مطالعات نقلی[1] ما مثل مطالعات حدیثی، رجالی، تراجمی و تاریخی عمدتا نقل‌محور هستند؛ یعنی بر محور نقل‌ها می‌چرخند. ما می‌بینیم که مثلا در کتاب‌های تاریخی، تراجم و رجال درباره یک واقعه تاریخی یا یک شخصیت چه گفته‌اند و بعد آن‌ها را با هم مقایسه می‌کنیم و به نتیجه‌ای می‌رسیم؛ اما نقش تحلیل در این مطالعات جایگاه خود را باز نکرده است و اگر ما تحلیلی نداشته باشیم، نمی‌توانیم مطالعات روش‌مندی نسبت به شناخت واقعه داشته باشیم. در تاریخ خودمان، جاهایی که دست ما از نص‌ها کوتاه بوده است، دچار حلقه‌های مفقوده فراوان شده‌ایم که طبیعتا یا باید آن حلقه‌های مفقوده را مسکوت می‌گذاشتیم یا این‌که باید سخنی درباره این‌ها می‌گفتیم. سخنی که می‌خواستیم درباره آن حلقه‌های مفقوده بگوییم، یا مبتنی بر نص‌سازی خودمان بود؛ یعنی وقتی جایی حلقه مفقوده‌ای بود و نمی‌توانستیم این‌ها را به هم ربط دهیم، یک نصی از خودمان می‌ساختیم که این خلا پر شود، درست مثل آن‌چه در فیلم‌های تاریخی انجام می‌شود؛ خیلی از مطالب را کارگردان نمی‌تواند تحلیل کند، یک نصی از جیب خود درمی‌آورد، اضافه می‌کند و یک واقعه‌ای را می‌سازد، حالا ممکن است شخصیتی، واقعه‌‌ای یا تحلیلی را اضافه کند و این نص را خود او اختراع می‌کند یا این‌که اگر تحلیلی هم می‌کردیم، این تحلیلی مبتنی بر واقعیت‌ها نبود، مبتنی بر شناخت دقیق و درست نبود.

برای ارائه تحلیل درست از وقایع تاریخی صدر اسلام از جمله غدیر[2] یا سقیفه[3]، باید شناخت درستی از جامعه آن روز داشته باشیم و بدانیم که دیدگاه آن‌ها نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه بود، بدانیم که دیدگاه آن‌ها درباره مساله رهبری چه بود، بدانیم که ترکیب جمعیتی آن‌ها چه بود، چه مقدار از آن‌ها تازه‌مسلمان بودند و چه مقدار از گروه‌های دیگر و ده‌ها سؤال و فرض دیگر که باید بدان‌ها جواب داده شود تا بتوان به یک تحلیل و رهیافت واقعی رسید.

یک مثال دیگر؛ ما شنیدیم که امام صادق علیه‌السلام در آخرین لحظات عمر شریف خود، یاران را در اطرافشان جمع کرده و یک سفارش به آن‌ها می‌کنند. حالا این سفارش چیست؟ آیا این سفارش ولایت است؟ آیا رهبری است؟ نه، سفارشی است که شاید به نظر ما ساده بیاید: «لم تنال شفاعتنا من استخف بالصلاه»، «هر کس نماز را سبک بشمارد، مورد شفاعت ما قرار نمی‌گیرد.»[4] چرا امام صادق (ع) این سفارش را در آخرین لحظات عمر می‌فرمایند؟ اگر ما شناخت درستی از آن زمان داشته باشیم، از درگیری‌ها و دل‌مشغولی‌هایی که امام صادق (ع) داشتند، می‌بینیم که بزرگ‌ترین مشکل ایشان که خیلی هم برای رواج تشیع سرعت‌گیر شد، مساله غُلات بود. چیزی که غلات ترویج می‌کردند اباحی‌گری بود، از جمله این‌که درباره نماز می‌گفتند که نماز این کاری نیست که ما خم و راست شویم، بلکه نماز یعنی کسانی‌که باید آن‌ها را دوست داشته باشیم. اصلا مشخصه غلات، اباحی‌گری بود و امام صادق (ع) به خاطر همین موضوع این جمله را بیان فرمودند.

بسترشناسی این است که یک تحلیلگر به عنوان یک خبیر و آگاه خود را به زمانی ببرد که می‌خواهد آن را تحلیل کند و با توجه به شرایطی که بر جامعه آن روز حاکم است، یک واقعه را تحلیل نماید.

تمام این مثال‌ها تحت یک عنوان به نام «بسترشناسی» می‌گنجد؛ پس بسترشناسی این است که یک تحلیلگر به عنوان یک خبیر و آگاه خود را به زمانی ببرد که می‌خواهد آن را تحلیل کند و با توجه به شرایطی که بر جامعه آن روز حاکم است، یک واقعه را تحلیل نماید. در میان مطالعات تاریخی متأسفانه ما شیعیان بخصوص در باب ائمه (ع) از این جهت کم گذاشته و کمتر وارد بسترشناسی شده‌ایم. با نگاهی به حجم کتاب‌‌هایی که درباره امام حسین (ع) نوشته شده است می‌توان دید که کتاب‌ها عمدتا یا تکیه بر نقل دارند یا تکیه بر تحلیل‌های غیر روشمند و توجیه‌گرانه که عمدتا مبتنی بر بسترشناسی نیست؛ یعنی این‌گونه نیست که کسی مدینه، یمن و مهم‌تر از همه کوفه را بشناسد و با این دید وارد شود. اگر ما قیام عاشورا را از بُعد بسترشناسی بررسی کنیم، خیلی از سؤالاتی که در ذهن ماست خود به ‌خود پاسخ داده می‌شوند.

به عنوان مثال در مقایسه بین مکه، مدینه و کوفه؛ چرا امام حسین (ع) در مدینه نماند و قیام خود را از مدینه شروع نکرد؟ چرا در مکه نماند و قیام خود را از مکه شروع نکرد؟ چرا «عبدالله‌بن‌زبیر» موفق می‌شود که در مکه قیام کند، ولی امام حسین (ع) اصلا روی مکه حساب نمی‌کند؟

کسانی‌که در آن زمان یا در زمان‌های نزدیک به آن زمان سیاستمدار بودند، شناخت دقیقی از وضعیت شهرها داشتند. یکی از این افراد، شخصی به نام «محمد‌بن‌‌علی‌‌بن‌‌عبدالله‌‌بن‌‌عباس» از رهبران نهضت عباسی بود. می‌دانید که عباسی‌ها بیش از سی سال سازمان زیرزمینی و مخفی خود را اداره می‌کردند تا بالاخره توانستند بر امویان پیروز شوند. محمدبن‌علی وقتی می‌خواهد داعی (مبلغ و تبیلغ‌گر) بفرستد و سفارش شهرها را به داعیان خود بکند، این‌گونه می‌گوید: «داعی به حجاز نفرستید و روی حجاز حساب نکنید؛ چون حجاز یک منطقه شیخینی است؛ یعنی همه این‌ها طرفدار شیخین هستند و زیاد طرفدار آل بیت نیستند»[5]. امام باقر (ع) می‌فرمایند: «در کل مکه و مدینه بیست نفر ما را دوست ندارند»[6]. ما در تاریخ تشیع می‌بینیم هر قیام شیعی، اگر در مدینه یا مکه رخ داده باشد، شکست را با خود به دنبال دارد، از جمله قیام «حسین‌بن‌علی» (صاحب فخ)، در زمان امام کاظم (ع). مدینه شهری نیست که خاندان رسول (ص) را یاری کند، از جمله قیام «محمد‌بن‌عبدالله» (نفس زکیه)، می‌‌بینید که کسی او را یاری نمی‌کند و قیام او به راحتی شکست می‌خورد؛ یعنی عباسیان مثل آب خوردن این دو قیام را سرنگون می‌کنند.

بنابراین مکه و مدینه طرفدار شیخین هستند و کسی که بخواهد با داعیه اهل‌بیت (ع) در آن‌جا قیام کند، مسلما پیروز نمی‌شود، ولی عبدالله‌بن‌زبیر در آن‌جا پیروز می‌شود؛ چون او از همین خاندان است و خاله او «عایشه» است، مادرش «اسماء» است، با شیخین نسبت دارد و «ابوبکر» جد اوست و با این شعار می‌تواند آن‌جا را محل قیام خود قرار دهد. باز همان جا محمد‌بن‌علی می‌گوید: «به جزیره که جایی در نزدیکی موصل است، دل نبندید، آن‌جا هم محل خوارج است. به بصره دل نبندید، طرفداران عثمان و اُموی‌ها آن‌جا هستند. به شام هم دل نبندید که در آن‌جا طرفدار امویان هستند، به کوفه هم دل نبندید که آن‌جا هم علوی هستند و شما در جایی که علویان باشند، نمی‌‌توانید به طرفداری از عباسیان قیام کنید»[7].

یمن در آن زمان یک شهر شیعی نیست، این اشتباه استراتژیک کسانی مثل «عبدالله‌بن‌عباس» است که امام حسین (ع) را به یمن سفارش می‌کنند. یمن شهری است که وقتی غارت‌های «معاویه» شروع شد و سپاه معاویه که سپاه بزرگی هم نبود، به یمن رسید و «عبیدالله‌بن‌عباس» فرماندار منصوب از حضرت علی (ع) در آن‌جا حضور داشت، نتوانست مقاومت کند و به راحتی فرار کرد.

بعد می‌رسیم به این‌که چرا یمن را انتخاب نکرد؟ اگر ما یک بسترشناسی از شهر یمن داشته باشیم، متوجه می‌شویم که یمن در آن زمان یک شهر شیعی نیست، این اشتباه استراتژیک کسانی مثل «عبدالله‌بن‌عباس» است که امام حسین (ع) را به یمن سفارش می‌کنند. یمن شهری است که وقتی غارت‌های «معاویه» شروع شد و سپاه معاویه که سپاه بزرگی هم نبود، به یمن رسید و «عبیدالله‌بن‌عباس» فرماندار منصوب از حضرت علی (ع) در آن‌جا حضور داشت، نتوانست مقاومت کند و به راحتی فرار کرد، یمنی‌ها از این فرماندار حمایت نکردند و دو فرزند او را هم در غارت‌های معاویه سر بریدند؛ بنابراین یمن هم شهری نیست که امام حسین (ع) بخواهد روی آن حساب کند. بصره هم همین طور؛ بصره شهر عثمانی است؛ البته طرفداران اندکی از امام علی (ع) در آن‌جا حضور دارند که امام حسین (ع) ترجیح می‌دهند با نامه‌نگاری‌های خود این مقدار طرفدار را جذب کنند. اتفاقا پاسخ مثبتی هم می‌دهند، ولی قبل از رسیدن به کربلا می‌فهمند که امام حسین (ع) شهید شده است.

مهم شهر کوفه است؛ اگر ما بخواهیم نظریه‌هایی را که در مورد امام حسین (ع) و قیام ایشان گفته شده است، بررسی کنیم، اگر بخواهیم علت فرستادن مسلم (ع) را بررسی کنیم، علت دیر جواب دادن امام حسین (ع) را بررسی کنیم، علت نامه‌نگاری‌ها را بررسی کنیم، همه این‌ها منوط بر این است که ما یک شناختی از کوفه، ترکیب جمعیتی کوفه، انگیزه کوفیان از نامه‌نگاری و وضعیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کوفه داشته باشیم، حتی وضعیت اقتصادی کوفه هم در تحلیل این قیام مؤثر خواهد بود.

در بعد فرهنگی، خود مساله شیعه چگونه بود؟ در آن زمان ما چه تعداد شیعه داشتیم که بگوید امام اول، امام علی (ع) است، امام دوم، امام حسن (ع) است و امام سوم، امام حسین (ع) است؟ اصلا وضعیت تشیع در آن زمان چه بود؟ شاید اگر خوب بررسی کنیم، ببینیم ما کمتر کسی را داریم که این شناختی را که ما از تشیع داریم، آن زمان داشته باشد و جایگاه امام را بشناسد. این شیعیان چند دسته بودند: عده زیادی شیعه سیاسی بودند و در تقابل منافع خود با امویان در تقابل شام و عراق به سوی خاندان اهل‌بیت (ع) سوق پیدا کرده بودند و عده کمی بودند مثل «حبیب‌بن‌مظاهر» و «مسلم‌بن‌عوسجه» و «سلیمان‌بن‌صرد» که اعتقاد بالاتری داشته باشند و این عده کم توانستند در نامه‌نگاری‌ها نبض قیام را در دست بگیرند. این عده کم بر جریان اکثریت غالب شده بودند و توانستند «نعمان‌بن‌بشیر» را کنار بزنند، با نعمان‌بن‌بشیر نماز نمی‌خواندند، خودشان نماز می‌خواندند و جو کوفه را در دست گرفتند که امام حسین (ع) در این زمان حضرت مسلم (ع) را فرستاد و باقی ماجرا...

بنابراین اگر ما در تحلیل زندگی امام حسین (ع) و سایر ائمه (ع) به سمت بسترشناسی برویم، مسلما بسیاری از پاسخ‌های خود را درخواهیم یافت.

(با تلخیص)