دنبال غدیر اگر می‌گردی باید آن را از میان سایه‌های شتران و جهاز آنان بیابی. دل‌های سختِ مردمِ بدبخت، شهود امینی برای روایت غدیر نیستند.

عبا‌ها و عمامه‌ها خطبه‌ی غدیر را بیش از پیروان عده‌ای شنیدند و شن‌های بیابان بیش از آن‌ها خاکسار ولایت شدند.

«آن‌ها» که می‌گویم را استثنا می کنم به الا ثلاث او خمس او سبع[1]...

صحنه با شکوه بود؛ اما شکوهی توخالی. جمعیت جمع بود؛ همان جمعیتِ پریشان. شکوه غدیر را در همنشینی پیامبر  صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و حضرت امیر علیه‌السلام می‌دانم و به گردهمایی عظیم فرشتگانی که مردم نمی‌دیدندشان؛ اما شن‌ها آن‌ها را لمس می‌کردند. شکوهش به نگاه‌های حسنین (ع) بود و به اشتیاق سلمان و ابوذر.

بازوی علی (ع) را که در دست پیامبر (ص) دیدند زیر لب غرولند می‌کردند و سرخ و سفید می‌شدند. همان جا اما آسمان آبی‌تر از همیشه، ابرها بیش‌تر از همیشه، بیابان گرما بخش تر از همیشه و فرشتگان خرسندتر از همیشه بودند و خدا راضی تر شده بود از اسلام؛ از اسلام سلمان‌ها و ابوذرها.

روی همان شن‌ها غرولند می‌کردند روی همان شن‌ها هم ماندند و به امیرِ مومنان تبریک گفتند که: بَخِّ بَخِّ لک یا علی[2]

اما شن‌های بیابان به درستی می شنیدند بغضا بغضا...

بغضا لأبیک[3]...