درباره قیام عاشورا سخنان بسیارى گفته و نوشته شده است. شاید به جرات بتوان گفت که کمتر رخدادى در تاریخ اسلام این همه مورد بحث قرار گرفته است و اهل اندیشه و نظر و قلم درباره آن، قلم‌‌فرسایى کرده‌‌اند؛ اما باز از هر که مى‌‌شنویم و هر چه مى‌‌خوانیم حدیث نامکرر است. به راستى علت و رمز این همه پیچیدگى چیست؟ آیا علت «اختلافات و تعارضاتى است که در مدارک مربوط به این مسأله وجود دارد و به همین جهت در تشخیص حقیقت این قیام نظرهاى متضادى اظهار شده است؟»[1]

البته جاى تردید نیست که از این واقعه و رویداد بزرگ و سرنوشت‌‌ساز تاریخ صدر اسلام گزارش‌‌هاى موثق و قابل اعتمادى که همه زمینه‌‌ها، اسباب، مقتضیات، علل و نیز تقدم و تأخر زمانى حوادث را به درستى و دقت منعکس کرده باشند در دست نیست؛ و از این رو کار پژوهشگر امروزى، که به دیده تحلیل - و نه صرفا نقلى و روایى و وصفى - بدان مى‌‌نگرد، با مشکلات و موانعى جدى و اساسى مواجه مى‌‌شود؛ اما حقیقت آن است که علت این پیچیدگى تنها اختلافات و تحریفات و جعلیات فراوان در اسناد و مدارک بر جاى مانده از این واقعه نیست.

اگر چنین نقص‌‌هایى در مدارک مربوط به این واقعه وجود نداشت، شاید امروزه ما مى‌‌توانستیم تنها به واقعیت تاریخى آن پى ببریم، نه به همه ابعاد و زوایاى آن؛ زیرا تاریخ در نگاه نخست بر واقعیات عینى دلالت دارد و این به معنا و مفهوم روایى و نقلى و وصفى است و اتکاى صرف به اخبار و روایات افاده علم به معناى حقیقى نمى‌‌کند.

آن‌چه در مطالعات تاریخى (تاریخ انسانى) اهمیت تام و تمام دارد این است که بدانیم با پدیده‌‌اى تک‌‌بعدى و تک‌‌ساحتى به نام انسان مواجه نیستیم.

مشکل اساسى در مطالعات مربوط به تاریخ انسانى، آن است که انسان گر چه موجودى مخلوق و محدود است، اما در محدوده جدول وجودی‌‌اش داراى ابعاد و جنبه‌‌هاى گوناگون است و به همین علت خلاف دیگر پدیده‌‌ها که از ظاهرى مادى و کمى با کنش‌‌هایى ثابت و یکنواخت در طول حیات خود برخوردارند، به دام و کمند کشف روابط علت و معلولى و قانونمندى‌‌هاى مادى و فیزیکى در نمى‌‌آید. تفاوت انسان هوشمند و داراى اختیار و آزادى با دیگر پدیده‌‌ها که فاقد این امتیازات هستند آن است که جریان حوادث و حرکت تاریخى‌‌اش قابل پیش‌‌بینى نیست و هرگز نمى‌‌توان به طور صریح و جزمى درباره علل و اسباب جریان حیات تاریخى‌‌اش احکام جبرى و قطعى صادر کرد.

بنا بر آن‌چه گذشت، بدون شک، شناخت و بررسى تاریخ زندگانى و کنش‌‌ها و واکنش‌‌هاى شخصیت‌‌هایى روحانى که از مرتبه احکام و مقتضیات جبرى و غریزى نفس خود فراتر رفته، به توانایى‌‌ها و استعدادهاى مکنون در ضمیر خود پی برده‌اند، نسبت به دیگر انسان‌‌ها، که همچنان در بند غرایزند و به مرتبه حیات مادى و موجود طبیعى نزدیک‌ترند، دشوارتر و بسیار پیچیده‌‌تر است.

امام حسین علیه‌السلام به دور از هر باور فرقه‌‌اى یا وابستگى و تعصب قومى، یکى از نخبگان همه فصول حیات بشرى است. نخبه‌‌اى از نخبگان دینى و روحانى که یکى از صحنه‌‌هاى شگفت تاریخ انسانى را آفرید. واقعه‌‌اى که عقل را از درک اسرارش عاجز کرده و به زانو نشانده است.

بنابراین، مهم‌ترین عامل پیچیدگى شناخت واقعه عاشورا آن است که رهبر این قیام، شخصیتى است که عشق و عقل، عرفان و برهان، دیانت و سیاست، حقیقت و واقعیت، دنیا و آخرت، شور و شعور، شعر و شمشیر، روح و تن، فکر و فقه، همه و همه را در هم آمیخته و منشوروار از هر ضلع و زاویه‌‌اى تلالؤ و جلوه‌‌گرى خیره ‌کننده‌‌اى دارد. پیچیدگى روح و شخصیت او هزاران پیچ و تاب در قوه عقل و فهم شاهدان و همه کسانى که درباره قیام او گفته و نوشته‌‌اند درافکنده است.

مشکل اساسى در مطالعات مربوط به تاریخ انسانى، آن است که انسان گر چه موجودى مخلوق و محدود است، اما در محدوده جدول وجودی‌‌اش داراى ابعاد و جنبه‌‌هاى گوناگون است و به همین علت خلاف دیگر پدیده‌‌ها که از ظاهرى مادى و کمى با کنش‌‌هایى ثابت و یکنواخت در طول حیات خود برخوردارند، به دام و کمند کشف روابط علت و معلولى و قانونمندى‌‌هاى مادى و فیزیکى در نمى‌‌آید. 

نگارنده ادعا ندارد که این مقاله بتواند با قید و بند الفاظ، گره‌‌اى از این معما را بگشاید، بلکه فقط کوششى است که از کشش مهر آن شهید فرزانه همیشه جاوید حاصل آمده است. امید است که در آینه جمیل جمالش به تماشاى جلوه‌‌هاى جمال الهى بنشینیم.

دو دیدگاه و نگرش کلى در زمینه ضرورت قیام امام حسین (ع)، ذهن پیروان و همه مسلمانان و به طور کلى پژوهشگران عرصه تاریخ و به ویژه تاریخ اسلام را به خود مشغول کرده است و هر یک طرفداران و مخالفانى دارد.

دیدگاه نخست منظر الهى (متافیزیکى) است. بر اساس این دیدگاه خداوند چنین مقدر کرده بود که امام با جمعى از پیروان و یاران صدیق و مخلصش براى حفظ و نجات اسلام به شهادت برسند.

مشخصه‌‌هاى این دیدگاه عبارتند از:

الف) امام انسانى است مافوق انسان، با ویژگى‌‌ها و خصیصه‌‌هاى علم مخصوص و عصمت، یا به تعبیر روشن‌‌تر، نظرکرده الهى است

ب) قیام عاشورا رویدادى فرا تاریخى است؛ زیرا امام فرا انسان است

ج) قیام و شخصیت امام (ع) فرا تاریخى و غیر قابل تحلیل و کنکاش عقلى است

د) تسلیم و توکل و نهایتا نفى الگوگیرى از قیام امام (ع)

ه) امام (ع) مأمور عمل به تکلیفى است که خداوند تقدیر کرده است؛ یعنى شهادت و کشته شدن

این دیدگاه که به طور سنتى بر ذهن شیعیان سایه افکنده، عمیق‌‌ترین و خطرناک‌ترین تحریف را از شخصیت امام (ع) پدید آورده است و آن حضرت با چنین ذهنیتى فقط و فقط مورد تقدیس و تکریم و مدح و رثا قرار مى‌‌گیرد. تقدیس و مدح و رثا و عزادارى با این بینش، نه تنها رفتار پیروان آن حضرت، که شخصیت آن امام را نیز واژگونه مى‌‌نمایاند. عناصر حقیقت‌‌طلبى، معرفت‌‌جویى و آگاهى‌‌بخشى، ظلم‌‌ستیزى، عدالت‌‌طلبى، شورآفرینى از سر عشق و شعور، مبارزه با کج‌روى و انحراف و زر و زور و تزویر تا مرز شهادت و... از مراسم و مجالس عزادارى رخت‌ بر مى‌‌بندد؛ و در نتیجه قیام و شخصیت امام کارآمدى خود را در جنبه‌‌هاى فکرى، فرهنگى، اجتماعى، سیاسى، عرفانى و... از دست مى‌‌دهد.

ناگفته نماند که با شکل‌‌گیرى انقلاب اسلامى در ایران و روشنگرى‌‌هاى خردمندانه حضرت امام خمینى (ره) و اندیشمندانى دیگر، افق‌‌هاى نوینى در بررسى و رویکرد به قیام عاشورا گشوده شده است؛ افق‌‌هاى تازه‌‌اى که در دیدگاه دوم به اختصار به آن‌ها خواهیم پرداخت.

نگارنده قصد ندارد که دیدگاه الهى درباره قیام عاشورا را مورد انکار و یا بى‌‌توجهى قرار دهد. اساسا انکار و حتى بى‌‌توجهى به منظر الهى در فهم و تحلیل قیام عاشورا خواه‌ ناخواه به نادیده انگاشتن روایات بسیارى خواهد انجامید که اگر صحت آن‌ها به طور یقین مورد تایید قرار نگیرد، جرح و تعدیل اسناد و اثبات جعل و تحریفشان نیز دشوار است. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و على‌بن‌ابی‌طالب (ع) در روایات متعددى، نه فقط بنا بر علم مخصوص نبوت و امامت، بلکه بر اساس درک عمیقى که از واقعیات زمانى و مکانى خود داشتند، از کشته شدن امام حسین (ع) خبر مى‌‌دهند. تنها به ذکر این کلام از على (ع) بسنده مى‌‌کنیم که هنگام برپا شدن هنگامه صفین وقتى از کوفه حرکت کرد و به سرزمین کربلا رسید آن حضرت توقف کرد و گریست و سپس فرمود:

«هذا والله مناخ رکابهم، و موضع منیتهم، فقیل له: یا امیرالمؤمنین ما هذا الموضع؟ فقال: هذا کربلاء و یقتل فیه قوم یدخلون الجنه بغیر حساب. ثم سار و کان الناس لایعرفون تاویل ما قال، حتى کان من امر الحسین بن على (ع) و اصحابه بالطف ما کان، فعرف حینئذ من سمع کلامه مصداق الخبر فیما انباهم به»[2]

همین جا، به خدا، جاى خوابیدن مرکب‌‌ها و موضع کشته شدن آن‌هاست. به او عرض شد: اى امیرمؤمنان این‌‌جا چه جایى است؟ فرمود: این‌‌جا کربلاست و گروهى در این‌‌جا کشته خواهند شد که بى‌‌حساب وارد بهشت‌ شوند، این سخن را فرمود و به راه افتاد و مردم معناى سخن آن حضرت را ندانستند تا جریان کربلاى حسین (ع) و یارانش پیش آمد؛ پس آن‌‌گاه آنان که سخن امیرالمؤمنین (ع) را شنیده بودند صدق گفتار آن حضرت را دانستند.

چنین پیش‌‌آگاهى‌‌هایى تنها محدود به شهادت امام حسین (ع) نیست.

پیش‌‌آگاهى‌‌هاى رسول خدا (ص) درباره کشته شدن على (ع) و یا کشته شدن عمار یاسر به دست گروه ستمگر و فتح کاخ‌‌هاى کسرى در بین‌‌النهرین و ایران و کاخ‌‌هاى قیصر در شام و... همه حکایت و دلالت بر چنین معنایى دارد که امام حسین (ع) یا به دلالت اخبار نبوى و علوى و یا به طریق ادراک وجدانى و اشراقى از شهادت خود کاملا آگاه بود و نیک مى‌‌دانست که نه با وجود سلطه متعصبانه اموى که بر همه مقدرات امور اسلام و مسلمین چیرگى یافته‌‌اند، امید پیروزى هست و نه مى‌‌توان به علت روحیات و فکر و فرهنگ قبیله‌‌اى حاکم بر همه بلاد اسلامى زیر سیطره عرب، و از آن جمله کوفه، دل به دعوت و ثبات فکرى و عملى آنان (مردم کوفه) خوش کرد و صرفا با اتکا به آنان رهسپار کوفه شد. صحت این مدعا از آن‌‌جا بر مى‌‌آید که:

اولا، آن حضرت در طول خلافت پنج سال و سه ماهه برادرش، به خوبى از اوضاع اجتماعى، فکرى، سیاسى و... شهر کوفه آگاهى داشت.

ثانیا، چگونه مى‌‌توان پذیرفت افرادى چون عبدالله‌بن‌عباس و محمدبن‌حنفیه و نیز شخصى شاعر، چون فرزدق، به آن حضرت هشدار دهند که به کوفه نرو[3] و همه اهل نظر آن روزگار از اوضاع عراق و کوفه آگاهى کامل دارند و تنها - العیاذ بالله - امام حسین (ع) ناآگاه است؟ امام حسین (ع) خود از همه آنان به شرایط آن روزگار آگاه‌‌تر بود و مهم‌تر آن‌‌که آن‌چه را امام مى‌‌دانست آنان نمى‌‌دانستند و از آن غافل بودند و آن خطر بزرگى بود که اسلام و مسلمین را تهدید مى‌‌کرد. عمق خطر آن بود که با به خلافت رسیدن یزید که سمبل و نماد تمام‌‌نماى جاهلیت و فرهنگ شرک و کفر عرب پیش از اسلام بود، اسلام و اسلامیت‌ به یک‌‌باره رنگ مى‌‌باخت.

از آن‌‌جا که شخصیت امام ماهیتى طبیعى و انسانى دارد، قیام آن حضرت و فلسفه، انگیزه‌‌ها، اهداف، فرایند و تاثیرات و پیامدهاى آن نیز باید در چهارچوب جدول حیات فردى و جمعى انسان مورد بررسى و تحلیل قرار گیرد، نه خارج از این چهارچوب؛ زیرا خارج ساختن امام از دایره بررسى حیات طبیعى و انسانى بزرگ‌ترین تحریف را در پى دارد.

شایان ذکر است که مسأله و خطر مهم، نه شخص یزید، بلکه حاکمیت یافتن جریانى انحرافى به نام «طلقاء» بود که سرسخت‌‌ترین دشمنان اسلام و مسلمین بودند و بیست و یک سال تا فتح مکه در برابر اسلام ایستادگى کردند و سرانجام نیز پس از غلبه نظامى سیاسى پیامبر (ص) بر مکه در رمضان سال هشتم ه.ق، قریش باقى‌‌مانده بر شرک و کفر و اشرافیت قبیله‌‌اى، از سر ترس و یا طمع (سیاست تألیف قلوب) به اسلام درآمدند و رسول خدا (ص) آنان را طلقاء (جمع طلیق)، یعنى آزادشدگان نامید، تا هویت و چهره واقعى آنان در آینده جامعه اسلامى گم نشود؛ و از آن‌‌جا که تاریخ و رویدادهاى تاریخى کلیتى به هم پیوسته‌‌اند، زمینه‌‌هاى شکل‌‌گیرى قیام عاشورا را باید از سقیفه جست‌‌وجو کرد و اصلى که به ناحق در آن‌‌جا بنا نهاده شد و مسیر تاریخ اسلام را چنان رقم زد که فاطمه زهرا (س) غمگنانه از دنیا به جوار رضوان خداوند شتافت؛ على (ع) عمرش را سوگمندانه و غریبانه سپرى کرد و سرانجام به دست جریان انحرافى دیگرى به نام خوارج به شهادت رسید؛ امام حسن (ع) از سر اجبار و اضطرار تن به صلح داد و امام حسین (ع) براى دریدن نقاب نفاق از چهره شرک و کفرى که به نام اسلام بر مسند خلافت و جانشینى رسول خدا (ص) تکیه زده بود، آگاهانه و آزادانه تن به شهادت داد؛ بنابراین، خطر اصلى براى اسلام و مسلمین شخص یزید نبود، بلکه خطر جریانى به نام طلقاء بود که یزید پس از پدرش نماد و سمبل کامل آن به شمار مى‌‌رفت و امام حسین (ع) ضرورت قیام بر ضد این جریان را نیک دریافته بود و مى‌‌دانست که کشته خواهد شد، همچنان که از پدر و جدش شنیده بود. ذکر دو روایت زیر در آگاهى امام به شهادتش تایید بیشترى خواهد بود.

زمانى که امام (ع) مى‌‌خواست از مدینه بیرون رود، ام‌‌سلمه، همسر پیامبر (ص)، به ایشان عرض کرد: «لاتخرج الى العراق فقد سمعت رسول الله (ص) یقول: یقتل ابنى‌الحسین بارض العراق.»

و امام در جوابش فرمود:

«انى و الله مقتول کذلک و ان لم اخرج الى العراق یقتلونى ایضا»[4]

امام (ع) به برادرش محمدبن‌حنفیه در مکه فرمود: «اتانى رسول‌الله بعد ما فارقتک فقال: یا حسین اخرج فان الله شاء ان یراک قتیلا».[5]

براى پرهیز از طولانى شدن کلام، تفسیر دیگرى از دیدگاه نخست را در بررسى منظر دوم، یعنى منظر انسانى طبیعى عرضه خواهیم داشت.

منظر دوم منظر انسانى طبیعى است. کلیت و مشخصه‌‌هاى این دیدگاه عبارتند از:

الف) امام ماهیت و هویتى انسانى دارد، اما انسانى مافوق و در عین حال، تاریخى (نظریه نخبگى) و قابل بررسى.

ب) قیام ماهیتا رویدادى تاریخى و قابل مطالعه و تحلیل تاریخى است.

ج) تحلیل قیام در چهارچوب جدول حیات فردى و جمعى انسانى صورت مى‌‌گیرد.

د) شخصیت و قیام امام بر دو محور و دو خصیصه ذاتى انسان، یعنى آگاهى و اختیار قرار دارد.

ه) از شخصیت و قیام امام مى‌‌توان الگوگیرى نمود؛ چون از منظر انسانى طبیعى قابل بررسى است.

نخست باید یادآور شویم که نگریستن به شخصیت و قیام امام حسین (ع) از این منظر، نه‌ تنها از شان و مرتبت والاى آن حضرت و قیامش نمى‌‌کاهد، که شاید سیماى حقیقى امام و حرکت او را بهتر بشناساند.

از آن‌‌جا که شخصیت امام ماهیتى طبیعى و انسانى دارد، قیام آن حضرت و فلسفه، انگیزه‌‌ها، اهداف، فرایند و تاثیرات و پیامدهاى آن نیز باید در چهارچوب جدول حیات فردى و جمعى انسان مورد بررسى و تحلیل قرار گیرد، نه خارج از این چهارچوب؛ زیرا خارج ساختن امام از دایره بررسى حیات طبیعى و انسانى بزرگ‌ترین تحریف را در پى دارد و دریچه تجزیه و تحلیل علمى و معرفت‌‌شناسانه آن را مى‌‌بندد. شاید همین نوع نگاه مقدس‌‌مآبانه، که خود انحرافى در اندیشه و عقل بشرى است، سبب شده باشد که ما شیعیان نگاه کارکردگرایانه به زندگانى انبیا و اولیاى الهى نداشته باشیم و - با وجود محبت زائدالوصفی که به آن بزرگواران داریم - به سبب فقدان یا ضعف معرفتى به آنان، نتوانسته‌‌ایم از آنان الگویى مؤثر و سازنده و کارآمد در همه جنبه‌‌هاى حیات فردى و جمعى خود به دست آوریم.

 

ادامه دارد...