شب‌ها که می‌خوابم؛ قبل از آنکه کاملا به خواب بروم؛ درست همان هنگام که خواب می‌خواهد هوشیاری‌ام را برباید؛ همان لحظه است که ناگاه صدایی می‌شنوم.

از دور... خیلی دور...

صدا مبهم است. نمی‌توانم تشخیص بدهم صدای چیست اما دوستش دارم. همیشه دوستش داشتم. صدا که نزدیک می‌شود، چهره‌اش از پشت نقاب بیرون می‌افتد.

آه چه خوش است شنیدن نامت یا حسین.

آری؛ این صدای «لبیک یا حسین» زائران توست.

لبیک یا حسین... لبیک یا حسین...

زائرانی که فرسنگ‌ها دورتر از من برایت اشک می‌ریزند و من فرسنگ‌ها دورتر از تو در حسرت زیارتت اشک می‌ریزم.

هرشب؛ من نیز در عالم خیال به زیارتت می‌آمدم.

هرشب قبل از خواب، می‌رفتم پشت باب‌الشهدا می‌ایستادم و صدایت می‌زدم.

هرشب قبل از آنکه بخواهم بخوابم، اول به تو سلام می‌کردم؛ به تو فکر می‌کردم. اول آرزو می‌کردم که تو را در خواب ببینم.

ببینم که مقابل شش گوشه زیبایت ایستاده‌ام و دعوتت را لبیک می‌گویم و قسم یاد می‌کنم که از چهارگوشه دو جهان دست بشویم و تنها شش‌گوشه تو را آرزو کنم.

مگر نمی‌دانی؟ هر وقت بر مشامِ مداحِ روضه‌ محله‌مان بوی کربلایت می‌رسید، چقدر آه می‌کشیدم. هربار که می‌گفت تشنه آب فرات است؛ هربار که می‌ترسید بر دلش آرزوی کربلا بماند؛ من همراه با ناله‌هایش اشک ریختم.

بعضی‌ از ما اصلا ضریح جدیدت را ندیده‌اند.

بعضی دیگر از ما بیچاره‌اند چون تا کنون اصلا حرمت را ندیدند؛ ولی بعضی‌ها بیچاره‌تر؛ چون رفته‌اند و حرمت را دیده‌اند و هستی‌شان را پایین پایت جا گذاشته‌ و بازگشته‌اند.

هر شب را در بین‌الحرمین خوابیده‌ام. با بوی ضریحت زندگی کرده‌ام.

هر زمان که تشنه‌ام می‌شد، به صحن و سرای علم‌دارت پناه آورده‌ام. اصلا به یاد ندارم یک روز بر من گذشته باشد و به یاد لب عطشانت نیفتاده باشم.

آن وقت چگونه بی‌تفاوت باشم؟

چطور می‌توانم از کسانی که می‌خواهند مرا از تو جدا کنند متنفر نباشم؟

یعنی می‌خواهند با تهدید به اینکه سرم را از تنم جدا می‌کنند، تمام رویاهای شبانه مرا نابود کنند؟

این سر به چه درد من می‌خورد وقتی متعرض حرمت شوند؟ اگر ضریح جدیدت را که هنوز آن‌طور که باید و شاید با تو انس نگرفته است بر قبرت ویران کنند، آنگاه چگونه این سر را فردای قیامت در مقابل مادرت بلند کنم؟ همان بهتر که سرم را از من جدا کنند؛ ولی تا ابد تو در کنارم باقی بمانی.

سر من در راه تو چه ارزشی دارد؟

آیا با بریدن سر من آسمان و زمین خون گریه می‌کند؟

 اما اجدادِ همین ها بودند که آسمان را گریاندند و زمین و زمان را به لرزه درآوردند.

پس چگونه می‌توانم که هیچ نگویم. چگونه انتظار داری که بلند فریاد نزنم که

مرا به لحظه مرگم کفن به تن مکنید

که من غلام ارباب بی‌کفن هستم

چگونه غلامِ اربابِ بی‌سر، از بریده شدن سرش بترسد؟

بیایید...

ما را از چه می‌ترسانید؟ عمری گفتیم جان فدای لب عطشان حسین (ع)؛ عمری گفتیم حسین (ع) ارباب بی‌کفنمان است. عمری فریاد زدیم حسین (ع) پاره پاره بدن است. حالا می‌خواهیم 70 بار سر از بدنمان جدا کنید و دوباره زنده شویم تا باز هم فدای او شویم.

اصلا چند روزیست که عجیب سرمان میل بریده شدن دارد...

چه خام است رویاهایتان که فکر می‌کنید، می‌توانید بهشت زمین را ویران کنید.

 

داعشی‌ها! بدانید؛

شیعه از کینه دشمن نهراسد هرگز

دین ما تحت لوای علم عباس است!