شب بود و سکینه لب فرو بسته بود به سکوت.

دل داده بود به سکوت، تا شاید باز، نغمه ای از پدر آید به گوش،

بازماندگان کاروان، با آنکه مسافت ها از کربلا دور بودند،

اما دل و روحشان در کربلا مانده بود.

جسم شان اینجا بود، روح شان کربلا.

به یاد آورد که عصر روز عاشور بود و پدر تنها،

آمده بود تا با اهل حرم وداع کند.

قافله سالار گفت؛ عبدالله را بیاورید تا با او وداع کنم.

رباب چسبیده بود بر زمین، پلک فرو بست و جُم نخورد.

سکوت بود و سکوت.

به صدای عبدالله، که غزل عشق را کودکانه سرود،

رباب با شوق و هراس چشم گشود.

عبدالله خود را بر زمین سایید و به آستانۀ خیمه رسید.

زینب او را بغل گرفت و بوسید،

قافله سالار، او را در آغوش گرفت و بویید.

و رباب چشم به آسمان دوخته بود.

سکینه دل در دلش نبود،

که صدای تیری نفیرکشان در فضا پیچید،

دل آسمان را شکافت.

حرمله به شادی برخاست و کمان به پشت ‌افکند.

رباب، صدای فریاد زنی را شنید که خدا را می خواند،

و سپس در هراس، سر چرخاند.

تیر بر گلوی طفل نشسته بود و خون از گلوی او می جوشید.

قافله سالار گفت؛ وای بر این قوم، آن هنگام که با پیامبر روبرو شوند.

و سپس، کاسۀ دست از خون پُر کرد و به آسمان پاشید.

آسمان آغوش گشود،

قطرات گلگون خون، به دل آسمان رفت و همچو نور تابید،

آسمان  قطرات خون را به امانت گرفت،

و قطره ای باز پس نداد.

خون را به ودیعه گرفت تا به آن،

کالبد نیمه جان غفلت زدگان را بخشد حیات.

قافله سالار، نگاهی به خدا کرد،

و خدا او را می دید،

گفت؛ آسان است هر مصیبتی که بر من فرود آید، زیرا که خدا می بیند!


این متن از سلسله متن های «همراه با کاروان حسینی تا اربعین» نوشته «مجتبی فرآورده» است. مجتبی فرآورده تهیه کننده و کارگردان سینما که این روزها در حال ساخت پروژه «ثارالله» است در مجموعه یادداشت هایی که بر روی سایت کرب و بلا منتشر می شود از هشتم ذی الحجه تا اربعین با روایت‌هایی کوتاه و آزاد وقایع کاروان امام حسین (ع) را روایت می‌کند.روز شمار وقایع در این نوشتار، جز در موارد خاص، مانند خروج امام(ع) از مکه، تاسوعا، عاشورا و ... با توجه به گوناگونی روایات و شیوۀ نگارش، به معنی شرح وقایع اتفاقیه آن روز نبوده و تنها برای توالی در همراهی با کاروان استفاده شده است.

برای مشاهده سایر متون اینجا را کلیک کنید.