دروازه های شام گشوده بود و باروها به زر و زیور و حریر و دیبا، زینت شده بود.

شهر یکپارچه جشن بود و سرور.

بانگ شادی، فریاد و هلهله، به صدای طبل و دف و کُرنا، در هم آمیخته بود.

خبیث ترها، چشمها سرمه کشیده و دستها را خضاب کرده و همراه رقصندگان با شمشیر،

تا بیرون شهر به صف بودند.

سپاه ایستاد، و بازماندگان کاروان را از حرکت باز داشت.

زینب یکی از مردان سپاه را سوی خود خواند.

گفت : به فرمانده ات بگو بیاید.

لحظه ای بعد، شمر سواره آمد.

زینب گفت : ما را از دروازه ای عبور دهید که تماشاگران کمتری دارد،

و سرهای شهدایمان را از ما دور کنید تا این جماعت کمتر به اهل بیت پیامبر نظر کنند.

شمر پوزخند زد.

گفت : همین!

سر اسب چرخاند و سوی سپاه رفت.

مردان سپاه به هجوم آمدند و باز ماندگان کاروان را به صف کردند.

یکی ریسمان آورد، دیگری تازیانه کشید.

سرها دوباره بر نی شد و سپاه ظلمت و طغیان و بیدادگری،

به شادی هلهله کردند و فریاد پیروزی سر دادند.

از سر بالای نی، قطرات خون گرم و تازه بر دست مرد نیزه دار فرو می افتاد،

و مرد، مَست در غفلت بود و هیچ نمی نفهمید.

سرهای شهیدان را میان بازماندگان برافراشتند و به ضرب تازیانه آنان را حرکت دادند،

دف زنان بر دف کوبیدند و رقصندگان لودگی کردند و شامیان کِل کشیدند،

و باز ماندگان کاروان را، از دروازۀ پُر جمعیت شهر عبور دادند،

شامیان در شادی و شعف، پای کوبان رقصیدند و آنان را تماشا کردند.

بازماندگان کاروان، در زیر نگاه سنگین شامیان، سر به زیر افکندند و نگاه از آنان گرفتند.

شمر اسب تاخت و خود را به زینب رساند.

گفت : عبور از مسیری خلوت، ظلم در حق خلیفه و این جماعت بود.

و سپس دور شد.

مردمان دست زنان و پای کوبان و هلهله کنان، بازماندگان را تا کاخ یزید همراه بودند.

هنگام ورود به کاخ یزید،

سید الساجدین دست در زنجیر داشت، پیرمردی دوان دوان خود را به او رساند.

گفت : حمد و سپاس می گویم خدایی که مردان شما را هلاک کرد و شهرها به آسایش در آمدند،

و خلیفه بر شما مسلط شد.

سیدالساجدین گفت : پیرمرد! قرآن خوانده ای؟

گفت : خوانده ام.

گفت : این آیه را خوانده ای، قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى. (1)

بگو؛ به ازای آن [رسالت‏] پاداشی از شما خواستار نیستم‏، مگر دوستی در باره خویشاوندان‏.

گفت : خوانده ام.

گفت : خویشان پیامبر ما هستیم.

این آیه را خوانده ای؟ وَ آتِ ذَا الْقُرْبى. (2)

و حق خویشاوند را به او بده.

گفت : خوانده ام.

گفت : ذالقربی و خویشان رسول خدا ما هستیم.

این آیه را خوانده ای، وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى. (3)

و بدانید که هر چیزی را به غنیمت گرفتید، یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و برای خویشاوندان [او] است‏.

گفت : خوانده ام.

گفت : ما همان ذالقربی هستیم.

این آیه را خوانده ای، إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا. (4)

خدا فقط می‏خواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.

گفت : خوانده ام.

گفت : ما همان اهل بیت، و همان پاکان و پاکیزگان هستیم.

پیرمرد گفت : شما را بخدا سوگند، این آیات در شأن شماست؟

گفت : به حق جدّم رسول الله این آیات در حق ماست.

گفت : آیا براستی شما خویشان رسول الله هستید؟

گفت : ما اهل بیت پیامبریم و آن سر بر نی، پدرم حسین بن علی، فرزند فاطمه دختر پیامبر است.

پیرمرد فریاد برآورد و دستار از سر گرفت و بر زمین کوبید،

سر سوی آسمان برداشت.

گفت : خدایا به سوی تو توبه می کنم از دشمنان آل محمّد،

و به سوی تو بیزاری می جویم از دشمنان جن و انس.

 

1 - سوره شوری . آیه 23

2 - سوره اسرا . آیه 26

3 - سوره انفال . آیه 41

4 - سوره احزاب . آیه 33


این متن از سلسله متن های «همراه با کاروان حسینی تا اربعین» نوشته «مجتبی فرآورده» است. مجتبی فرآورده تهیه کننده و کارگردان سینما که این روزها در حال ساخت پروژه «ثارالله» است در مجموعه یادداشت هایی که بر روی سایت کرب و بلا منتشر می شود از هشتم ذی الحجه تا اربعین با روایت‌هایی کوتاه و آزاد وقایع کاروان امام حسین (ع) را روایت می‌کند.روز شمار وقایع در این نوشتار، جز در موارد خاص، مانند خروج امام(ع) از مکه، تاسوعا، عاشورا و ... با توجه به گوناگونی روایات و شیوۀ نگارش، به معنی شرح وقایع اتفاقیه آن روز نبوده و تنها برای توالی در همراهی با کاروان استفاده شده است.

برای مشاهده سایر متون اینجا را کلیک کنید.