بهترین قسمتش نه غذاهای گرم و لذیذ روستاییان بین راه است و نه طعم پرتقال های شیرین و به یاد ماندنی باغ هایشان!

شاید اگر آب های خنک و گوارای بیابان نشین ها هم نبود باز هیچ چیزی با آن قابل مقایسه نبود!

شاید اگر اهل عراق به زور تو را در خانه هایشان مهمان نمی کردند و پاهایت را که پیاده آمدن مجروحشان کرده بود، مداوا نمی‌کردند، باز هم از ته قلب عاشق اربعین می بودی!

تمام جاده های عالم با جاده های خاکی و مملو از جمعیت اطراف کربلا برابری نمی کند! حتی احتمال خطراتِ این روزهای  عراق نیز کف‌ گیر دیگِ عشق را به ته آن نمی رساند!

چه بگویم که زمانی که اباعبدالله علیه‌السلام شما را به زیارت خویش فرا می خواند!؟ هر چه بگویم بیراه گفته ام...

اباعبدالله‌الحسین... اباعبدالله‌الحسین...

از مزه ی بی نظیر نذری هایشان بگویم؛ از عادات اکرام و احسان به مهمانشان بگویم؛ چه بگویم؟!

به راستی آنان که از نجف، استان های مختلف عراق، ایران و گوشه و کنار جهان به شوق یک نیم نگاه تو پیاده به راه می افتند، چگونه تاب می آورند بعد از روز ها راه آمدن تنها یک قطره اشک در بین الحرمین بریزند، سلامی گویند و باز گردند؟!

بهترین قسمتش زمانیست که دیدن گنبد از دور راه بر گلویت می بندد و از ژرفای جان او را صدا می زنی...

پس ای مسافر اربعین حسین (ع)؛ تو را به خدا می سپارم. با چشمانی که دلتنگ گریه در آن صحن و سرا هستند، تو را نظاره می کنم و با دستانی که جز شبکه های ضریح آشنایی ندارند و پاهایی که جز راه رفتن در بین الحرمین آرزویی ندارند تو را بدرقه می کنم.

دستِ علی نگهدارت.

جای ما هم در بین الحرمین فریاد بزن؛

لبیک یا حسین... لبیک یا حسین...