در این مقاله به بررسی قسمت هایی از زندگی یکی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله، امیرالمومنین و امام حسن علیه السلام پرداخته ایم و همچنین با برشی کوتاه از زندگی یکی از اصحاب سیدالشهدا (ع)درصدد بیان این مطلبیم که هدف از مطالعه ی زندگی این اصحاب بزرگوار اهل بیت علیهم السلام صرفاً مطالعه ی تاریخ نیست بلکه شرح و درس بندگی خدا و امام شناسی برای ماست.

دشمن در حال روشن کردن تنور جنگ است، جنگی که همسر پیامبر (ص)سوار بر شتری در مقابل امیرالمومنین (ع)حاضر می شود. و به همین دلیل در تاریخ اسلام به جنگ جمل معروف است. حسن بن علی (ع)، محمد بن ابی بکر و عبدالله بن عباس ماموران امیرالمومنین (ع)اند برای ابلاغ پیام ِ امام مبنی بر آماده شدن مردم کوفه برای مقابله با جنگ. کسی مثل ابوموسی اشعری که از قَضا حاکم امام است در کوفه حاضر به همکاری نیست و مردم را توصیه به سکوت و عدم همکاری می کند! در این میان مرد می خواهد که روشن گری کند، مرد می خواهد که از حق بگوید و پای حق بایستد و اگر وظیفه بود خون هم بدهد! سکوت ابوموسی را صدای غَرّایی می شکند:

"ای مردم، این حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است، او را خوب می شناسید و می دانید که جدش پیامبر (ص)و پدرش امام و وصی پیامبر (ص)است. ای مردم حسن بن علی و برادرش حسین بن علی علیهم السلام در اسلام شبیه ندارند، آن دو برادر، از نظر صلاحیت، اکمل عرب و از نظر علم و عمل برتر آنانند و اکنون حسن بن علی (ع) چنین شخصیتی از طرف پدرش به سوی شما آمده و شما را به حق و برای یاری پدرش فرا می خواند. به خدا سوگند سعادت مند کسی است که آنان را یاری کند و دوستشان بدارد و بدبخت کسی است که از آنان تخلف نماید و در حقشان کوتاهی کند. بنابراین دعوت آن حضرت را اجابت کنید و با همه  توان کوچ نمایید، خداوند شما را رحمت کند و در این راه اجر و پاداش برای خود به حساب آورید، زیرا که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نگرداند...[1]

ای مردم، امیرالمومنین (ع)را اجابت کنید و هر چه زودتر با سلاح و تجهیزات به سوی بصره حرکت کنید که من نخستین کسی هستم که حرکت خواهم کرد![2]"

 

هر جایی که لازم بود باشد، بود! جمل، صفین، نهروان. وقتی به مولایش گفته بود: "... زمام ما در اختیار توست، اگر به خاور و مشرق بروی با تو می آییم اگر به باختر و مغرب روی آوری با تو خواهیم آمد و هر فرمانی بدهی فرمان برداریم..." جوابش نگاه مهربان مولایش بود و دعایش در حقش. [3]

 

 آن شب زمانی که مشغول عبادت بود از رفت و آمد های مشکوک ابن ملجم، اشعث و وردان  در مسجد کوفه نگران شد و حس کرد که توطئه ای در پیش باشد. از مسجد خارج شد تا آن چه  را دیده برای مولایش بگوید. و از او بخواهد که او امشب را کمی احتیاط کند. اما آن شب امام از مسیر دیگری به مسجد آمدند . قبل از این که مولایش را زیارت کند امام به مسجد رسیده بودند و به نماز ایستادند.

زمانی به مسجد باز گشت که می شنید: امیرالمومنین کشته شد! امیرالمومنین کشته شد![4]

حالا امام، حسن بن علی (ع) است. به جنگ معاویه می رود، او هم به جنگ معاویه می رود. امام (ع)تشخیص می دهد که باید صلح کند او هم صلح می کند. نه خرده می گیرد و نه حضرتش را مانند عده ای آزار می دهد. همراه اوست و گوش به فرمان او..[5] 

سخت گیری های معاویه بیشتر شده. فشار بر شیعیان زیاد شده. روی منبر رسول الله (ص)علی بن ابی طالب (ع) را لعن می کنند و دشنام می دهند! او تاب شنیدن این یاوه ها را ندارد. در مسجد بلند می شود اعتراض می کند. یک بار مغیره بن شعبه حاکم وقت کوفه مجبورش می کند بالای منبر رفته و مولایش (ع)را لعن کند. او بالای منبر می رود و چنین می گوید:

ایها الناس ان امیرکم امرنی ان العن علیا فالعنوه

ای مردم، امیر شما به من دستور داده که علی را لعن کنم پس او را لعن کنید![6]

هم مغیره و هم مردم فهمیدند که قصد او از لعن، لعن خود مغیره بن شعبه بود، نه علی بن ابی طالب (ع).

 

به او و یارانش حمله کردند. پنهان شدند. بعد از مدت زمانی از ابن زیاد امان خواست. او هم امانش داد. ولی خیانت کرد. برایش پاپوش درست کرد. قرار شد همراه با طوماری که علیه او جمع کرده بودند منتقلش کنند به شام تا معاویه خودش دستور قتلش را صادر کند.[7]

 

زمانی که به  همراه یازده تن از یارانش با دست و پای بسته به مرج عذراء رسیدند دستور رسید که هم آن جا زندانی شان کنند.

 

ماموران جلاد معاویه از راه رسیدند و گفتند: ما مأموریت داریم پیشنهاد کنیم که از علی (ع)برائت جویی کنید و او را لعن کنید تا آزاد شوید و گر نه همه شما را خواهیم کشت! و مسلّم بود که زیر بار لعن مولایشان (ع)نمی رفتند. دستور دادند گورهایشان را کندند و کفن هایشان را آماده کردند.

 

شب  فرا رسیده بود. او و یارانش تا صبح به عبادت مشغول بودند. بعد از بالا آمدن خورشید بار دیگر به سوال ماموران به این مضمون  جواب دادند:

"خدایا تو شاهد باشد هرگز از امیرالمومنین، علی برائت نمی جوییم... بلکه او را دوست داریم، و از کسانی که از او تبری می جویند، برائت می جوییم."

 

هریک از یارانش را به وضع اسفناکی کشتند و سر از بدنشان جدا کردند. حالا دیگر نوبت به او رسیده بود. مهلت خواست تا وضویی بگیرد و گفت: "من هیچ گاه وضویی نگرفته ام مگر این که بعد از آن دو رکعت نماز خوانده ام." وضو گرفت و به  نماز ایستاد و بعد از نماز گفت: "به خدا سوگند هرگز نمازی کوتاه تر از این نخوانده ام تا خیال نکنی از ترس مرگ نمازم را طولانی می کنم!!"

هدبه بن فیاض اعور جلو آمد و در کمال شقاوت و سخت دلی او را جلو کشید و سر او را از بدنش جدا کرد.[8] 

خبر شهادت او و یارانش بلاد مسلمین را یکی یکی در می نوردید و مسلمین از خود می پرسیدند "مگر او و همراهانش چه گناهی کرده بودند که بایستی کشته شوند و سر از بدن هایشان جدا شود؟!" امام حسین (ع)در نامه ای برای معاویه  به صراحت به کشتن او و یارانش انتقاد کرد و رفتار او را مورد توبیخ قرار داد. تا جایی که معاویه در پاسخ به اعتراض ها این گونه گفت: زیاد پسر سمیه مرا به این کار ناشایست وادار کرد!![9]

این قسمت از تاریخ زندگی اش مرا به یاد ماجرای شب عاشورا می اندازد:

امام (ع)از ضرب شمشیر ابن ملجم مرادی لعنه الله علیه در بسترند. نگاهشان را متوجه  او  می کنند و به این مضمون:

-          چه حالی خواهی داشت وقتی تو را به اعلان بی زاری از من بخوانند؛ چه خواهی گفت؟!

-    یا امیرالمومنین (ع)به خدا سوگند، اگر با شمشیر قطعه قطعه ام کنند و آتش افروزند مرا در آن افکنند، دست از دوستی شما نخواهم کشید جز به مدح شما لب نخواهم گشود.

امام (ع)فرمودند:

-    خداوند تو را در نیل به همه خیرات موفق دارد و تو را از جانب خاندان پیامبرش (ص)پاداش نیکو عطا فرماید.

 شب عاشورا زمانی که سیدالشهدا (ع)به اصحاب خود فرمود من بیعت خود را از شما برداشتم .اینک شب فرا رسیده از تاریکی شب استفاده کنید و بگریزید. زیرا این مردم مرا می طلبند و اگر به من دست یابند از طلب غیر من دست می کشند... ماه پاره ی بنی هاشم برخاست و اعلام کرد که : برای چه دست از تو برداریم؟! آیا برای این که بعد از تو زنده باشیم؟! خداوند هرگز چنین روزی را نیاورد... بعد از او دو مرد از کوفه هم بلند شدند و در دفاع از امام صحبت کردند. آن دو حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه بودند. مسلم بن عوسجه گفت:" ... ای پسر فاطمه، به خدا ما تو را رها نمی کنیم تا خدا بداند که حرمت پیامبر را در غیاب او درباره تو رعایت کردیم. به خدا سوگند! اگر بدانم کشته می شوم و بعد زنده می شوم و سپس مرا می سوزانند و دیگر بار زنده می شوم و بعد خاکسترم را بر باد دهند و تا هفتاد بار با این کار را در حق من کنند، هرگز از تو جدا نشوم تا در برابر دیدگانت جام مرگ را بیاشامم ..."[10]

این ها قصه گویی نیست. این ها تاریخ خوانی نیست! این ماجراها درس امام شناسیست. گویی زندگی این بزرگان، شرح زندگی کسانی است که عبارات زیارت جامعه کبیره را نه با زبان بلکه با گوشت و پوست و خونشان عمل کرده اند و در لحظه لحظه ی زندگی شان گفته اند:

...فَالرّاغِبُ عَنْکُمْ مارِقٌ وَاللاّزِمُ لَکُمْ لاحِقٌ وَالْمُقَصِّرُ فى حَقِّکُمْ زاهِقٌ وَالْحَقُّ مَعَکُمْ وَفیکُمْ وَمِنْکُمْ وَاِلَیْکُمْ وَاَنْتُمْ اَهْلُهُ وَمَعْدِنُهُ وَ میراثُ النُّبُوَّهِ عِنْدَکُمْ وَاِیابُ الْخَلْقِ اِلَیْکُمْ وَحِسابُهُمْ عَلَیْکُمْ وَفَصْلُ الْخِطابِ عندکم...

پس آنکه از شما رو گرداند از دین خارج گشته و آنکه ملازم شما بود به حق رسیده و آنکه کوتاهى کرد در حق شما نابود گردید، و حق همراه شما و در میان شما خاندان و از جانب شما است و بسوى شما بازگردد و شمائید اهل حق و معدن آن ، و میراث نبوت نزد شما است و بازگشت خلق خدا بسوى شما است و حسابشان با شما است و سخنى که حق و باطل را جدا کند، نزد شماست!

...سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ مُحَقِّقٌ لِما حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِما اَبْطَلْتُمْ مُطیعٌ لَکُم...

صلحم با هر که با شما صلح کند و در جنگم با هرکس که با شما در جنگ است حق مى   دانم آنچه را شما حق دانستید و باطل دانم آن چه شما باطل می دانید...

بِاَبى اَنْتُمْ وَاُمّى وَاَهْلى وَمالى وَاُسْرَتى ...…

پدر و مادر و خانواده ام و مالم و فامیلم(همه و همه) فدای شما...

این مقاله گریز هایی از زندگی یکی از اهالی کوفه بود. از فضلا و بزرگان مهاجرین صدر اسلام.  همراه برادرش هانی در مدینه خدمت رسول الله شرفیاب شد و اسلام آورد. در عین حالی که رزمنده ای فداکار و جنگ آوری نام آور بود مردی زاهد و پارسا بود به خاطر نزدیکی و ارادتش به رسول خدا صل الله علیه و آله و امیرالمومنین (ع)و سرور جوانان اهل بهشت حسن و حسین (ع) مستجاب الدعوه گشت. حُجر بن عَدی کندی معرف به حجر الخیر از معدود افرادیست که ثابت می کند کوفه مرد هم دارد!![11]

 *در نوشتن این مطالب از کتاب های "اصحاب امام علی علیه السلام" و "اصحاب امام حسین علیه السلام" نوشته ی آیت الله سید اصغر ناظم زاده قمی بسیار استفاده شده است.

1 الجمل(شیخ مفید)، صفحه ی 255

[2]  تاریخ طبری، جلد 4، صفحه ی 485

[3]  واقعه ی صفین صفحه ی 104 و شرح ابن ابی الحدید جلد 3، صفحه ی  182

[4]  شرح ابن ابی الحدید جلد 6، صفحه ی 117

[5]  بحار الانوار جلد 42، صفحه ی 26

[6]   شرح ابن ابی الحدید جلد 4، صفحه ی 58

[7]  الغدیر جلد 11 صفحه ی 47، تاریخ طبری، جلد 5، صفحه ی268-269؛ کامل ابن اثیر ج 2، صفحه ی 489-496 و الاغانی جلد 17، صص141-145

[8]  تاریخ طبری،جلد 5، ص 275؛ تاریخ ابن اثیر، جلد 2، صفحه ی 497

[9] بحار الانوار جلد 44، صفحه ی 212 و رجال کشی عنوان 97-99

[10]  برای دیدن مدارک این قسمت به مقاتل حضرت سید الشهدا ذیل عنوان شب عاشورا مراجعه فرمایید

[11] الغدیر جلد 11، صفحه ی 386، ابن کثیر، جلد 8، ص 51، الاصابه، جلد 2، صفحه ی 37، البدایه و النهایه جلد8، صفحه ی 54