شاید ندانیم قبرتان کجاست!

شاید ساختن حرم برایتان از دست فرزندانتان بر نیاید؛

اما بنامتان صحن که می‌توانیم بسازیم!

صحن می‌سازیم، تا به یادتان باشیم.

و چه جایی بهتر از نجف...

چه جایی بهتر از کنار کسی که بعد از خدا و پدرتان فقط اوست که شما را می‌شناسد.

 

و این صحن می‌شود جایی که برایتان می‌نشینیم و یک دل سیر گریه می‌کنیم.

به یاد دستان بسته حیدرعلیه‌السلام و پهلوی... نه! آنجا حرفی از پهلو و بازوی شما نمی‌شود زد!

آخر علی (ع) داغ دار شماست.

داغ دار بهار خزان شده‌اش است.

گریه‌ها و گریه کنان شما را دوست دارد؛ اما روضه خوانی شما در حرمش را نمی‌دانم.

انگار داغ جوان دیدین میراثی بود، برای فرزندت حسین (ع)!

شاید حکایت روضه شما را خواندن در صحنی به نامتان،حکایت روضه علی اکبر(ع) خواندن است در کربلا؛

چون داغ جوان دیدن سخت است...

مخصوصا اگر بدانی چه بلایی سر جوانت آورده‌اند.

و جوانت بی خبر و به خیال خود بخواهد از تو مخفی کند...

شاید وقتی یاورتان دید از او رو می‌گیرید گفت:

کَشتی بشکسته من، پهلو گرفتی

کُشتی مرا از بس که از من رو گرفتی...