خورشید بر گستره زمین حاکم بود و نور خود را بر عالمیان تقسیم می‌کرد. هوا گرم بود و کاروان خسته و تشنه، بعد از تحمل سختیِ بسیار وارد مکه شد.

مکه، ماه ذی الحجه سال 60 هجری

زیرنور مکه، خانه خدا برزائران سایه رحمتی می‌پراکند. در این باران رحمت فاطمه کوچولو با مادر بزرگ مهربانش نصیبه خانم دراین کاروان برای زیارت آن خانه بی همتا آمده بودند.

یکباره ولولوه‌ای شد، چه خبراست؟ جمعیت امان نمی‌داد، نزدیک بود فاطمه کوچولو زیر جمعیت پایمال شود که نصیبه او را در آغوش خود گرفت.

یکی گفت: پسر پیغمبر آمده، آن یکی گفت:موسم حج است، بهترین فرصت که در کنار پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حج را بجای آوریم.آئین را از زبان او بشنویم و عمل کنیم. آنها که شیفته او بودند این چنین می‌گفتند و آنان که هنوز کج‌فهمی‌ها را اینگونه تفسیر می‌کردند، می‌گفتند: کتاب خدا بس است.

حاکمان ستمکار، ایشان را از خانه و کاشانه شان مدینه، شهر پیغمبر روانه اینجا کرده بودند و مثل اینکه راه بازگشت ندارند. امام حسین علیه السلام و خاندانش مدت 4 ماه درخانه امن الهی ماندند و خطبه‌های زیادی ایراد فرمودند. ایشان مردم را به روزهای غدیر و پیمانی که با رسول خدا(ص)بسته بودند متذکر شدند؛ درهمین راه چه عهد و پیمانی بستند! و عجب برسر عهد خود پایدار ماندند! وای برآنان که بعد از شهادت پیامبر(ص)چه بر سر یادگار رسالت آوردند و چه بدعت‌ها گذاشتند.

در همین سرزمین در جایی به نام خُم رسول خدا(ص)امیرالمومنین علی (ع)را وصی و جانشین بعد از خود معرفی فرمودند.

مادربزرگ لرزه براندامش افتاد چه شده چرا پسر پیغمبر اینگونه سخن می‌گوید؟ خدا نکند او تنها بماند! مگر می‌شود این مردم او را غریب و تنها بگذارند؟ همه سراسیمه گرد او جمع شدند تا سخنان او را بشنوند. امام موقعیت را بیان کردند و فرمودند: راهی جز این نیست. مردم همه فریاد زدند: یا ولی الله ما به یاری شما می‌آییم. همه گفتند: ما دست یاری به سوی پسر فاطمه سلام الله علیها خواهیم داد همانطور که در روز غدیر عهد کردیم.

نصیبه یادش بود جریان غدیر را، مثل این که همین دیروز بود که همه پیمان بستند. ولی فقط چند نفر بر سر پیمان خود پایدار ماندند. نصیبه خوب به یاد می‌آورد که بعد از شهادت پیامبر بر سر امیرالمؤمنین (ع)و بی بی دو عالم حضرت زهرا (س) و فرزندانش چه ظلم ها روا داشتند.

جریان سقیفه را خوب به خاطر داشت، خوب می‌دانست زالوصفتان چگونه جلوی تنها دُخت پیامبر ایستادند و حُرمت او را شکستند. مادر بزرگ در آن روزها دختر نوجوانی بود و پدرش را در همین راه یعنی وفاداری به خاندان رسالت از دست داده بود، مادرش را نیز تیغ زمانه خیلی زود از او گرفت، همین شد که طمع تلخ دشمنان اهل بیت را در رگ و پی خود احساس می‌کرد. سخنان امامش گر چه برایش مرحمی بود و قوتی برای ایمانش، ولی میدانست این مردم موقع بلا پشت امامشان را خالی می‌کنند. با خود می‌اندیشید چه باید کرد؟

وقتی قرار شد امام شیعیان، راهی سرزمین کربلا شوند، مردم دورامام را گرفتند، یکی میگفت: من برای حج آمده بودم، برای سفر آماده نیستم؛ دیگری می‌گفت: آقای من با این همه زن و فرزند کجا می‌روید؟ همین جا بمانید؛ آن یکی  می‌گفت: تجارتم به خطر می‌افتد تازه معلوم نیست سفر امام چقدر طول بکشد!

فاطمه می‌گوید: مادر بزرگ شما  چه می‌کنید؟

نصیبه گفت: دختر گلم من دنبال امامم می‌روم او حج من است و امام بر حق من و بر من واجب است از دستورات او اطاعت کنم.

فاطمه گفت: مرا هم می‌بری؟

مادر بزرگ گفت: اگر تو بخواهی!

بالاخره راهی شدند و آنانکه لیاقت همراهی با امامشان را داشتند با آنان رفتند.

نمی دانم... نمی دانم...؟ به راستی امام واجب‌تر است یا زاد و توشه و زن و فرزند؟

مثل اینکه ریسمان محبت به بلندی یک دنیا، به گردن این مادربزرگ و نوه کوچولو بسته بودند و دنبال این کاروان می‌رفتند. آن‌ها به سرزمین کربلا رسیدند و آن شد که همه می‌دانید، ولی رسالت امام حسین (ع) به گوش عالمیان رسید. بعد از شهادت امام و یاران با وفایش زنان و کودکان به همراه برادری تب‌دار و خواهری خسته همراه با کاروانی سراسر غم به دست شقی‌ترین انسان‌های روی زمین اسیر شدند.

هنوز قلبم مالامال از غم است و نمی‌دانم چگونه قصه‌ام را به پایان برسانم؟ چرا این همه ظلم به خاندان پیامبر روا شد؟ اگر آن روز شیطانیان می‌گذاشتند روز غدیر حق امیرالمؤمنین (ع) به دست مبارک خود او رقم بخورد؛ هرگز این فجایع در هیچ کجای دنیا اتفاق نمی‌افتاد.

بیائید ما در این عصر امام خود را تنها نگذاریم و گرچه مثل فاطمه و مادربزرگش تنها باشیم، اماممان غریب نماند، آن هم با عمل به احکام و دینمان تا مورد رضای خداوند و ائمه اطهار باشیم.

بیائید اگر دوباره روز غدیر اتفاق افتاد، نگذاریم شیطانیان دست بر روی اعتقاداتمان گذارند و ما دَم نیاوریم. در این زمان نگهداری از دین بسیار مشکل‌تر است، پس بکوشیم دینمان آماج دست دشمنان دین نشود.

و امروزدر ایام خوش‌حالی اهل بیت علیهم السلام و مولایمان امام زمان (ع) با ایشان پیمان ببندیم، پیمانی از سر صدق و محبت، پیمانی ناگسستنی، به امید روزی که مولایمان ظهور نماید و همچون غدیریان راستین آن زمان دست در دست اماممان حضرت حجت بن الحسن عسکری (ع) بگذاریم و این زبان حال ما باشد که:

 

مهدیا جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت         ما برآن عهد که بودیم برآنیم هنوز            

 

خدایا فرج ولی امرت را ظاهر گردان و ما را در خیل مشتاقان و آرزومندان دیدار آن حضرت قرار بده.