آهسته داشت ازکوچه‌ها عبور می‌کرد. دیگر دیوارها، قصر هشام بن عبد الملک را پوشانده بودند.

زهر کم کم داشت اثر می‌کرد...

برای راه رفتن، به غیر از دوپا، نیاز به دستی روی دیوار بود.

به خانه رسید در را باز کرد و وارد شد. پسرش جعفر جلو آمد و زیر بغل پدر را گرفت.

زهر کم کم داشت اثر می‌کرد...

سه روز مثل باد گذشت؛ ولی زهر کم کم اثر می‌کرد...

او چهارمین نفر از این خاندان بود که تشنگی حاصل از زهر را می‌چشید.

معمولا سختی شدید در خاطر انسان می‌ماند مخصوصا اگر در بچگی باشد، این تشنگی، امام علیه‌السلام را به یاد تشنگی کهنه کربلا می‌اندازد...

آن زمان، تشنگی را با عموی شش ماهه و عمه سه ساله‌اش شریک بود...

دیگر زهر اثر خود را کامل گذاشت...

همه در عزایش گریان و نالان بودند؛ اما خوب می‌دانستند که:

«لا یوم کیومک یا ابا عبد الله»