نگاهی به رفتارها و حرکت حسین‌بن‌علی علیه‌السلام نشان می‌دهد که هیچ اقدامی از سوی ایشان صورت نمی‌پذیرد، مگر این‌که علت و فلسفه‌ای در چرایی آن وجود داشته باشد. این موضوع در طول حرکت ایشان از مدینه تا کربلا بارها و بارها مشاهده می‌گردد که بر سیاق سنت نبوی علوی است. یکی از این رویکردها، در خروج شبانه حضرت از مدینه است؛ چرا که بین خروج شبانه و روزانه حضرت باید تفاوت قائل شد. حضرت بواسطه قرابت و خویشاوندی و فضلیت‌هایی که داشته، برای مردم به عنوان نواده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، مهم بود که چرا حسین‌بن‌علی (ع) شبانه مدینه را ترک کرده است. عدم بیعت با جانشین معاویه، مشروعیت ندادن به قدرت حاکم، تن ندادن به خواسته یزید و در نهایت نداشتن امنیت جانی، مواردی مسلم و در عین حال قابل تامل و تفکر برای مردم بود و در حقیقت این اقدام امام نوعی روشنگری و زمینه‌سازی برای انقلاب حسینی بود.[1]

بعد دیگری از این چرایی‌ها که بسیار مهم است، انتخاب کوفه بعد از خارج شدن از مکه است. این موضوع محل بحث و گفتگوهای بسیاری از اهل کلام، فلسفه و گاها مردم عادی بوده است که چرا حسین‌بن‌علی (ع)، کوفه را با آن همه سابقه بد و بی‌وفایی به عنوان مقصد بعدی خود انتخاب کرد؟ جواب‌ها و تحلیل‌های گوناگونی به این موضوع داده شده است. به راستی حقیقت موضوع از منظر تاریخی چیست؟

کوتاه زمانی پس از رسیدن امام به مکه، نامه‌های متعدد کوفیان و طومارهای ایشان مبنی بر آمادگی عراق جهت قیام بر ضد یزید و سپردن حکومت به حسین‌بن‌علی (ع)، به آن امام رسید.[2]

هیچ صاحب‌نظری نمی‌تواند ادعا کند که امام حسین (ع) با دیدن همه آن بی‌وفایی‌ها، سنت‌شکنی‌ها و تجربه‌هایی که در دوران خلافت امیرالمؤمنین (ع) و برادرش حسن‌بن‌علی (ع) از مردم عراق دیده بود، شناختی کمتر از ناصحین نسبت به مردم عراق دارد.

در اولین منظر می‌توان پاسخ‌های متعددی به این سؤال داد. فرض نخست آن است که علت‌العلل انتخاب کوفه به عنوان مرکز قیام، از اعتماد به محتوای همان نامه‌ها نشأت گرفت، اما به خلاف ظواهر امر و شواهدی که این فرضیه را تأیید می‌کنند، واقعیت آن است که از همان آغاز دریافت نامه‌های کوفیان، در تمام مراحل مکاتبه امام با شیعیان کوفه و بصره، وضعیت روحی و فکری و منش رفتاری مردم عراق بر حضرت امری مسلم و آشکار بود. چرا که بررسی بافت جمعیتی و روان‌شناختی مردم عراق نشان می‌دهد که وقتی حاکمی ضعیف‌‌الحال بر آن‌ها حکومت کند به فکر طغیان می‌افتند و هنگامی‌که حاکم، مقتدر باشد در لاک خود فرو می‌روند. مقارن نگارش این نامه‌ها، نعمان‌بن‌بشیرکه مردی آسان‌گیر بود بر مردم عراق حکومت می‌کرد.[3]

به عبارت روشن‌تر، امام نیز چون محمد‌بن‌حنفیه، عبدالله‌بن‌عباس، عبدالله‌بن‌عمر، ابوبکر‌بن‌حارث‌بن‌هشام[4] و فرزدق[5] شاعر و حتی دقیق‌تر از همه آنان می‌دانست که در کوفه چه خواهد گذشت و سرنوشت او و یارانش در عراق چه خواهد بود.

با عنایت به صحت پیش‌بینی‌های مخالفان حرکت امام حسین (ع) به سوی کوفه و شهادت نهایی آن حضرت در کربلا، بدیهی است که انکار این نظر، طبعا جز به این معنا نخواهد بود که آگاهی‌های امام از واقعیات عراق، بسی کمتر از ناصحان وی بوده است.[6]

«بی‌گمان اگر باور شیعی در باب علم امام را در میزان آگاهی امام از صحت و سقم دعاوی کوفیان و سرنوشت قیام خویش دخالت دهیم، هیچ شیعه‌ای نمی‌تواند در قطعیت وقوف امام نسبت به خیانت کوفیان و صحت آرای محمد‌بن‌حنفیه و عبدالله‌بن‌عباس و... تردید کند، گرچه باور ما آن است که برای ریشه‌یابی نهضت کربلا نه نیازی به توسل به آن باور کلامی وجود دارد و نه لازمه آگاهی امام به خیانت کوفیان، بهره‌گیری امام از چنین علمی بود».[7]

نتیجه‌ای که از این بیان می‌شود گرفت این است که هیچ صاحب‌نظری نمی‌تواند ادعا کند که امام حسین (ع) با دیدن همه آن بی‌وفایی‌ها، سنت‌شکنی‌ها و تجربه‌هایی که در دوران خلافت امیرالمؤمنین (ع) و برادرش حسن‌بن‌علی (ع) از مردم عراق دیده بود، شناختی کمتر از ناصحین نسبت به مردم عراق دارد.

حتی عمیق‌تر از این بیان باید بگوییم که شخصیت متزلزل و مالامال از دوگانگی و تذبذب کوفیان چنان در این زمان عیان بود که نه تنها امام، محمد‌بن‌حنفیه و عبدالله‌بن‌عباس؛ که غالب مردم حجاز و حتی خود عراق نیز بر آن واقف بودند.[8]

حال اگر این پاسخ را بپذیریم که میزان وقوف و شناخت نواده رسول گرامی اسلام (ص) از همه کسانی که حضرت را از رفتن به عراق منع می‌کردند، بیشتر و بلکه کامل‌تر بود و حضرت به تمامی معنا بر حال مردم عراق آشنایی کامل داشت، جای این پرسش بعدی است که بدین‌سان، امام چرا راه عزیمت به سوی کوفه را پیش گرفت و پس از فرستادن مسلم‌بن‌عقیل (ع)، حج خود را به عمره گذارده و رهسپار سرزمینی شد که در آن‌جا جز شهادت او و یارانش و اسارت خاندانش حاصلی نبود؟

نگارش وصیت‌نامه‌ای از سوی امام در خطاب به محمد‌بن‌حنفیه آشکارا بر این واقعیت دلالت دارد که آن سفر، نه در اندیشه ابن‌حنفیه و امام حسین (ع)، سفری عادی بود و نه آن وصیت‌نامه، صرفا، به پیروی از سنت تنظیم شده بود.

برای روشن شدن ابعاد گوناگون این موضوع می‌توانیم به نامه امام به محمد‌بن‌حنفیه به هنگام خروج حضرت از مدینه به مکه اشاره کنیم؛ نامه و به عبارتی وصیت‌نامه‌ای که در آن تلویحا از سفری بدون بازگشت سخن گفته شده است. توجه به این نکته ضرورت دارد که گرچه نوشتن وصیت در سنت اسلامی امری مهم است ولی دل‌نگرانی‌های محمد‌بن‌حنفیه از رفتن امام به مکه و سپس عراق و نگارش وصیت‌نامه‌ای از سوی امام در خطاب به محمد‌بن‌حنفیه آشکارا بر این واقعیت دلالت دارد که آن سفر، نه در اندیشه ابن‌حنفیه و امام حسین (ع)، سفری عادی بود و نه آن وصیت‌نامه، صرفا، به پیروی از سنت تنظیم شده بود.[9]

«با ارزیابی واقعیات زندگی مسلمانان در آن روز و اذعان به بسته بودن تمام راه‌های رسمی و شناخته شده مبارزه، طبعا نظریه عزیمت امام به کربلا به قصد شهادت و انتخاب این راهبرد به عنوان راه مبارزه با ستم در شرایط مسدود بودن تمام راه‌های معمولی و شناخته شده، واقع‌بینانه‌ترین نظر در باب شالوده نهضت حسینی و ایستادگی امام حسین (ع) در برابر تمام پیش‌بینی‌های ناصحانی چون ابن‌حنفیه، عبدالله‌بن‌عباس، فرزدق و دیگران است»[10].

بر اساس این نظریه، امام حسین (ع) با انتخاب راه شهادت خود و خالص‌ترین انسان‌های زمانه خویش، بر آن بود تا بر سر حکومت جور و ستم‌پیشه اموی فریاد بزند و ادعای حق بودن آن‌ها را زیر سؤال برده و الگویی برای انسان‌های حق‌طلب باشد.

افزون بر این رسالت و خط‌مشی مشخصی که امام برای خود و نهضت خویش انتخاب کرده بود، بی‌گمان آن‌چه در پهنه واقعیات، امام را بر انتخاب کوفه به عنوان بستر اجرای هدف خویش سوق داد، همان نامه‌هایی بود که کوفیان نگاشته بودند. درست است که امام بر پوشالی بودن بنیاد آن نامه‌ها وقوف داشت، اما این وقوف، درست نظیر همان وقوفی بود که علی (ع) در آستانه بیعت مسلمانان با خویشتن داشت. وقوف بر حادثه قریب‌الوقوع جمل، صفین و نهروان و سرانجام شهادت در مسجد کوفه.[11]

حضرت علی (ع) به قاطعیت می‌دانست که با جمعیتی روبرو است که بیشترین آن‌ها چندین دهه از سبک و سیره رسول خدا (ص) دور شده‌اند و به دنیای مادی و لذایذ آن خوی گرفته‌اند، وقتی با هجوم کثیری از مردم مواجه شد که تلاش می‌کردند هر چه سریع‌تر بیعت کنند، با این‌که در چندین مرتبه خواست آن‌ها را رد کرده بود، مجبور شد تا دستان کسانی را برای بیعت بفشارد که می‌دانست شمار کثیری از ایشان، به ‌زودی شمشیرهای خویش را بر روی او از نیام بیرون خواهند کشید؛ همان کسانی که جنگ جمل و نهروان را بر حضرتش تحمیل کردند.

اگر اذعان کنیم که نامه‌های کثیر کوفیان، در ظاهر حجت را بر امام حسین (ع) تمام می‌کرد، با این‌که امام پیشینه مردم عراق را خوب می‌شناخت، می‌توانیم نتیجه بگیریم که امام با ملاحظه نامه‌های کوفیان و تمام شدن حجت بر خویش، در واقع با هشیاری تمام بر آن شد تا استراتژی انتخاب شهادت برای رسوا کردن ستم در کوفه را به اجرا گذارد.