راستش را بخواهی، می‌ترسم. یک حس عجیب مابِینِ ترس و خجالت.

هر طرف را نگاه می‌کنی نوشته اند هیئت عشاق الحسین علیه‌السلام، هیئت خادمین الحسین (ع)، هیئت دلدادگان حسین (ع)...

هر چهار راهی شده یک سقاخانه نذر اباالفضل العباس (ع).

هر عاشقی را سراغ بگیری دارد قلبش را سیاه‌پوش و آماده می‌کند.

هر سو را نگاه کنی عده‌ای جمع شده‌اند تا برای محرم کاری بکنند. یکی شعرهایش را مرتب می‌کند؛ یکی خانه اش را آماده می‌کند؛ یکی تسبیح به دست گرفته استغفار می‌کند تا چشم هایش بی اشک نمانند...

چقدر دلداده داری حسین جان!

چقدر عاشق داری؛ چقدر خادم داری...

ترسم این جاست که در میان همه ی خادمان و عزادارانت مرا فراموش کنی.

حسین جان! مبادا مرا از خیل عزادارانت بیرون بیندازی! لیاقت نوکری که ندارم! اما تو منتهای سروری و آقایی هستی. نوکران بی‌مقدار را از دلسوخته‌های عاشق جدا مکن...