگان راه حق و طریق حقیقت، فوق همۀ زیبایی هاست. کدام رهرو عشق و عرفان و اخلاص و ایقان توانسته است پیروانی را از میان هزارها و میلیون‌ها انسان مسلمان گزینش کند که گویی همۀ اسلام و همۀ قرآن و همۀ سنت و سیرۀ خاتم پیامبران در وجود آن‌ها تبلور یافته و طوق اطاعت قرآن ناطق و مجمع تام و تمام همۀ حقایق به گردن افکنده و با بصیرت کامل و آگاهی شهودی نه حصولی، راه او را پی گرفته‌اند.

بامداد عاشورا برای آن کربلاییان بی‌همتا ساعت جشن و شادی و نظافت و استعمال عطر و مشک بود. گویی به استقبال جشن دامادی می‌رفتند. آری به دیدار محبوب حقیقی و معشوق واقعی می‌شتافتند.

شاد و پروازکنان به دیدار یار و وصال کردگار نائل شوند؛ و گرنه چه جای نوره کشیدن و ستردن موهای زائد و شستشوی بدن و پاکیزه کردن تن بود؟! در آن بامداد پرخاطره و آن صبحگاه آبستن عظیم ترین حادثه، بر در خیمه‌ای که به امر سالار و بندۀ بی‌همتای خداوندگار برپا شده بود، در صف انتظار بودند تا با نظافت و غسل شهادت، آمادۀ لقاءالله شوند. بریربن خضیر زبان به مطایبه و مهازله گشود تا دوستش عبدالرحمان بن عبدربه را با خوشمزگی‌ها و شوخی‌های ناب و پرمتانت خود به وجد آورد؛ ولی عبدالرحمان ـ که گویا هنوز حقایق غیب را شهود نکرده و نزدیک بود آرام آرام از علم‌الیقین به عین الیقین برسدـ استقبال نکرد و گله مندانه به او تذکر داد که این ساعت، ساعت جد است نه شوخی؛ زمان غصه است نه شادی؛ وقت مردن در راه حق است نه زندگی فانی این جهانی؛ ولی بریر در پاسخ دوست هم‌سنگر و یار هم‌سفر گفت: قوم من می‌دانند که نه در جوانی اهل شوخی بوده‌ام، نه در پیری؛ ولی خدا می‌داند که امروز از آنچه ملاقات می‌کنم، بی‌اندازه شاد و خوشحالم و یقین دارم که میان ما و حورالعین هیچ فاصله‌ای نیست؛ مگر به‌اندازۀ زمانی که شمشیر دشمن بر تنمان فرود آید. [18]

آن جملۀ افتخار آمیزی که فرمانده لشکر عشق و ایثار در تاریکی شب عاشورا در گوش یاران سلحشور و راست قامتان غرق دریای شادی و سرور زمزمه کرد، ‌آتشی درون آن‌ها برافروخت که هرگز خاموش نشود و نوری در جان و روانشان تابانید که جز به مرگ سرخ راضی نمی‌شدند.

 

واکنش اهل‌بیت (ع)

نخست، اهل‌بیت (ع) با چشم پر از اشک، اعلام پایمردی و استقامت و ایستادگی و مقاومت کردند و از اینکه امام (ع) بیعت خود را از گردن آن‌ها برداشته و آن‌ها را مرخص فرموده است که به هر جا بخواند، بروند؛ نه تنها اظهار خشنودی نکردند؛ بلکه گفتند: «چرا؟! برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟! خدا چنین روزی را نیاورد». [19]

زندگی وقتی شیرین است که مرید، زیر سایۀ مراد و عاشق، سایه‌وار به دنبال معشوق باشد. چگونه ممکن است که اینان دل از یار برکنند و در شهر و دیار سرگردان شوند و اخبار ناگوار قتل و اسارت کسان خود را از این و آن استماع کنند؟

آل عقیل که بیشتر طرف توجه و مخاطب امام خود بودند، سرفرازانه به عرض مولا رساندند که: «قَبَّحَ اللهُ العَیشَ بَعدَک[20]: خدا عیش و معیشت را بعد از تو قبیح گرداند.»

این‌ها برترین حماسه را در میدان پرفراز و نشیب تاریخ زندگی بشر به یادگار گذاشتند و درسی ماندگار به همۀ پویندگان راه عشق دادند و کربلا را در پرتو رهنمودهای سرور و رهبر و سالار خویش جذب‌کننده قلوب شیفتگان و شیعیان قراردادند و این ویژگی پایدار و ماندگار را برای همۀ انسان‌ها تا عرصۀ قیامت به یادگار گذاشتند