صلی الله علیک یا ولی العصر

به دنیا آمد، زیبا بود مثل قرص ماه. نزد پدرش آوردند، پدر را که دید چشم گشود. خیلی شبیه پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم بود، پدر بوسیدش؛ نمی‌دانم شاید اشک هم ریخت، بعد لبخند زد و فرمود نامش را علی گذاشتم.

 

فرزند دومش متولد شد، فرزند را پیش پدرش آوردند، بوسیدش، بوییدش، نوازشش کرد، شاید آرام زیر گوشش گفت فقط تو می‌مانی، بار امامت بر دوش توست علی جانم، سرش را بالا آورد و فرمود نامش را علی گذاشتم.

 

فرزند آخر اما وقتی به دنیا آمد این پدر بود که به استقبالش می‌رفت، در آغوشش کشید، اشک امان پدر را بریده بود، فرزند اما شاد که پدر! من آمده‌ام زود برویم با هم، فرزند هنوز نیامده، پدر داشت آماده رفتنش می‌کرد، به دست رباب دادش، گفت ببین پسرمان چقدر زیباست، رباب با این که جواب سوالش را می‌دانست؛ ولی میان اشک‌هایش لبخندی زد و گفت اسمش؟ حسین علیه‌السلام لبخند زد فرمود اسمش را علی گذاشتم.

 

گفته بود خدا هزار پسر به من بدهد باز می گویم اسمش را علی گذاشتم.