با حسرت به دست‌های او چشم دوخت. آرزو کرد ای کاش بر سر او هم دستی بکشد و او را هم بغل کند. اما حسرت به دل ماند. فردا غروب، دل سنگش شکست، وقتی پای طفلان شهدای کربلا با او برخورد می‌کرد و صدمه می‌دید.